گروهي
از نويسندگان
مسلمان، در
برخورد با عرفان
و تصوّف،
موضعي سخت
منكرانه و
مخالف اتّخاذ
نموده و با
قاطعيّت و
جزم، تمامي
مكاتب و
شخصيّتهاي
منتسب به عرفان
و تصوّف را
مطرود و مردود
شمردهاند.
منكران و
مخالفان عرفان و
تصوّف
معتقدند
سخنان عرفا به
هيچ وجه ريشة
الهي و آسماني
نداشته،
عارفان
مسلمان مطالب
خود را تماماً از اديان و
اقوام پيش از
اسلام اخذ
كرده يا ضمن
بهرهمندي از
ديگران،
آنها را
عمدتاًً از
قرآن و احاديث
لكن با تفسير
به رأيها و
تأويلات
ناروا گرفتهاند.
اينان در مقام
اثبات درستي
ديدگاه خود از
يك سو به نفي و
طردهايي كه
بعضاً از سوي
برخي صوفيان
صاحب نام نسبت
به صوفيان
نامدار ديگر
صورت گرفته
استناد جستهاند[1]
و از سوي ديگر
به نظـر
عـالمـان
سنّي، همچون محمّد
بن ادريس
شافعي، ابن
جوزي و ابن
تيميّه، در
طرد و تكفير
صوفيّه يا
برخي صوفيان[2]
و نظر برخي
عالمان شيعي،
همچون شيخ
مفيد، ملاّ
صدرا و فيض
كاشاني، ملاّ
محمّد طاهر قمي
و علاّمه
مجلسي، در
مخالفت با
صوفيّه استشهاد
نمودهاند.[3]
از ديگر سو در
اثبات نظر خود
مبني بر بطلان
عرفان و تصوّف، به
احاديث و
رواياتي مبني
بر نهي از
رهبانيّت و
تارك دنيا
شدن، نفي برخي
از صوفيان،
همچون سفيان
ثوري،
ابوهاشم
كوفي، عباد بن
كثير بصري و
منصور حلاّج و
نيز نفي
مدعيّان بدون
عمل يا
حيلهگران،
گمراهان و
ناداناني كه
نام تصوّف بر
خود نهادهاند،
استدلال
كردهاند[4]
و نهايتاً از
مجموعة
استنادات و
استشهادات و استدلالهاي
خود، بطلان
تصوّف و عرفان
و جدائي كامل
حساب آن از
دين و شريعت
را نتيجه
گرفتهاند. و
با اشاره به
مشابهتهايي
كه بعضاً بين
بعضي
از معارف و
مراسم عرفاني
اسلام با
مكاتب و مذاهب
فلسفي و
عرفاني ديگر،
همچون عقايد
ايرانيان
باستان،
هندوها، يونانيان،
چينيها و گرايشهاي
عرفاني
ادياني چون
يهوديّت و
مسيحيّت،
وجود دارد،[5]
عرفان را
جرياني
وارداتي به
حوزة اسلام
دانستهاند.
در اين
فصل، به
اختصار،
ادّعاها و استدلالهاي
منكران و
مخالفان
عرفان و تصوّف
را مورد بررسي
و نقد قرار
ميدهيم.
تذكّر
آغازين
صرف
نظر از
ايرادات
اساسي كه بر
ادلّه و شواهد
منكران و
مخالفان
عرفان و تصوّف
وارد است، بايد
توجّه داشت كه
هدف آماج نفي
و طرد قرار
دادن عرفان و
جدا اعلام
نمودن حساب آن
از اسلام و
تشيّع، در
شرايط حاضر امري
نادرست و
ناموجّه است؛
زيرا در جهان
كنوني كه بشر
پس از چند قرن
افراط در
مادّيگري و
دنياگرايي،
سرخورده و
ناكام از
بيراههاي كه
طي نموده،
متحيّر و
سرگردان، در
پي مكتب و
مرامي است كه
روح تشنة
معنويّت او را
سيراب نموده و
نيازهاي فراحيواني
و فراطبيعي
او را پاسخ
گويد، و در
طلب اين
خواسته، هر
مدّعي عرفان و
معنويّت را
لبّيك ميگويد
تا شايد گمشدة
خويش را در
كلام و مرام
او بيابد،[6]
حذف كردن
عرفان از
اسلام، قويترين
جاذبهاي را
كه ميتوان به
وسيلة آن
انسان
سرخوردة عصر
ما را به مكتب
حياتبخش
اسلام و مذهب
نجاتبخش
تشيّع جذب و
هدايت نمود،
از اسلام و
تشيّع باز ميستاند
و اسلام و
تشيّع را از
آن
محروم ميسازد.
اين جفايي است
به اسلام و
تشيّع، همان گونه
كه به انسان و
بشريّت.
در
سرزمين خودمان
نيز كه به
دليل ضعف
مديريّتها و
سوء عملكردهاي
برخي از دستاندركاران
و مانع تراشيها
و سنگ
اندازيهاي
برخي از قدرتهاي
جهاني، نظام
اسلامي در
عملي ساختن
شعارهاي
انقلاب و
آرمانهاي
مردم، در برخي
از زمينهها
كارآمدي لازم
را
از خود نشان
نداده و با
سمپاشيها و
يأسآفرينيهاي
رسانههاي
بيگانه و
پيامرسانان
داخلي
بيگانگان، نوعي
نااميدي و يأس
نسبت به
توانمندي و
حقّانيّت
اسلام، در ذهن
برخي از مردم،
خصوصاً تحصيلكردهها،
پديد آمده
است، يكي از
جذّابترين
دريچههايي
كه از اسلام
به روي اهل
دانش و انديشه
ميتوان گشود،
عرفان است و
نفي عرفان از
اسلام و
تشيّع، زمينهساز
روي آوردن
آنها به مكتبهاي عرفاني منحرف جوامع غير اسلامي و يا گرويدن ايشان به
مكاتب الحادي
و جريانات
آلوده و فاسد
غربي است، كه
اين نيز جفايي
به اسلام و
تشيّع و نيز
به نسل جوان و اهل
فكر و فضل
كشورمان است.
نفي
عرفان از
اسلام هدفي
است كه دقيقاً
در راستاي از
بين بردن
جاذبة اسلام
براي انسان
عصر ما، از
سوي برخي
متفكّران
غربي همچون
ريچارد هاتمن،
ماكس هورتن و ...
دنبال شده[7]
و برخي از
اسلامستيزان
غرب باور
جامعة ما نيز
به جدّ آن را
پيگيري
نمودهاند.
اينان مصرّانه
در مقام اثبات
اين مدّعا
بودهاند كه
آثار غني بر
جاي مانده از
عرفاي سترگ و صاحب
نام دنياي
اسلام، ربطي
به دين اسلام
نداشته و از
ساير اقوام و
اديان مايه
گرفته است و اساساً
اسلام و قرآن
فاقد غنا و
عمقي است كه بتواند
جانماية
عرفان بلندي
شود كه با
جلوههاي آن
در ادبيّات
عرفاني فارسي
و عربي مواجه
ميباشيم. بر
اين اساس بايد
بسيار هشيار
بود كه از سر
كجسليقگي و
يا سطحيانديشي،
ندانسته آب به
آسياب دشمنان
قسم خوردة
اسلام و تشيّع
نريخت. بعضاً
مشاهده شده
است كه نويسندگان
مسلمان و
اسلامدوست،
ناآگاهانه به
اين دام افتادهاند
و متعصّبانه
كوشيدهاند
اثبات نمايند
عرفان ربطي به
اسلام ندارد و
انديشهها و
آئينهاي
عرفاني
اسلام، از
فلاسفة يونان
يا ايرانيان
باستان و يا
هندوها و اهل
كتاب و
چينيان، به
حوزة اسلامي
وارد شده و
حسابش از قرآن
و معصومين
جداست.[8]
هنگامي
كه يك محقّق
در مقام
ارزيابي يا
اثبات و يا
نفي امري
باشد، ميبايست
ابتدا تعريف
دقيقي از
موضوع مورد
بحث خود به
دست دهد.
