فصل سوم

 

 

لغزش‌هاي نظري و عملي در سلوك

مقدّمه

اكنون كه در قالب دو بخش گذشته، اصالت عرفان اسلامي و مبتني بودن آن بر قرآن كريم و احاديث و سيرة معصومين : تبيين و ناروا بودن ايرادات منكران و مخالفان عرفان تشريح شد، جا دارد با علاقمندان به عرفان اسلامي نيز سخني داشته باشيم و به اختصار به لغزشگاه‌هاي نظري و عملي كه در مسير اين مقصد شريف قرار دارد اشاره‎اي نموده و به تذكّرات اشاره‎گونه‌اي براي مصون ماندن از غلتيدن در ورطه‌‌‌هاي خطا و خلاف، كه دين و دنياي شخص را به تباهي مي‌كشاند، بپردازيم. توجّه به اين موارد براي طيّ درست طريق عرفان و نيل به مدارج و مقامات عالي آن امري ضروري است. پيش از ذكر موارد، توضيحاتي لازم به نظر مي‌‌رسد.

 

نخست اين كه مجموعة لغزش‌ها و خطاهاي نظري و عملي كه در پي مي‌آيد، كمتر در يك شخص يا گروه از متصوّفه و عرفا مصداق يافته است. صرف نظر از عارفان حقيقي، كه در سلوك عرفاني خويش تنها به رهنمودهاي قرآن و عترت متّكي بوده‎ و در سير عرفاني خود از مبتلا شدن به لغزش‌ها و خطاهاي مزبور مصون مانده‎اند و هيچ يك از آن لغزش‌ها و خطاها در مورد ايشان مصداق ندارد؛ هر گروه يا شخص، ممكن است به تعدادي از آن‎ لغزش‌ها و خطاها دچار شده و از ديگر موارد مبرّا باشد. بنابراين جا ندارد كه به استناد گرايش شخص يا گروهي به عرفان و تصوّف، همة اين لغزش‌ها و خطاها را به او نسبت داد.

دوّم اين كه در طيّ طريق عرفان ابتلاء به چنين لغزش‌ها و خطاهايي كاملاً قابل اجتناب است و مي‌توان درعين سلوك عرفاني، از تمامي لغزش‌ها و خطاهاي مزبور مصون ماند. اين مصونيّت مستلزم چند امر است.

1ـ صدق و اخلاص: در سلوك طريق عرفان و نيل به قلّه‌هاي معنويّت و كمال، صدق و اخلاص يكي از اساسي‏ترين شروط است. سالكي كه صرفاً به خاطر عشق و محبّت به خدا و اولياء خدا و در مقام ايفاي شايستة وظايف عبوديّت و بندگي، گام در راه عرفان مي‏نهد و از سير و سلوك خود، در پي اغراض نفساني، همچون كسب نام و شهرت، جلب و جذب مريد، جمع‌آوري و اندوختن ثروت، يا نيل به كشف و كرامات، نيست؛ همين صدق و اخلاص، ضامن سلامت سير و وصول او به مقصد غائي كمال است. خداي متعال بر اين حقيقت كراراً تأكيد فرموده است. از جمله مي‏فرمايد: والّذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا و انّ الله لمع المحسنين: كساني را كه در راه ما به مجاهدت مي‏پردازند قطعاً به راه‌هايمان هدايت مي‏كنيم و هر آينه خداوند با نيكوكاران است.[1] و نيز مي‌فرمايد: فمن كان يرجوا لقاء ربّه فليعمل عملاً صالحاً و لايشرك بعبادة ربّه احداً: هر كس اميد و آرزوي ملاقات و ديدار پروردگار خويش را دارد پس بايد عملي شايسته به جاي آورد و در بندگي پروردگارش احدي را شريك نسازد.[2]

 