تعريفي كه حدّ
و رسم منطقي
در آن مراعات
شده و جامع و
مانع باشد.
يكي از ايراداتي
كه به منكران
عرفان وارد
ميباشد اين
است كه عرفان
و تصوّف مورد
نظر خود را به
دقّت مشخّص
نكرده و در مقام
تعريف دقيق آن
برنيامدهاند.
ضرورت
به دست دادن
چنين تعريفي
وقتي روشنتر
ميشود كه
توجّه كنيم
تصوّف و
عرفان، همچون
دين و اسلام،
اسمائي هستند
كه به
مسمّاهاي
متفاوت و
بعضاً
متضادّي
اطلاق شدهاند.
يعني همان
گونه كه قرآن
كريم هم آيين
كافران و هم
آيين پيامبر
اسلام را، دين
ناميده است [9]و
همان طور كه
مذاهبي كه تا
حدّ تكفير در
تضادّ با هم
قرار دارند،
هر دو اسلام
خوانده ميشوند،
تصوّف و عرفان
نيز نامهايي
هستند كه در
مورد مصاديق
كاملاً
متفاوت و
بعضاً
متضادّي به
كار رفتهاند.
شاهد گوياي
اين مدّعا،
نفي و نقدهاي
برخي صوفيان
نسبت به
صوفيان ديگر
است. به كار
رفتن نام
واحدي براي
چنين مصاديق
متفاوت و
متضادّي را
صرفاً در حدّ
اشتراك لفظ و
افتراق معنا ميتوان
جايز دانست و
از نظر منطقي
به هيچ وجه نميتوان
به سبب اشتراك
لفظ، معاني
متعدّد و
متضادّ مزبور
را مصداق حكم
واحدي تلقّي كرد.
به
مصاديق
متفاوت و
متضادّي از
قبيل موارد زير،
نام عرفان و
تصوّف اطلاق
شده است.
1-1)
به بهانة
تعلّق خاطر و
نيل به بواطن
قرآن و احاديث،
با تأويلات
باطل و تفسير
به رأي، ظاهر
دين را كنار
نهادن و حتّي
انكار كردن.
2-1) ضمن
پذيرش و
احترام به
ظواهر قرآن و
حديث و گردن
نهادن و فرمان
بردن از آن،
به معاني لطيف
و عميق باطني
دين توجّه
داشتن و پس از
فراگيري ظواهر،
به دستيابي و
درك حقايق
باطني و
تفاسير انفسي
از قرآن و
احاديث همّت
گماشتن.
1-2) علوم
كسبي را نفي
كردن و به
سخره گرفتن و
از آموختن علم
دست شستن و در
جهالت به سر
بردن.
2-2)
محدود
ندانستن
حقايق دين به
آنچه در قالب
علوم كسبي
قابل دسترسي
است و قائل
بودن به علوم موهبتي
و الهامي و
معارف شهودي
در حوزة شناخت
دين، و در عين
تلاش براي كسب
علوم ظاهري،
درصدد نيل به
علم موهبتي و الهامي
و معارف شهودي
بودن.
1-3) به
بهانة اهل
طريقت يا واصل
به حقيقت
بودن، از سر
جهل و ناداني
يا در پي
برداشتن قيود
از سر راه
ارضاء اميال
نفساني و
حيواني، خود
را معاف و بينياز
از مراعات
احكام شريعت
شمردن و سر در
آخور هر حرامي
فرو بردن و از
گناه و آلودگي
شرم و حيا و
ندامت و
شرمندگي
نداشتن.
2-3)
شريعت و طريقت
و حقيقت را سه
مرتبه از يك
حقيقت واحد و
غير قابل
تجزّي شمردن و
دين را توأماً
واجد هر سه
دانستن و به
ميزاني كه
پيامبر و
ائمّه : براي هر يك
از آن سه
اهمّيّت قائل
بودند، اهمّيّت
قائل شدن و
تماميّت دين
را طلب كردن و
تنها به احكام
و عبادات
ظاهري آن اكتفا
نكردن و در
عين التزام
كامل به احكام
شريعت، راه
كرامات
اخلاقي و
عبادات
عاشقانة استحبابي
را طي نمودن و
در طريق شهود
و وجدان حقايق
الهي ره
سپردن، و نيل
به قلّة
ايمان، يعني يقين
با مراتب سه
گانة آن (علم
اليقين، عين
اليقين، حقّ
اليقين[10])
را هدف قرار
دادن.[11]
1-4)
زندگي خود را
به انجام
عبادات ظاهري
محدود ساختن و
در اثر كثرت
عبادت، مغرور
شدن و خود را برتر
از خلق ديدن و
به خدا بدهكار
ندانستن و به
عبادات و
اعمال خويش
اتّكا و
اعتماد نمودن.
2-4)
در انجام
تكاليف ديني،
درصدد به
حدّاقل
رساندن
تكاليف و دست
يافتن به توجيهي
براي معاف
شمردن خويش از
انجام آنها
نبودن و با
اشتياق به
فراتر از
واجبات
پرداختن و مستحبّات
را در حدّ
ميسور و قابل
تداوم، با رغبت
و شوق انجام
دادن و از آن
لذّت بردن و
در عين حال،
خود را در
پيشگاه الهي
قاصر و مقصّر
شمردن و عمل
خويش را به
حساب نياوردن
و بر آن اتّكا
ننمودن.
1-5)
زهدگرايي
متكلّفانه و
افراطي و
بعضاً زاهدنمايي را، كه
بيشتر دست
كشيدن و يا
تظاهر به دست
كشيدن از
دنياست و نه
دل بريدن از
آن، پيشه
كردن.
2-5) زهد
واقعي
اختيار كردن و با
دلي رها و
پيراسته از
محبّت و رغبت
به دنيا و در
بند محبّت به
خدا، دست در
كار دنيا
داشتن و در
حدّ متعارف،
قانعانه، از
نعم دنيوي
استفاده كردن.
1-6)
رياضات شاقّة
فوق الطّاقه
را بر خود
تحميل كردن و
جسم و روح خود
را، با آن
آزردن و زجر
دادن و آسيب
رساندن.
2-6)
معتاد نساختن
خويش به رفاه
و آسايش و
خوشگذراني و
لذّتجوييهاي
طبيعي و
نفساني، و
ايجاد روحي
مقاوم و نيرومند
در برابر سختيها
و محدوديّتها
و هوسها و
تمايلات، از
طريق
رويارويي و
تحمّل محدوديّتها
و دشواريها.
1-7)
رهبانيّت
پيشه كردن و
از جامعه
بريدن و نسبت به
مسائل
اجتماعي بيتفاوت
بودن و به كنج
خانقاه خزيدن
و در گوشة صومعه
خود را زنداني
ساختن.
2-7)
وارستة از حرص
و دنيا طلبي و
مقام و شهرت
پرستي و بدون
لحظهاي غفلت
از خود و خدا،
در عرصة
اجتماع حضور
يافتن و به
مسئوليّتهاي
الهي خويش در
برابر جامعه
عمل و به خدمت
خلق قيام كردن.
بيشك
هر داور منصفي
تأييد خواهد
كرد كه حكم واحد
راندن بر اين
مصاديقِ
متفاوت،
اقدامي غير
علمي و نارواست.
متأسّفانه
مخالفان و
منكران عرفان بيتوجّه
به اين امر،
تمامي كساني
را كه از عرفان
سخن گفته و
عارفان را
بزرگ داشتهاند،
مشمول حكم
واحد نفي و
انكار ميدانند.
تفسير
انفسي و تأويل
عرفاني
اين كه
مخالفان و
منكران
عرفان، سخن
گفتن از حقايق
معنوي باطن
آيات را تأويل
ناروا، و
تفسير انفسي
قرآن را تفسير
به رأي دانستهاند و
به بيان ديگر،
فراتر رفتن از
ظاهر و سخن
گفتن از بواطن
آيات، به مدد
تدبّر و تفكّر
عقلي يا كشف و
شهود قلبي را،
تفسير به رأي
پنداشتهاند،
به لحاظهاي
گوناگون خطا و
مورد ايراد
است. زيرا
همان طور كه
در فصل نخست
كتاب تشريح شد،
اوّلاً اين كه
در وراي ظاهر
آيات قرآن
كريم، بواطني
وجود دارد،
مورد تصريح
پيامبر اكرم و
ائمّة اطهار : است.[12]
ثانياً تدبّر
و تفكّر در
آيات، مورد
توصية قرآن[13]
و اين كه بهرهگيري
شهودي از قرآن
نيز
امكانپذير
است، مورد
تأكيد اهل بيت
: ميباشد.[14]
در نتيجه، سخن
گفتن از معاني
باطني قرآن،
كه مشحون از
لطافت و
زيبايي است،
به هيچ وجه مصداق
تفسيـر به رأي
نميباشد.
احـاديث
فـراواني از
معصـوميـن : حاوي
حقايق باطني
آيات است و
پايهگذار
اينگونه
بهره جستن از
قرآن، خود آن
بزرگوارانند.
در اين
جا چند نكته
را بايد مدّ
نظر داشت.
نخست
اين كه تأويل،
كه در اصل لغت
به معناي بازگرداندن
و در اصطلاح
قرآن، به
معناي ارجاع ظاهر
آيه به
واقعيّتي كه
در باطن آيه
و در عالَم
خارج وجود
دارد، ميباشد،
به دو گونه
امكانپذير
است. يكي
تأويل صحيح،
يعني تشخيص
درست واقعيّت
باطني آيه و
ارجاع ظاهر به
آن،[15]
و ديگري، با
غرض قبلي و يا
با بضاعت ناكافي،
به سراغ آيات
رفتن و آنها
را با تصنّع و
تكلّف، با
اموري كه
حقيقتاً ناظر
به آنها نيستند،
تطبيق دادن.[16]
اين تأويل
باطل، از
مصاديق بارز
تفسير به رأي
است. بنابراين
تأويلات
صحيح، كه در
احاديث و روايات،
نمونههاي
فراواني براي
آن ميتوان
يافت،[17]
تفسير به رأي
نيست.
دوّم
اين كه آيات
الهي، هم
تفسير آفاقي
دارند و هم تفسيـر
اَنفُسي.[18]
شـواهد
فراواني بر هر
دو گونه
تفسيـر در
بيانات اهل
بيت :
ميتوان يافت.
بنابراين ضمن
پذيرش تفسير
صحيح و مستند
آفاقي آيات،
نميتوان
تفاسير درست
انفسي آنها
را منكر شد.
كما اين كه
پذيرفتن
تفاسير انفسي
آيات، به
معناي نفي
تفاسير آفاقي
آنها نيست.
سوّم
اين كه معاني
باطني آيات،
در طول معاني
ظاهري قرار
دارند و با
آنها تعارضي
نداشته و قابل
جمعند، امّا
تأويلات باطل
آيات، به
معانييي
منجر ميشوند
كه غالباً با
ظاهر آيه
تعارض داشته و
غير قابل
جمعند.
چهارم
اين كه وقوع
خطا در تفسير
انفسي و تأويل
عرفاني آيات و
يا وجود
تأويلات
متكلّفانه و تحميلي
آيات بر معاني
و مصاديق
عرفاني،
همچون وقوع
اشتباه در
تفسير ظاهري
آيات و يا
وجود تفسير به
رأيهاي
ظاهري آيات،
در مواردي غير
قابل انكار است؛
امّا همان
گونه كه باب
تفسير ظاهري و
آفاقي قرآن
را، با چنان
اشتباهات و
خلافهايي
نميتوان
مسدود كرد،
راه تفسير باطني
و انفسي و
تأويل صحيح
عرفاني را نيز
نميتوان بست.
گر
چه عارفان
براي دريافتهاي
باطني و معارف
شهودي خود
ريشة الهي
قائلاند؛
لكن نكتهاي كه
شايسته است
منكران و
مخالفان عرفان
به آن توجّه
كنند اين است
كه ريشة الهي
داشتن معرفت
دين در هر يك
از رشتهها و
اقسام آن، غير
از معصومانه و
مطلق بودن آن
است. لذا در
عين اين كه
معرفت هيچ يك
از مفسّران
قرآن،
محدّثان و
فقها، نه در
برگيرنده و شامل
همة معارفي
است كه در
عرصة آن علم
قابل مطرح شدن
است و نه همة
آنچه بيان
داشتهاند
مطلق و مبرّاي
از اشتباه و
خطاست و در
نتيجه به دو
لحاظ (نقص و
خطاپذيري)
نسبيّت بر آن
حاكم است و
معصومانه
نيست، امّا
بيشك نميتوان
آنچه مفسّران
بزرگ و
محدّثان سترگ
و فقهاي عظام
شيعه در حوزة
علوم خود مطرح
ساختهاند را
فاقد ريشة
الهي دانست و
حساب علوم
تفسير و حديث و
فقه را از دين
جدا كرد. اين
حكم در مورد
آنچه عرفا
بيان داشتهاند،
خواه سرچشمه
گرفته از
مكتسبات و
آموختههايشان
از ديگر
عارفان تا
آنجا كه به
معصومان : منتهي
شود، و خواه
نشأت يافته از
الهامات و دريافتهاي
باطنيشان از
معصومين : باشد،
نيز عيناً
جاري است.
يعني در عين
معصومانه
نبودن (نقص و
در بر نداشتن
همة حقايق،
خطاپذيري و
اشتباه در
دريافت و فهم
و بيان حقايق) نميتوان
ريشة الهي آن
را منكر شد.
شاهد
اين كه از نظر
عارفان، ريشة
الهي داشتن عرفان،
به معناي
معصومانه
بودن كلام
عرفا نيست،
اين است كه
عارف سترگي
همچون آيتالله
علاّمه سيّد
حيدر آملي، در
عين اين كه فصوص
الحكم ابن
عربي را
الهامي از
جانب رسول اكرم
6 ميداند،
برخي از مطالب
فصوص، همچون
نظر ابن عربي
در مورد ختم
ولايت مطلقه و
مقيّده، را به
شدّت مورد نقد
و ردّ قرار ميدهد
و نفي ميكند.[19]
بر اين
اساس، نه به
دليل احتمال
نقص و خطاپذيري
در عرفان،
سرچشمة الهي
آن قابل نفي
است و نه به آن دليل ميتوان
حساب عرفان را
از دين الهي
جدا شمرد.
نفي برخي
بزرگان
صوفيّه توسّط
صوفيان بزرگ ديگر
نكتة
ديگري كه
مخالفان و
منكران عرفان
و تصوّف براي
اثبات نظر خود
به آن استدلال
نمودهاند
وجود اختلاف
بين برخي از
سران صوفيّه
با يكديگر
است. در اين
مورد نيز بايد
توجّه داشت كه
صِرف اين امر
كه برخي از
بزرگان
صوفيّه، برخي
از ديگر
صوفيان بزرگ
را نفي و حتّي
تكفير نمودهاند،
نميتواند
دليل بطلان
عرفان و تصوّف
واقع شود.
زيرا در عرصة
عرفان و
تصوّف، همچون
همة رشتههاي
علوم ظاهري،
مراتب و سطوحي
وجود دارد و
در نتيجه همان
گونه كه ممكن
است يك فيلسوف
يا متكلّم
نتواند مطلب
فيلسوف و
متكلّمي را كه
در سطحي
بالاتر از او
قرار دارد،
درست بفهمد و
هضم كند و لذا
آن را باطل بشمرد
و گويندة آن
را نفي و طرد
كند؛ چنان كه
اين امر بارها
در تاريخ
اسلام اتّفاق
افتاده است و
در اثر همين
نكته،
متكلّمان يا
فيلسوفاني،
متكلّم يا
فيلسوف ديگري
را تكفير و
لعن نمودهاند؛
در حوزة عرفان
و تصوّف نيز
چنين امري محتمل
است. لذا
اوّلاً نميتوان
آن نفي و
تكفير را دليل
بطلان طرف
مقابل تلقّي
كرد، بلكه
بايد علّت و
دليل نفي و
تكفير مزبور
را شناخت و
ارزيابي نمود
تا بتوان
تشخيص داد حق
با كداميك
است. البتّه
ممكن است پس
از بررسي مشخص
شود كه هر دو
طرف مطلب
درستي ميگفتهاند،
لكن مقصود و
منظور يكديگر
را درست متوجّه
نشدهاند و در
نتيجه هيچ يك
را نتوان باطل
شمرد.