2ـ علم و آگاهي: طيّ درست راه كمال معنوي و نيل به مقاصد عرفاني، مستلزم علم و آگاهي سالك به حقايق دين و ضوابط شرع است. به بيان ديگر، نيل به مراتب بالاي يقين، يعني عين اليقين و حقّ اليقين، مستلزم دستيابي به مرتبة نخست آن، يعني علم اليقين است. سالك در آغاز راه سلوك بايد در زمينة شناخت دقيق عقايد حقّه به مدد عقل و قرآن و حديث، و يقين به درستي آن‎ها و نيز شناخت دقيق وظايف و احكام شرع براي مراعات كامل حلال و حرام الهي و عدم تخطّي از آن‎ها، به كسب علم و آگاهي بپردازد. حضرت علي 7 مي‌‌‌فرمايند: يا كميل ما من حركة الاّ و انت محتاج فيها الي معرفة: اي کميل هيچ حركتي نيست جز اين كه در آن به معرفت و شناخت محتاج مي‎باشي.[3] بدون علم و بصيرت پاي در راه نهادن و طيّ طريق كردن چه بسا فرد را به بي‌‌راهه رفتن و دوري بيشتر از مقصد و مقصود مبتلا سازد. به تعبير امام صادق 7: العامل علي غير بصيرة كالسّائر علي غير الطّريق، لايزيده سرعة السّير الاّ بعداً: كسي كه بدون بصيرت و آگاهي عمل مي‌كند همچون كسي است كه در بي‌راهه راه مي‌سپرد، كه سرعت سير او ثمري جز دوري از مقصد نخواهد داشت.[4] آبشخور اين علم و آگاهي هم بايد مكتب اهل بيت : باشد، زيرا جز در محضر اهل بيت : معارف زلال و ناب الهي كه با ظنّ و خطاهاي بشري نياميخته باشد وجود ندارد. چنان كه امام باقر 7 به برخي منحرفان و بعضي صوفي مسلكان عصر خود پيغام دادند كه اگر به شرق و غرب عالم سفر كنيد، جز در نزد ما اهل بيت معارف و كمالات واقعي را نخواهيد يافت.[5] و اميرالمؤمنين علي 7 به كميل كه از اصحاب سرّ آن حضرت بود، فرمودند: يا كميل لا تأخذ الاّ عنّا تكن منّا: اي كميل جز از ما مگير تا از ما باشي.[6] امام صادق 7 فرمودند: كذب من زعم انّه من شيعتنا و هو متمسّك بعروة غيرنا: كسي كه مي‏پندارد از شيعيان ماست درحالي كه به ريسمان اشخاصي غير از ما اهل بيت چنگ مي‌زند و متمسّك مي‌شود، دروغ مي‌گويد.[7] و امام كاظم 7 ‌فرمودند: لاتأخذنّ معالم دينك عن غير شيعتنا: معارف ديني خود را از غير شيعيان ما نگير و نياموز.[8] چرا كه به فرمودة ‌امام باقر 7: انّه ليس عند احد من النّاس حقّ و لا صواب الاّ شيء اخذوه منّا اهل البيت: نزد احدي از مردم مطلب حقّ و درستي نيست مگر همان چيزي كه از ما اهل بيت گرفته‌اند.[9] درنتيجه تا وقتي مي‌توان آب زلال معارف الهي را از سرچشمة آن نوشيد، جا ندارد به جويبارهاي پرخس و خاشاكي كه اندكي از آن آب در آن‎ها جاري است مراجعه كرد.

 

3ـ راهبر و راهنماي ذي‌صلاح: راه سپردن و به مقصد رسيدن در وادي پر رمز و راز و پيچيده و غامض عرفان، جز به مدد راهبر و راهنماي به مقصد رسيده و داراي صلاحيّت دستگيري و راهبري، بسيار صعب و درحدّ ناشدني است. كساني كه بدون مربّي و راهنما و راهبر قدم در اين وادي نهاده‌اند يا به گمراهي كشيده شده و يا ناقص و ناتمام مانده‌اند. امام سجّاد 7 مي‌فرمايند: هلك من ليس له حكيم يرشده: كسي كه شخص حكيمي ندارد كه ارشادش كند به هلاكت دچار مي‏شود.[10] و امام باقر 7 مي‌فرمايند: يخرج احدكم فراسخ فيطلب لنفسه دليلاً و انت بطرق السّماء اجهل منك بطرق الارض، فاطلب لنفسك دليلاً: يكي از شما براي مسافرت چند فرسخي از محلّ خود بيرون مي‏رود و براي خويش در طلب راهنمايي بر مي‌آيد و حال آن كه تو به راه‌هاي آسمان ناآگاه‌تر از راه‌‌هاي زمين مي‌باشي. پس براي خود راهنمايي طلب كن.[11] درخواست‌هاي التماس‌آميز حضرت موسي 7 براي كسب اجازة معرفت آموزي و پيروي از حضرت خضر 7 كه قرآن بيان داشته، شاهد گويايي بر ضرورت بهره‌گيري از راهبران ذي صلاح در راه سلوك باطني است.[12]