ثانياً
به فرض اين كه
يكي از دو طرف
باطل باشد،
طرف مقابل،
محقّ خواهد
بود و در
نتيجه بطلان
طرفين، يعني
بطلان كلّ
عرفان و تصوّف
را از آن نميتوان
نتيجه گرفت. به
هر تقدير همان
گونه كه وجود
اختلاف
نظرهاي شديد و
نفي و طردهاي
بسيار در حوزة
فقه، تفسير،
حديث، كلام و
فلسفه، نميتواند
دليلي بر
بطلان هر يك
از علوم مزبور
شود، اختلاف
نظر و نفي و
طرد بين عرفا
و صوفيّه نيز
دليل بطلان
عرفان و تصوّف
نخواهد بود.
آنچه
گفتيم غير از
مواردي است كه
برخي عرفاي حقيقي،
عارفنمايان
و شيّاداني را
كه تحت نام
عرفان و
تصوّف، به
دزدي دين و
دنياي عوام ميپرداختند،
و يا عرفانمشرباني
را كه عمري را
به حفظ و
تكرار
اصطلاحات
عرفاني تباه
ساخته و از
سلوك عملي و
نيل به مدارج
عرفاني باز
مانده بودند،
نفي و انكار ميكردند.[20]
از چنين
مواردي نيز
قطعاً بطلان
كلّ عرفان و
تصوّف نتيجه
نميشود. آيا
خود عارفان
نيستند كه در
نفي عارفنمايان
فرياد
برداشتهاند
كه:
از
هزاران تن يكي
تن صوفيانـد
ما بقي در
سايـة او مـيزينـــد
*
نقد
صوفي نه همه
صافي و دلكش
باشد
اي بسا
خرقه كه
مستوجب آتش
باشد
*
نقــدهـا
را بـود آيـا
كه عيـاري
گيـرند
تا همه
صـومعه داران
پي كاري گيرند
*
صوفي
شهر را ببين
لقمة شبهه ميخورد
پاردمش
دراز باد اين
حيـوان
بيعلف
نفي عرفان
و تصوّف توسّط
دانشمندان
ساير علوم
اسلامي
نكتة
ديگري كه برخي
مخالفان و
منكران عرفان
بدان استناد
جستهاند
اين است كه بعضي از
علماي اهل
سنّت يا شيعه
حكم به بطلان
تصوّف و عرفان
دادهاند. اين
سخن محتاج
ملاحظات
متعدّدي است.
زيرا صِرف
باطل شمردن
عرفان و تصوّف
از سوي
دانشمندي كه
فاقد عصمت و
درنتيجه
خطاپذير است،
نميتواند
دليلي بر
بطلان عرفان و
تصوّف تلقّي
شود. چون ممكن
است دانشمند
مزبور قضاوت
نادرست و
باطلي كرده
باشد. لذا
مفادّ
استدلال آن
دانشمندان در
نفي عرفان و
تصوّف و
متقابلاً پاسخهايي
كه عارفان و
صوفيان به آن
استدلالات
دادهاند،
بايد مورد
بررسي و
ارزيابي قرار
گيرد تا بتوان
به داوري علمي
و منصفانه در
اين باره دست
يافت. در اين
بررسي به نكات
زير بايد
توجّه كرد.
اوّلاً:
تصوّف و
عرفاني كه از
سوي دانشمند
مزبور مورد
نفي و ابطال
واقع شده
دقيقاً چه
چيزي است؛
زيرا همان
گونه كه قبلاً
توضيح داده
شد، مصاديق
متفاوت و
متضادّي تحت
اين نامها
قرار گرفتهاند
و از بطلان
يكي از آنها
منطقاً بطلان
ديگري نتيجه
نميشود.
ثانياً:
دانشمند
مزبور در فهم
مقاصد عرفا و
صوفيّة مورد
نظرش تا چه
حدّ دقيق بوده
و به درك صائبي
در اين زمينه
دست يافته
است. يكي از
معضلاتي كه
زمينهساز
درگيري و نفي
و حتّي تكفير
دانشمندان
رشتههاي
مختلف علوم
اسلامي در
مورد يكديگر
شده است، عدم
آشنايي هر يك
با زبان و
اصطلاحات
خاصّ متداول
در رشتههاي
ديگر و در
نتيجه بدفهمي
مفادّ عقايد و
افكار طرف
مقابل ميباشد.
با توجّه به
اين كه عارفان
و صوفيان، براي
پوشيده ماندن
اسرار و حقايق
عرفاني از نامحرمان
و نااهلان،
اغلب مطالب
خود را با
بياني رمزآلود
و با استفاده
از استعاره و
تشبيه عنوان
ميكنند،
معضل بدفهمي
عقايد و افكار
آنان، بيشتر
به وجود آمده
است.[21]
اين سوء تفاهم
زمينة داوريهاي
ناصواب را
فراهم ساخته
است. چنين
داوريهايي
نميتواند
مبناي طرد و
نفي عرفان
واقع شود.[22]
ثالثاً:
پيشزمينة
ذهني دانشمند
مزبور در
بررسي و داوري
در مورد عرفان
و تصوّف چه
بوده است. يكي
ديگر از
عواملي كه
زمينة قضاوت
نادرست برخي
علماي خوش
نيّت و پاكدل
در نفي و
ابطال عرفان
را فراهم
ساخته،
بدبيني آنها نسبت
به عرفان و
تصوّف بوده
است كه از
رفتارهاي
نادرست و
ناشايست بعضي
مدّعيان دروغين
عرفان، كه در
پشت پردة اين
ادّعا، در پي
زراندوزي و
سواري گرفتن
از عوام و
دستيابي به مشتهيات
نفساني خود
بودهاند، و
نيز از
كردارهاي
برخي جاهلان
صوفي مشرب در
بيقيدي نسبت
به احكام
الله،
بياحترامي
به علما و
علوم اكتسابي
ديني، و سخنان
و عقايد جاهلانه
و بديهيالبطلان
آنها همچون
حلول و
اتّحاد، ناشي
شده است. بر
اين اساس چنين
نفي و ابطالهايي
نميتواند
مبناي قضاوت
علمي در مورد
عرفان واقع شود.
رابعاً:
برخي علماي
ديني در عين
اين كه خود تعلّق
خاطري به
ابعاد عرفاني
و معنوي دين
داشتهاند،
به علّت غامض
و ظريف بودن مباحث
عرفاني و
دشواري تميز
حقايق عرفاني
از اباطيل
عرفاننما،
آن را از فهم
عوام خارج دانستهاند
و چون نميخواستند
باب ورود به
اين مسائل به
روي عوام باز
و در نتيجه
زمينة لغزش و
انحراف آنها
فراهم شود و
در معرضِ
افتادن به دام
منحرفان
عرفان مسلك يا
شيّادان عارفنما
قرار گيرند،
در برابر عوام
به نفي و نهي از
عرفان
پرداختهاند،
در عين اين كه
خود، خواصّ
اصحابشان را به
بهرهگيري از
معارف و متون
عرفاني توصيه
نمودهاند.[23]
نكات
چهارگانة فوق
به هيچ وجه به
اين معنا نيست
كه معارف و
سخنان عارفان
راستين،
معصومانه و
خالي از هر
نقص و خطا
بوده، و اعمال
و رفتار آنان،
معصومانه و
خالي از هر
گونه لغزش و
خلاف است و در
نتيجه هيچ
انتقاد و
ايراد بهجائي
به هيچ يك از
آنان وارد
نيست كه
زمينهساز
مخالفت برخي
علما با عرفان
و عارفان
باشد؛ بلكه
همان گونه كه
قبلاً نيز ذكر
شد، معارف و مطالب
عرفاني،
همچون ديگر
علوم ديني، از
قبيل فقه،
تفسير، حديث و
كلام، نسبي و
قابل نقص و
خطا بوده، و در
اعمال و كردار
عارفان
راستين،
همچون فقها،
محدّثان و
متكلّمان
راستين،
احتمال لغزش و
خطا وجود
دارد. ولي
چنين ايرادات
به جائي به هيچ
وجه موجب نفي
و بطلان عرفان
و عارفان
راستين
نخواهد بود،
چنان كه ديگر
علوم و عالمان
راستين ديني
نيز با چنين
ايراداتي
قابل نفي و
ابطال نيستند.