در انتخاب راهبر و استاد، چند نكته حائز اهمّيّت است. يكي اين‎ كه مدّعيان راهبري و ارشاد بسيار، امّا راهبران و مرشدان ذي‌صلاح اندك‌اند. چه بسا شيّادان و دنياطلباني كه دام تزوير گسترده‌اند تا خلق را شكار كنند و جاه‌طلبي و مال‎پرستي و لذّتجويي‌هاي خود را از رهگذر مريدان فريب خورده ارضاء نمايند.

دوّم اين كه چه بسا ناقصان به مقصد نرسيده‌اي كه به اتّكاء چند كشف و كرامت، خود را كامل پنداشته و به دستگيري مي‌پردازند؛ ولي چون خود به مقصد نرسيده‌اند قادر نخواهند بود سالك را به كمال برسانند و حتّي با اشتباهات خود، او را تباه مي‌سازند.

سوّم اين‎ كه گر چه ممكن است كساني كه از آغاز، جذبه‌اي شامل حالشان شده و آن‎ها را به قلّة كمال رسانده، شخصاً به مراتبي دست يافته باشند كه اشخاصي كه كار را با سلوك آغاز كرده‌اند و پس از سالياني طيّ طريق، آمادگي دريافت جذبه را به دست آورده و به كمال رسيده‌اند، به آن مراتب دست نيافته باشند و درنتيجه آن مجذوب واصل از اين سالك واصل، شخصاً بزرگ‌تر باشد؛ امّا در امر دستگيري و تربيت شاگردان، كسي كه كار خود را با سلوك آغاز كرده و پيچ و خم‌هاي راه را طيّ نموده و با خطرات و پرتگاه‌هاي مسير مواجه شده است، براي راهنمايي و راهبري سالكان، توانايي بيشتري دارد. چنان كه ممكن است شخصي كه ثروت هنگفتي را از پدر خويش به ارث برده است از كسي كه با ساليان دراز كسب و كار، سرمايه‌اي به دست آورده، به مراتب ثروتمندتر باشد؛ امّا براي آموختن راه و رسم كسب ثروت به ديگران، كسي كه با كار و تلاش خويش زمينة ثروتمندي خود را فراهم ساخته، از آن كس كه بي‌هيچ كار و فعّاليّتي، ثروت هنگفتي را به ارث برده است، توانايي بيشتري دارد. البتّه اين بدان معني نيست كه مجذوبان واصل هيچ كس را به مقصد نمي‌رسانند، لكن كساني در محضر آنان به مقصد مي‌رسند كه خود نيز روحيّة جذبه داشته و در آستانة جذبه قرار داشته باشند، امّا اين گونه اشخاص در بين خلق اندك‌اند. امّا اكثريّتي كه چنين روحيّه و آمادگي‌يي ندارند، و براي كسب آمادگي دريافت جذبه، راه طولاني و پرپيچ و خمي را بايد طي كنند، گرچه براي ايشان نيز محضر مجذوبان واصل دل‌نشين و لذّت‎بخش است و بهره‌هاي معرفتي و اخلاقي محدودي نيز نصيبشان مي‏سازد، لكن در محضر آنان، در حدّ كمال، رشد نيافته و به مقصد نهايي نمي‌رسند. بنابراين براي اكثريّت طالبان طيّ مدارج عرفان، بهره جستن از محضر سالكان واصل، كارسازتر است.[13]

چهارمين نكته اين كه خود سالك قادر نيست راهبر كامل را تشخيص دهد. آنچه از سالك برمي‌آيد تشنگي و طلب وافر براي درك محضر راهبري كامل و درخواست نيل به اين مطلوب از درگاه الهي است، به گونه‌اي كه آرام و قرار از وي سلب شود و تا نيل به آن، دست از طلب برندارد و به چيز ديگري نينديشد.[14] اين تشنگي و طلب صادقانه و تمام عيار كه ناشي از درك اضطرار خويش است، زمينه‎ساز اجابت شده و در پي آن، خداي متعال او را به محضر راهبر كاملي رهنمون ساخته و يا راهبر كاملي را به سوي او گسيل مي‌دارد و بر سر راه او قرار مي‌دهد.

البته  كسي كه به راستي طالب راه يافتن به محضر راهبر كاملي براي نيل به مدارج عالي ‎عبوديّت و عرفان است، پيش از نيل به آن محضر، رفتار و حالاتش با چنين خواست و تمنّايي متناسب است. يعني تا آنجا كه شناخت دارد، به وظايف بندگي خويش عمل مي‌كند و در مسير تعاليم و احكام دين راه مي‎سپرد. كساني كه مدّعي اشتياق درك محضر اولياء خدا براي سير و سلوك الي الله مي‌باشند، امّا چندان اهتمام و التزامي به دستورات دين ندارند، ادّعايشان كاذب است. اينان چون شخص بي‌سوادي مي‌باشند كه به مدرسه نمي‌رود و از امكانات آموزشي كه در اختيار اوست بهره نمي‌گيرد، لكن دائماً حسرت راه يافتن به محضر استادان دانشگاه را مي‌خورد. اينان بايد از خود بپرسند آيا به آنچه از دين خدا و طريق بندگي حق كه در دسترسشان قرار دارد، به درستي و كمال عمل كرده و از آن بهره جسته‌اند كه اكنون در پي پير و مرشدي مي‌باشند تا تعاليم و تكاليف والاتر و سنگين‌تر راه دين و بندگي را به آن‎ها بياموزد.

نكتة‌ پنجم اين‌ كه شاخص‌هاي ظاهري كه براي راهبران ذي‌صلاح مي‌توان نام برد و بدون آن‎ها قطعاً صلاحيّت راهبري مصداق نمي‌يابد، عبارتند از: اعتقاد و التزام به ولايت اهل بيت :، انقياد و تسليم در برابر ظواهر قرآن و فرمايشات معصومين :، پايبندي به اخلاقيّات، و مراعات كامل احكام و آداب شرع مقدّس.

 

پس از اين مقدّمه، اكنون به ذكر لغزشگاه‌هاي نظري و عملي كه در صورت عدم برخورداري از صدق و اخلاص و علم و آگاهي، و عدم پيروي از راهبران ذي‌صلاح، سالك ممكن است به آن دچار شود، مي‌پردازيم.

 

1ـ لغزش‌هاي اعتقادي

برخي پيروان طريقت‎هاي عرفاني، به علّت جهل و ناآگاهي از معارف عقلي و نقلي دين، در درك و فهم سخن عارفان راستين دچار اشتباه شده و يا در فهم و تعبير عقلي كشف‎هاي معنوي خود به خطا رفته و درنتيجه به انحرافات اعتقادي دچار شده‎اند.[15] مهمترين اين لغزشهاي عقيدتي‌ عبارتند از:

 

الفـ عقيده‌مندي به معاني سخيف و نادرستي از وحدت وجود همچون همه خدايي، كه با مسلّمات عقلي و نصوص قرآني و احاديث معصومين : و نيز با كشف‌هاي درست و ناب عرفاني مغاير و متضاد است.

بـ عقيده‌مندي به پندارهاي باطلي چون حلول خداوند در سالك يا اتّحاد خداوند با سالك، كه اين نيز با براهين عقلي و ادلّة مستحكم قرآني و حديثي و با كشف‌هاي اصيل و صحيح عرفاني درتضّاد بيّن و آشكار قرار دارد.  