در پيجويي
انگيزة
مخالفت برخي
علماي اهل
سنّت با عارفان
و متصوّفان،
علاوه بر
موارد فوق، به
اين نكته ميرسيم
كه در برخي از
زمينهها
مشابهتهايي
بين عقايد
مهمّ صوفيّه و
عرفا و عقايد
شيعه به چشم
ميخورد، كه
از جملة آنها
به مباحث
مربوط به ولايت
و نيز خلافت
انسان كامل در
عرفان، ميتوان
اشاره كرد.
علماي متعصّب
سنّي به علّت
دشمني شديد با
تشيّع، به سبب
اين مشابهتها،
صوفيّه را
رافضي مذهب
(يعني شيعه) شمرده
و
در نتيجه
مطرود و مردود
ميدانستهاند.
خشك
مغزي و قشريگري
علمايي چون
ابن تيميّه،
بنيانگذار
اصلي انديشة
وهابيّت، كه
با هر چه بوي
معنويّت ميدهد
دشمنند، از
ديگر عوامل
مخالفت آنان
با عرفان و
تصوّف ميباشد.[24]
نظر
دانشمندان
شيعه در مورد
عرفان و تصوّف
در
زمينة مخالفت
برخي علماي
شيعه با عرفان
و تصوّف نيز
علاوه بر نكات
كلّي كه قبلاً
ذكر شد، نكات
زير حائز دقّت
است.
اوّلاً:
مخالفان و
منكران عرفان
و تصوّف، از وجود
برخي چهرههاي
عظيم القدر
علمي شيعه كه
در بين علماي
شيعي مذهب
مقبوليّت
تامّ و عامّ
دارند و سيرة
عملي و آثار
علمي آنها به
روشني از مشرب
عرفاني ايشان
حكايت دارد،
غفلت نموده و
يا عمداً آنها
را مخفي ميسازند.
از جملة اين
بزرگان به
شخصيّتهايي
چون سيّد بن
طاووس، شهيد
ثاني، علاّمة
بحرالعلوم و
ابن فهد حلّي
ميتوان
اشاره كرد.
ثانياً:
در نفي عرفان
و تصوّف از
ديد عالمان شيعه،
بعضاً به
عبارات و كتابهاي
عالماني
استناد شده
است كه
آثارشان به صراحت
از اين كه
مشرب عرفاني
داشتهاند
حكايت ميكند.
آيا ممكن است
مشرب عرفاني
ملاّصدرا (ره)
و داماد او
فيض كاشاني
(ره) را با وجود
آن همه نثر و
نظم مشحون از
عرفان و معارف
شهودي ايشان،
انكار كرد. يا
عارف بودن
امام خميني (ره)
را با آن همه
آثار عرفاني
نديده انگاشت.
يا اين كه با
اعتراف به
وجود مشرب
عرفاني آنان،
ميتوان به
اين
نيانديشيد كه
اگر آنها
عرفان را در
كلّ باطل
دانستهاند،
چگونه خود
راهرو طريق آن
و مروّج و
مبيّن و مدافع
آن بودهاند.
آيا همين نكته
كافي نيست كه
هر نظارهگر منصفي
دريابد و يا
گردن بنهد كه
آنچه اين بزرگان
نفي كردهاند
همان صوفيگري
انحرافي و
بَدَلي است،
يعني اموري از
قبيل بطالت و
تنبلي و
بيكارگي و
سربار ديگران
بودن و به
تكدّي زندگي
گذراندن و بيقيدي
و بياعتنايي
به احكام شرع
نمودن و بيسوادي
و جهالت و به
سُخره گرفتن
علم و علماي دين
و مبتلا بودن
به انحرافات
فكري و
اعتقادي و
عمليِ متأثّر
از جهل و
ناداني و غرّه
شدن به عبادات
و رياضات و يا
غافل شدن و
باز ماندن از
تعالي و قرب و
كمال با مشغول
و سرگرم شدن
به اصطلاحات و
الفاظ عرفاني
و در كنار آن
دكّانداري و
سالوس و سواري
گرفتن از
مريدان عوام و
غوطهور بودن
در شهوات نفس
و منجلاب گناه
به ادّعا يا
گمانِ وصول به
حقيقت. و آيا
از نفي و طرد
چنين اموري كه
در آثار نظم و
نثر آن بزرگان
مورد تصريح
قرار گرفته
است، ميتوان
نتيجه گرفت كه
آنها با
عرفان مخالف
بوده و آن را
نفي كردهاند؟
به
عنوان نمونه
همان امام
خميني (ره) كه
در نامهاي مينگارند:
اسفار
اربعه با طول
و عرضش
از سفر به سوي
دوست بازم
داشت. نه از
فتوحات، فتحي
حاصل و نه از
فصوص الحكم، حكمتي
دست داد.[25]
چگونه در نامهاي
كه در آستانة
فروپاشي
كمونيسم به
گورباچف،
آخرين رئيس
جمهور اتّحاد
جماهير شوروي
مينويسند و
با هيمنه و
جلال خاصّي آن
را براي او ارسال
ميدارند، وي
را براي
آشنايي با
حقايق اسلام
به مطالعة
آثار
ملاّصدرا و
ابن عربي،
يعني مؤلّفان
اسفار اربعه و
فتوحات مكيّه
دعوت ميكنند؟[26]
پاسخ اين
سئوال اين است
كه آنچه ايشان
نفي و نهي ميكنند،
مشغول و سرگرم
شدن به
اصطلاحات
فلسفي و عرفاني
و بازماندن از
برداشتن گامهاي
عملي در مسير
سلوك الي الله
و نيل به معارف
شهودي در طريق
معرفت الله،
به بيان ديگر
بازماندن از
عرفان عملي با
مشغول و سرگرم
شدن به بحثهاي
عرفان نظري و
نقّالي
پيشه كردن در
زمينة عرفان
عملي است.
همان
عبارت مقطّع
امام
خميني(ره) كه
بعضاً به
عنوان شاهدي
بر ناسودمندي
و بطلان عرفان
مطرح شده است،
اگر با عبارات
قبل و بعد آن
ملاحظه شود،
مقصود ايشان
از آن، به
خوبي آشكار
ميشود. عبارت
كامل به اين
صورت است: چنان
به عمق
اصطلاحات و
اعتبارات فرو
رفتم و بجاي
رفع حُجُب به
جمع كتب
پرداختم كه
گويي در كون و
مكان چيزي
نيست جز يك
مشت ورق پاره
كه به اسم
علوم انساني و
معارف الهي و
حقايق فلسفي، طالب
را كه به فطرت الله
مفطور است، از
مقصد
بازداشته است
و در حجاب
اكبر فرو
برده. اسفار
اربعه با طول
و عرضش از سفر
به سوي دوست
بازم داشت. نه
از فتوحات
فتحي حاصل و نه
از فصوص الحكم حكمتي
دست داد، چه
رسد به غير
آنها كه خود
داستاني
غمانگيز
دارد. به اين
اصطلاحات كه
دام بزرگ ابليس
است بسنده مكن
و در جستجوي
او جلّ و علا
باش.[27]
در اين
جا به چند
نمونه از
اشعار آن حضرت
نيز كه به
صراحت بر
مقصود مذكور
دلالت دارد،
اشاره ميكنيم.[28]
عـارف
كه ز عـرفان
كتبي چند فـرا
خواند
بسته
است به الفاظ
و تعابير و
دگر هيچ
*
تـا
تكيه گهت
عصــاي
بـرهـان بـاشـــد
تا
ديــدگهت
كتــاب
عــرفــان
باشـد
در
هجــر جمــال
دوست تـا آخـر
عمـر
قلب
تــو
دگـرگـون و
پـريشـان
باشـد
*
از ورق
پارهي عرفان
خبري حاصل
نيست
از
نهـانخـانهي
رنـدان خبـري
ميجويم
*
طـوطـي
صفتي و لاف
عــرفــان
بــزنـي؟
اي
مــور دم از
تخت سليمـان
بـــزنـي؟
فــرهــاد
نـديـدهاي و
شيــرين
گشـتـي؟
يـاســر
نشــدي و دم
زسلمــان
بـزني؟
اگر
چنين عباراتي
را شاهدي بر
نفي عرفان از
ديدگاه امام
خميني (ره)
بدانيم، بايد
غزل زير را نيز
دليل نفي حجّ،
فقه، قضاوت،
ادبيّات و ...، از
ديدگاه آن
حضرت بشمار
آوريم.
از
دلبـرم به
بتـكده نام و
نشـان نبـود
در
كعبـه نيز
جلوهاي از او
عيان نبود
در
خانقاه ذكري
از آن گلعذار
نيست
در دير
و در كنيسه
كلامي از آن
نبود
در
مدرس فقيـه بهجز
قيل و قـال
نيست
در دادگاه
هيـچ از او
داستــان
نبـود
در
محضــر اديـب
شـدم بلكـه
يابمش
ديـدم
كلام جز ز
«معـاني
بيان» نبود
حيـرت
زده شــدم به
صفـوف
قلنـدران
آنجـا
بهجز مديحتي
از قُلـدران
نبود
يك
قطره مي ز
جـام تـو اي
يار دلفريب
آن ميدهد
كه در همه ملك
جهان نبود
يكغمزهكرد
و ريخت بهجانيكشرركزآن
در
بــارگــاه
قـدس برِ
قدسيـان
نبـود
و بايد
بيت زير را
نيز دليل
مخالفت ايشان
با علم و
عبادت به شمار
آوريم.
در
ميخانه
گشاييد به
رويم شب و روز
كه من
از مسجد و از
مدرسه بيزار
شدم
احاديث و
رواياتي كه
براي نفي
عرفان و تصوّف
مورد استناد
قرار گرفتهاند.
مخالفان و منكران عرفان و تصوّف بعضاً به احاديث و رواياتي از پيامبر
اكرم و ائمّه :
استناد ميجويند
كه بيشتر
آنها در مورد
اشخاص معيّني
همچون حسن
بصري، علي بن
محمّد منكدر،
سفيان ثوري،
ابوهاشم
كوفي، عباد بن
كثير بصري و
حسين بن منصور
حلاّج است و
بعضاً ناظر بر
مكتب تصوّف ميباشد.
مطرح
كنندگان اين
احاديث و
روايات، پس از
تأمّلات حديث
شناسانه در
بررسي انتساب
حديث به معصوم
و ميزان قابل
اعتماد بودن
اين انتساب، كه
خود دقّت و
كار بسيار ميطلبد،
بسيار بهجاست
بيانديشند كه احاديث و
رواياتي كه
بدانها
استناد جستهاند،
از ديد عارفان
برجستة شيعه،
همچون سيّد بن
طاووس، شهيد
ثاني، ابن فهد
حلّي، علاّمة
بحرالعلوم،
علاّمه سيّد
حيدر آملي،
فيض كاشاني،
امام خميني و
علاّمة طباطبايي،
كه خود در
علوم ظاهري
ديني از
سرآمدان روزگار
خويش بوده و
بعضاً
محدّثان
والامقامي
بودهاند،
نيز مخفي
نبوده است و
اين كه آن
بزرگواران با
وجود مشاهدة
اين احاديث و
روايات،
همچنان در
مشرب عرفاني
خويش پابرجا
بودهاند،
حكايت دارد كه
آن گونه كه
مخالفان و منكران
عرفان
پنداشتهاند،
روايات مزبور
دلالت بر نفي
مطلق عرفان نميكند
و آن
بزرگواران با
بضاعت بالاي
علمي كه در
حوزة علوم
ديني داشتهاند،
به فهم سطحي و
بدون تدبّر و
درايت روايات
مزبور بسنده
نكرده[29]
و
به دركي عميقتر
و علميتر از
آن روايات
نايل آمدهاند.
تأكيدي
كه اهل بيت : بر
درايت حديث و
رجحان آن بر
روايت حديث
فرمودهاند،[30]
حاكي از اين
است كه در
صورت عدم
توجّه به ظرائف
و نكات دقيقي
كه براي فهم
درست احاديث
لازم است،
ممكن است احاديث
مورد سوء فهم
و استنتاج
قرار گيرند.
فهم و
استنتاج درست
احاديث و
رواياتي كه
توسّط
مخالفان و
منكران عرفان
و تصوّف نقل و
مورد استناد
قرار گرفته
است مستلزم
توجّه به نكات
بسياري است كه
ذيلاً به برخي
از آنها
اشاره ميشود.
1) يكي
از نكات قابل
عنايت براي
فهم درست
احاديث حاكي
از نفي برخي
جريانها يا
شخصيّتهاي
عرفاني،
كلامي و فلسفي
و حتّي فقهي،
اين است كه
دستگاه خلافت
با ياري علماي
درباري و با
مدد جستن از
انديشههاي
وارداتي،
براي از رونق
انداختن مكتب
اهل بيت : در
برابر عرفان،
معارف عقلي و
حتّي تعاليم
فقهي اهل بيت : به
ساختن مشابههاي
بَدَلي
پرداخت، تا
مردم جذب
آنها شده و به
اهل بيت :
گرايـش پيدا
نكنند. در اين
شرايط است كه
ائمّه : به تصوّف،
كلام، فلسفه و
حتّي فقه و
حديث رايج، يعني
همان كه ساخته
و پرداختة
دستگاه خلافت
و مويّد و
معاضد آن و
معارض و معترض
به اهل بيت : بود،
پرداختند و
تأكيد
فرمودند كه
اگر به شرق و
غرب عالم هم
برويد، جز در
نزد ما اهل
بيت معارف
حقيقي را
نخواهيد يافت.[31]
دقّت در اين
نكته سبب
خواهد شد حساب
علوم عقلي و
معارف شهودي و
عرفانيِ اخذ
شده از مكتب
اهل بيت و
مويّد و ملتزم
به آن
بزرگواران، و
عالمان و
عـارفان
دلباخته و
پيرو صديق اهل
بيت : را، از
مكاتب عقلي و
مشربهاي
صوفيانة
بَدَلي و
انحرافي و
مخالف اهل بيت،
و عالمان و
صوفيان بيولايت
و سرسپرده يا
سازشكار و اهل
مداهنه با دستگاه
خلافت، جدا
سازيم و هر دو
را مشمول يك حكم
نشماريم.
2) در
تصوّف
انحرافيِ ايجاد
و تأييد و
ترويج شده
توسّط دستگاه
خلافت، علاوه
بر بياعتقادي
به ولايت و
امامت، انحرافات
بسياري وجود
داشت كه با
عرفان ناب و زلال
اهل بيت : كه
سرچشمه گرفتة
از قرآن كريم بود تعارض
داشت و نوعي
انحراف
عقيدتي و بدعت
عملي شمرده ميشد.
يكي ديگر از
دلايل مخالفت
ائمّه : با
تصوّف و
صوفيان
مزبور، همين
انحرافات و بدعتها
بود. از جملة
انحرافات و
بدعتهاي
مزبور كه ناشي
از عدم
استضائه از
اهل بيت : بود،
عقايدي چون
حلول و اتّحاد
و اعمالي چون زهد
افراطي و
رهبانيّت و
تارك دنيا شدن
و پرداختن به
رياضات شاقّه
و دست كشيدن
از كار و تلاش
و روي آوردن
به تكدّي و
سربار ديگران
شدن و ترك
نظافت و تميزي
جسم و حلال
نمودن محرّمات
و حرام شمردن
حلالهاي
الهي و سكوت و
سازش در برابر
ظلم حاكمان بود.