جـ اعتقاد به تناسخ و بازگشت روح انسان‌ها پس از مرگ به اين عالم در قالب انسان‌هاي ديگر يا حتّي در پيكر حيوانات و گياهان، براي پاك شدن و طهارت يافتن و به كمال رسيدن. اين باور نيز به استناد دلايل فراوان عقلي و براهين استوار قرآني و روائي و دريافت‌هاي قويم و خالص عرفاني، نادرست و باطل است.[16]

د ـ عدم باورمندي و اقرار به حقّانيّت تشّيع و ولايت اهل بيت :، يا بي‌اهمّيّت و بي‌اثر پنداشتن اعتقاد به امامت در طيّ مدارج كمال معنوي و يا حتّي ابراز مخالفت با عقيدة مزبور و اظهار برائت و ضدّيت با عقيده‌مندان به تشيّع و اسير گمراهي و انحطاط دانستن آن‎ها به استناد مكاشفات خود[17] و مستند ساختن تمامي اين باورهاي باطل و بي‌پايه، به نامداران و برجستگان عرصة عرفان و تصوّف.

نادرستي اين پندارها و حقّانيّت داشتن تشيّع و مشروط بودن وصول به مقصد قصواي توحيد، به پذيرا شدن و قبول ولايت اهل بيت : و گام سپردن در صراط مستقيم ولايت آن بزرگواران، امري است كه براهين مستحكم عقلي و كشفي و نصوص مسلّم قرآني و حديثي، بر آن دلالت دارند.

صاحب‌ناماني از عرصة عرفان و تصوّف كه غير شيعه و ناباورمند به امامت اهل بيت : معرّفي مي‌شوند از سه گروه خارج نيستند.

(1)                       عارفان كاملي كه يا از ابتداي سلوك شيعه بوده و يا در طيّ مدارج سلوك به حقانيّت تشيّع پي برده و پذيراي ولايت اهل بيت : شده‌اند و به اين باور، در گفتار و نوشتارهاي خود تصريح نموده‌اند و در اعصار بعد، دشمنان شيعه كه در صدد بودند مكتب تشيّع را ناتوان از پروراندن شخصّيت‌هاي بزرگ علمي و عرفاني جلوه دهند، آنان را غير شيعه معرّفي نموده و حتّي در آثار مكتوب آن‎ها دست برده و اقارير آنان به حقّانيت تشيّع و باورمندي به ولايت ائمّه : را حذف كرده و حتّي مطالبي حاكي از تعارض ايشان با تشيّع و ضديّت آنان با شيعيان بر آن‎ها افزوده‌اند. خوشبختانه در برخي موارد در كاوش‌هاي محققّان، آثار اصيل آن بزرگان و نامداران عارف كه به خطّ خود آن‎ها نگاشته شده است به دست آمده و مخدوش بودن آثار چاپي دستكاري شده به اثبات رسيده است.[18] در مواردي هم كه عارفان بزرگي چون عطّار نيشابوري يا حافظ شيرازي در مجموعة اشعار خود به عقيده‎مندي خويش به تشيّع تصريح نموده‌اند، غالباً مصحّحان كه ميانة خوشي با ولايت و تشيّع نداشته‌اند، ابيات و قصائد و غزليّات حاكي از اين باورهاي شاعر عارف را فاقد اصالت و از موارد افزوده شده بر اشعار شاعر اصلي توسّط ديگراني كه معتقد به تشّيع بوده و خواسته‎اند آن شاعر عارف را نيز شيعه جلوه دهند، قلمداد نموده‌اند.

همان گونه كه اشاره شد، به براهين مسلّم عقلي و نقلي و كشفي، وصول به وادي توحيد جز از طريق صراط مستقيم ولايت امكان پذير نيست و منتهيان و عارفان بزرگي كه وصول آنان به توحيد ترديد ناپذير است، باورمندي و قبولشان نسبت به ولايت اهل بيت : نيز غير قابل ترديد است.

(2)                       عارفان كامل و به مقصد رسيده‌اي كه در عين باورمندي به تشّيع و اعتقاد به ولايت و امامت اهل بيت :، به علّت زندگي در عصر و محيطي كه قدرت در دست دشمنان بي‌رحم و بي‌منطق شيعه بوده و هر كس اظهار تشيّع مي‏كرده جان و مال و نواميسش در معرض نابودي و تعرّض قرار مي‌گرفته است، به حكم شرع، تكليف خود را كتمان عقيده و تقيّه پيشه كردن تشخيص داده و از اظهار عقايد خود پرهيز نموده و به باورهاي شيعي خود تصريح نكرده‌اند و يا حتّي در مواردي به همسويي با اعتقادات غير شيعي تظاهر نموده‌اند.

(3)                       مبتديان يا متوسّطاني كه گر چه به دلايلي چون چيره دستي و مهارت در شعر و ادب، صاحب نام شده‌اند، لكن از نظر طيّ مدارج سلوك و نيل به مقامات معنوي، در آغاز يا ميانة راه بوده‌اند. در بين اين گروه ممكن است افراد ناباور يا حتّي مخالف و معارض با تشيّع به چشم بخورد؛ امّا همان طور كه اشاره شد، منزلت عرفاني آن‎ها بدان پايه نيست كه انحراف اعتقادي ايشان، براي طالبان تفكيك بين حساب عرفان و تشيّع، به عنوان حجّتي موجّه و قوي، قابل استناد باشد.

هـ ـ اعتقاد به مهدويّت نوعي و انكار مهدويّت شخصي و عقيده نداشتن به فرزند بلافصل امام حسن عسكري 7 كه در شب نيمة شعبان سال 255 هجري قمري از نرگس خاتون 3 در سامرّاء متولّد شدند و مقارن رحلت پدر بزرگوارشان، در سال 260 هجري قمري مسؤوليّت امامت را عهده‎دار شده و به مدّت 69 سال زندگي مخفي و دور از دسترس عموم را، كه غيبت صغري ناميده مي‎شود، در پيش گرفتند و پس از آن، زندگي ناشناس در جمع مردم را، كه غيبت كبري خوانده مي‎شود، آغاز كردند و تا زمان ظهور و قيام جهانيشان براي ريشه‎كني الحاد و ظلم و فساد و ناامني از عرصة گيتي و استقرار توحيد و معنويّت و عدالت و صلاح و صلح و امنيّت در پهنة جهان، زندگي ناشناس در جمع مردم را با پيكر جسماني و حيات طبيعي، همچون ديگر انسان‎ها، ادامه مي‎دهند و پس از ظهور و قيام و تشكيل حكومت جهاني اسلام، سالياني رهبري حكومت جهان را در دست داشته و پس از سپري نمودن عمري بسيار طولاني به ارادة الهي، نهايتاً از دنيا رحلت خواهند كرد.

برخي از صوفيان عقيده دارند كه آن حضرت در دوران غيبت، پيكر جسماني و بدن عنصري خود را رها كرده و به روحي مجرّد تبديل شده‎اند كه در پيكر سالكان حلول مي‎كنند و از اين راه، سالكان به مقام مهدويّت نائل مي‎شوند. برخي ديگر از آنان اساساً وجود امام زمان 7 به عنوان يك شخص انساني را منكر بوده و مهدويّت را يكي از مقامات معنوي دانسته و هر كس را كه به آن مقام نائل ‎شود، مهدي مي‎دانند و در نوشته‎ها و سخنانشان واژة "مهدي" را نه به عنوان لقب خاصّ شخص حجّت ‎بن ‎الحسن 7، بلكه به معني لغوي آن، يعني هدايت يافته، به كار مي‎برند و به استناد احاديثي همچون المهديّ من هديت: مهدي (هدايت يافته) كسي است كه تو (خدا) هدايتش نموده باشي.[19] و يا پاسخ امام باقر 7 به حكم بن ابي نعيم كه مي‎خواست بداند آن حضرت قائم آل محمّد است يا نه، كه به وي فرمودند: كلّنا قائم بامر الله: همة ما امامان قيام كنندة به امر خداوند مي‎باشيم. او پرسيد: فانت المهديّ: پس آيا شما مهدي هستيد؟ حضرت فرمودند: كلّنا نهدي (يهدي) الي الله: همة ما به سوي خدا هدايت مي‎كنيم،[20] تمام احاديثي را كه در مورد امام زمان 7 وجود دارد و در آن‎ها به لقب "مهدي" اشاره شده است، تأويل نموده و ناظر بر هر سالك هدايت يافته و هدايت كننده‎اي (كامل مكمِّل) مي‎دانند كه به مقام قطبيّت اعظم نايل شود.