برخي از اين
انحرافات،
همچون زهد
افراطي و
محروم ساختن
خويش از نعمتهاي
دنيوي و
رهبانيّت و
ترك اجتماع و
دست كشيدن از
كار و تلاش و
سربار و كَلّ
بر ديگران
شدن، از زمان
خود رسول الله
6
آغاز شده بود
و مورد نهي
شديد پيامبر
نيز قرار
گرفته بود.[32]
بيشك حساب
چنين انديشهها
و اعمال ناروا
و بدعتآميزي،
از انديشهها
و اعمال
عارفان
راستين شيعي
كه شرط غير
قابل تخلّف سلوك
در طريق عرفان
را پيروي مو
به مو در عرصة نظر
و عمل، از
معارف قرآن و
اهل بيت : ميدانند،
كاملاً جداست
و نفي و طرد
منحرفان و مبدعان
از سوي ائمّه : را به
هيچ وجه نميتوان
به عارفان
راستين شيعي
تسرّي داد.
3) برخي
از احاديث
حكايت از نفي
و طرد اشخاص و
جريانهايي
دارد كه لاف
زهد و عرفان
ميزدند،
امّا
كوچكترين قدم
عملي در صرف
نظر كردن از
مشتهيات
نفساني و
مطامع دنيوي
بر نميداشتند
و زاهدنمايي و
عرفانمآبي
را دامي براي
شكار خلق خدا
ساخته و راهي
براي نيل به
خواستههاي
دنياطلبانة
خود كرده
بودند.[33]
اين گونه
احاديث نيز
نبايد نافي
عارفان
وارستة شيعي
پنداشته شود.
چنانكه
احاديثي را كه
در نفي فقيهان
دنياطلب و
وابسته به
دستگاه خلافت
و جيرهخوار
سرمايهداران
وجود دارد،
نميتوان
دليل نفي
فقيهان
وارستة شيعه و
اهل ولايت
دانست.
4) برخي
از احاديث به
عملزدگي
افراطي و غرّه
شدن به زهد و
لذّت گريزي، و
بيتوجّهي به
لزوم درستي
عقيده و ايمان
براي سود بخشيدن
هر عمل صالح،
كه در بين
برخي صوفيمشربان
رواج دارد،
نظر دارند و
از يك سو بر اهمّيّت
صحّت عقيده،
به خصوص ايمان
به ولايت ائمّه
:
تأكيد كرده و
از سوي ديگر،
از غرور و
اتّكا و اعتماد
به عبادت و
زهد، تحذير
نمودهاند.[34]
اين احاديث
نيز قطعاً
شامل حال
عارفان راستين
اهل ولايت كه
عقايدشان را
از قرآن و اهل
بيت گرفته و
در عين زهد و
عبادات
بسيار، خود را
در پيشگاه
الهي قاصر و
مقصّر ميدانند
و از كاستي
اعمال خويش،
خائفاند و
تنها به فضل و
رحمت الهي اميد
بستهاند،
نيست.
5) برخي
احاديث،
اشخاص معيّني
از صوفيمشربان
را با ذكر
نام، طرد و
نفي ميكند[35]
كه دلالت
اوّلية
آنها، بر
مردود بودن
همان اشخاص
است و اگر
بخواهد
معياري براي
طرد و نفي اشخاص
ديگري شمرده
شود، بايد
علّت منصوصي
در روايت وجود
داشته باشد كه
معصوم به
استناد آن
انحراف
عقيدتي يا
عملي، وي را
طرد كرده
باشد، تا هر
كس را كه
عيناً همان انحراف
در او وجود
داشته باشد،
به استناد آن
حديث بتوان
نفي كرد.
روايات
معدودي كه به
علّت طرد و
نفي در آنها
تصريح شده
است،[36]
بيشك نميتواند
مستند طرد و
نفي عارفان
والاي شيعي كه
به بركت پيروي
از اهل بيت : از
چنان
انحرافاتي
مبرّا ميباشند،
قرار گيرد.
چنانچه
پس از كاوشهاي
حديث شناسانه
در تشخيص
ميزان صحّت
انتساب
احاديث به
معصومين : با
دقّت در نكات
پنجگانة فوق،
احاديث مورد
استناد
مخالفان و
منكران
عرفان، مورد
مطالعه قرار
گيرند، روشن
خواهد شد كه
هيچ يك از
آنها نميتواند
دليلي بر
بطلان عرفان
ناب و اصيل
شيعي شمرده
شده و توجيهي
براي اين كه
عارفان
بزرگوار
شيعه، كه در
اقتدا به اهل
بيت : در صف مقدّم
مبارزه با
عرفانهاي
بَدَلي و عارفنمايان
تقلّبي قرار
دارند، از
دامن اسلام و
تشيّع طرد
شوند، به شمار
آيد.
تذكّر
پاياني
پس از
نقد و بررسي
اجمالي سخنان
منكران و مخالفان
عرفان و تصوّف
و تبيين اين
كه هيچ يك از
ادلّة آنان،
توان نفي
عرفان و جدا
ساختن حساب آن
از اسلام و
تشيّع راستين
را ندارد،
لازم به ذكر
ميدانيم كه
مطالب گفته
شده، نبايد به
هيچ وجه مستند
و دليلي براي
تأييد و
اعتماد به
مدّعيان
دروغين و يا
مشتبه عرفان،
شمرده شود. در
اين عرصه
داعيهداران
بيحقيقت و به
خطا رفتگان از
مسير هدايت،
بسيارند؛ لذا
قبل از بررسي
و نيل به يقين
در مورد اين كه
شخصي يا گروهي
در طريق عرفان
راستين اهل بيت
: گام
ميسپارد، به
صِرف سخنان
عارفانه و
حتّي كشف و
كرامات
مرتاضانه،
نبايد به وي
اعتماد و از
وي پيروي كرد؛
زيرا عبارات
عارفانه،
قابل تقليد و
تكرارند، و
قدرت انجام
بسياري از
اعمال خارقالعاده
نيز، با
رياضتهاي
شيطاني و
مرتاضانه،
قابل دستيابياند،
و در نتيجه
هيچ يك دليلي
بر حقّانيّت
مدّعيان
عرفان نخواهد
بود.
يكي از
بهترين محكهايي
كه در اين
عرصه به كار
ميآيد،
ميزان خضوع و
تمكين اشخاص و
گروهها در
برابر ظواهر
دين و آيات
الهي و احاديث
معصومين : و
التزام آنها
به مراعات
تقوي و عمل به
تكاليف شرعي و
ديني است. به
هر تقدير پيش
از يقين پيدا
كردن به
صحيحالعقيده،
حَسنالخُلق
و
صالحالاعمال
بودن، كه
معيار آن مكتب
اهل بيت : است،
نبايد به شخص
و گروهي
اعتماد كرد و
دست بيعت داد.
[1].
ابونصر
سرّاج،
اللّمع، ص 411ـ433.
[2]. شمس
الدّين محمّد
الذّهبي، تذكرة
الحفّاظ، و
سيوطي، طبقات
المفسّرين، ص
31، و سُبكي،
طبقات
الشّافعيّه،
ج 3، ص 60ـ62، و حسين
زرّين كوب،
دنبالة جستجو
در تصوّف ايران، ص 22، 23 و 146 و تلبيس ابليس، ابوالفرج عبدالرّحمن بن الجوزي، ص 161ـ162، و
ابن تيميّه،
مختصرالفتاوي
المصريّه، ص 571.
[3]. مفيد،
الرّدّ علي
الحلاّج، و
ملاّصدرا، كسر
اصنام الجاهليّة، فيض
كاشاني،
الانصاف، و
محمّدطاهر
قمي،
تحفة
الاخيار، و
محمّدباقر
مجلسي، عين
الحيوة.
[4].
مجلسي،
بحارالانوار، ج 70، ص 113ـ130، و محدّث قمي، سفينةالبحار، ج 2،
ص 56ـ64.
[5]. ن.ك. به:
سيّد يحيي
يثربي، عرفان
نظري، ص 71ـ111.
[6].
فراواني
مكاتب و كتب
روحي و بسياري
مشتريان آن در
دهههاي
اخير، در
دنياي غرب و
حتّي در جوامع
غرب گَزيدة
شرقي،
واقعيّتي است
كه مدّعاي فوق
را تأييد
ميكند.
[7]. ن.ك. به:
همايون
همّتي،
كليّات عرفان
اسلامي، ص 64 تا 69.
[8]. وجود
مشتركات و
مشابهات بين
برخي سخنان و
رسوم عارفان
مسلمان با
اقوام و اديان
مذكور سبب
چنين قضاوت
ناروايي شده
است، لكن
مسلّم است كه
وجود مشتركات
و مشابهات بين
سخنان و رسوم
دو گروه يا دو
مكتب، دليل بر
اين نخواهد
بود كه يكي،
از ديگري ناشي
شده است.
قطعاً بين
اسلام و
مسيحيّت و
يهوديّت و
زرتشتيّت نيز
مشتركات و
مشابهاتي وجود
دارد، چنان كه
بين متون
اسلامي و
فرهنگهاي
بشري نيز در
حوزة رفتار،
اخلاق و
انديشه، مشتركات
و مشابهاتي ميتوان
يافت. ولي بيشك
بدان معني
نيست كه قرآن
و روايات، از
تورات و انجيل
و اوستا، يا
وداها و ... اخذ و
ناشي شده است.
به همين ترتيب
وجود مشتركات
و مشابهاتي
بين برخي از
ابعاد عرفان
ناب شيعي، با
تصوّف مسيحي،
يهودي،
زرتشتي،
هندي، چيني
و...، نميتواند
دليل وارداتي
و غير خودي
بودن عرفان در
حوزة اسلامي
شمرده شود. از
سوي ديگر اگر
بنا به عقايد
يا مراسم
غيرمشترك يك
مكتب با مكتب
ديگري، بطلان
آن مكتب اثبات
شد، بطلان
مكتب دوم را
كه در
وجوه ديگري با
آن مكتب
مشابهت دارد،
نميتوان از
آن نتيجه
گرفت. E Eچنين
خطاهايي در
مقام قضاوت در
مورد عرفان اسلامي،
در نوشتهها و
سخنان برخي
نويسندگان و
گويندگان
مسلمان نيز به
چشم ميخورد.
[9]. سورة
كافرون، آية 6.
[10]. به دو
مرتبة نخست
يقين، در آيههاي
5 و 7 سورة تكاثر
و به مرتبة
نهائي آن، در
آية 95 سورة
واقعه، اشاره
شده است.
[11]. ن.ك. به
مهدي طيّب، ره
توشة ديدار، ص
172-181 و مهدي طيّب،
مديريّت
اسلامي، ص 16 تا 20.
[12]. فيض
كاشاني،
تفسير صافي،
مقدّمة 8.
[13]. سورة
نساء، آية 82 و
سورة ص، آية 29 و
سورة محمّد،
آية 24، سورة
بقره، آية 219 و 226 و سورة
نحل، آية 44.
[14]. سيّد
رضي، نهج
البلاغه،
خطبههاي 193 و 222.
[15]. عبد
علي بن جمعه،
تفسير
نورالثّقلين،
ج 1، ص 318، حديث 44.
[16]. سورة
آل عمران، آية
7.
[17]. سيّد
رضي، نهج
البلاغه،
نامة 31.
[18]. سورة
فصلّت، آية 53.
[19]. ن.ك. به:
سيّد حيدر
آملي، نصّ
النصوص في شرح
الفصوص.
[20]. براي
نمونه ن.ك.به:
ملاّصدرا،
كسر اصنام
الجاهليّة.
[21]. ن.ك. به:
امام خميني،
تفسير سورة
حمد، جلسة پنجم.
[22]. از
جمله مواردي
كه بيشترين
سهم را در طرد
و نفي عرفا
داشته، حمل بر
معناي ظاهري
كردن برخي شطحيّات
است كه بعضي
از عارفان در
حالت محو و
ناهشياري بر
زبان راندهاند
و ظاهر آن
عبارت با وحي
ناسازگار و با
ديانت و شريعت
مغاير است. در
اين رابطه
توجّه به چند
نكته مفيد
است. اوّلاً
همان گونه كه
امام خميني به
حقّ مرقوم
داشتهاند: الشّطحيّات
كلّها من
نقصان
السّالك و
السّلوك و
بقاء الانيّة و
الانانيّة: تمامي شطحيّات
ناشي از وجود كاستي در سالك و سلوك و باقي ماندن انيّت و انانيّت در اوست. (امام خميني (ره)، مصباح
الهداية الي
الخلافة و الولاية، ص 88) بنابراين از
عـارفان
كامل، شطـحي
صـادر نميشود.
ثانياً خود
عارف صاحب
شطح، در حالت
صحو و هشياري،
منكر معاني
عرفي عبارات
شطحآميز
خود ميباشد.
ثالثاً با
استفاده از
اصطلاحات
خاصّ عارفان و
شطّاحان،
بعضاً ميتوان
به تأويلاتي
از عبارات شطحآميز
آنان دست يافت
كه معاني قابل
پذيرش و تأييدي
داشته باشد.
[23]. در
عيـن تأييد
حسن نيّت اين
عالمان، امّا
اين انتظار
وجود دارد كه
در آثار علمي
خود كه براي
خوّاص نگاشته
و مينگارند
به اقتضاي
تقواي علمي،
مصاديق مقبول و
مردودي را كه
هر دو به نام
عرفان و تصوّف
ناميده ميشوند
از يكديگر جدا
ساخته و
ديدگاه و
فتواي خود در
هر مورد را
مشخّص كنند تا
آنچه به
اقتضاي مصلحت
عوام گفتهاند
مستندي براي
قضاوتهاي
ناروا و
ظالمانه در
مورد عارفان
راستين قرار
نگيرد و آنان
كه اهليّت
ورود به اين
عرصه را
دارند، به
استناد فتواي
ايشان، از
بهرهمندي از
حقايق و
كمالات
عرفاني محروم
نمانند.
[24]. ن.ك. به:
ابن تيميّه، منهاج
السنّة النبويّة.
[25]. امام
خميني (ره)،
يادنامة عشق،
ص 13.
[26]. صحيفة
نور، ج 21، ص 68.
[27]. امام
خميني(ره)،
يادنامة عشق، ص 13.
[28]. امام
خميني(ره)،
ديوان امام.
[29]. اين
بدان معني
نيست كه درصدد
باشيم اشخاص
را مرعوب
شخصيّتهاي علمي
كرده و جرأت
تفكّر آزاد را
از آنها سلب
كنيم و به رفتار
مقلّدانه در
عرصة علم و
انديشه دعوت
نماييم. بلكه
تنها در پي
آنيم كه با
مشاهدة چنين بزرگاني،
احتمال وجود
معاني عميقتري
براي احاديث و
روايات مزبور
را در ذهن منكران
و مخالفان
عرفان ايجاد
نموده و آنها
را به تدبّر و
درايت آن
احاديث و
روايات تشويق
كنيم.
[30].
مجلسي،
بحارالانوار،
ج 2، ص 206.
[31].
كليني، اصول
كافي، كتاب الحجّة، باب
انّه ليس شيء
من الحق ...، ج 2، ص
251 و 252.
[32].
مجلسي،
بحارالانوار،
ج 70، ص 114، 116، 118، 121 و
علي اكبر غفّاري، تخليص
مقياس الهداية
علاّمه
مامقاني، ص 248.
[33].
طبرسي، احتجاج،
با تعليقات
سيّد
محمّدباقر
موسوي، جزء 2،
ص 313.
[34].
كليني، روضة
كافي، علي
اكبر غفّاري،
ج 8، ص 107.
[35]. محدّث
قمي،
سفينة
البحار، ج 2، ص 57؛
شيخ طوسي، الغيبة، ص 247.
[36]. محدّث
قمي، سفينة البحار، ج 2، ص 57.