پس به هر دوري وليّي قائم است                

تـا قيـامـت آزمـايش دائــم است

هر كه را خوي نكـو باشـد بِرَست        

هر كسي كو شيشه دل باشد شكست

پس امـام حيّ قائـم آن ولي است        

خواه از نسل عمر خواه از علي است

مهدي و هادي وي است اي راه‌جو           

هـم نـهان و هـم نشـسته پيـش رو

نادرستي عقايد گروه‌هاي فوق، كه يكي منكر زندگي طبيعي با بدن جسماني امام زمان 7 و قائل به حلول روح آن بزرگوار در پيكر سالكان است، و ديگري اساساً منكر شخص امام زمان 7 و قائل به مهدي و قائم بودن هر شخص هدايت يافتة از راه باطن در طريق تصوّف و هر قطب و مرشد (كامل و مكمِّلي) است، به استناد آيات فراوان و احاديث بي‎شماري كه در مورد شخص حضرت مهدي ارواحنا فداه وجود دارد، امري مسلّم و چون روز روشن است. البتّه از آنجا كه جنگ و جدل بر سر الفاظ كاري بيهوده است و وضع اصطلاحات در معاني مختلف بلامانع مي‎باشد، اين امر كه شخص يا گروهي لفظ مهدي را در معاني لغوي آن مدّ نظر قرار داده و در مورد هر هدايت يافته‎اي به كار ببرد، چندان مورد اعتراض نيست؛ امّا اين كه شخص يا گروه مزبور عقيدة به اين گونه مهدي‎ها را جايگزين عقيده به امام دوازدهم، حضرت حجّت ‎بن ‎الحسن ‎العسكري 7 سازد، بي‎شك باطل و مردود مي‎باشد. چنان كه اگر فردي با تكيّه به مفهوم لغوي كلمة "صادق"، مقامي به نام صداقت يا صادقيّت تعريف نموده و هر شخص راستگو و درستكاري را صادق بنامد، بدون ايراد است؛ امّا اگر به اتّكاء آن، وجود امام صادق 7 را انكار كند، سخني باطل گفته و عقيده‎اي نادرست اختيار كرده است.

نكتة ديگر اين كه گر چه درست است كه امام بزرگترين آية خداوند است[21] و جلوة آيات خداوند در درون انسان وجود داشته و قابل شهود و رؤيت باطني است[22] و در نتيجه جلوة حجّت خدا را مي‎توان در درون خويش رؤيت نمود و به شهود امام در باطن خود نايل شد؛ امّا اين كه كسي وجود و قابل رؤيت بودن آيات خدا را منحصر به جهان درون بداند و وجود و امكان رؤيت آن را در جهان بيرون منكر شود و بر اساس آن، منكر وجود خارجي امام زمان 7 و قابل مشاهده بودن آن حضرت در جهان خارج شود، امري مردود و باطل است. قرآن كريم در مورد وجود جلوه‎هاي دروني و بيروني آيات خداوند و قابل شهود باطني و مشاهدة حسّي بودن آيات مزبور، مي‎فرمايد: سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم: بزودي آياتمان را در جهان بيرون و در درون خودشان، به آن‎ها نشان مي‎دهيم.[23] و نيز مي‎فرمايد: و في الارض آيات للموقنين و في انفسكم افلا تبصرون: و در زمين براي اهل يقين آيات و نشانه‎هايي وجود دارد و در درون خودتان نيز، پس آيا نمي‎نگريد؟[24]و[25]

 
2 ـ حجّت شمردن كشف و كرامات

برخي از سالكان و سرسپردگان به شخصيّت‎هاي عرفاني يا علاقمندان و دلباختگان به آن‎ها، چه در عرصة عقيده‎مندي و تبعيّت خويش از آن شخصيّت‎ها و چه در مقام اثبات حقّانّيت و علوّ مقام و مكانت شخصيّت‎هاي مورد علاقه و اعتقاد خود براي ديگران و اثبات درستي راه و مرام خويش، يعني باورمندي و پيروي از آن شخصيّت‎‎ها، كشف و كراماتي را به آنان نسبت مي‏دهند و وجود آن كشف و كرامت‌ها را دليل ترديد ناپذيري براي عظمت و شايستة سر‌سپاري بودن آن شخصيّت‎ها مي‌شمارند. اين رويّه از ديرباز تاكنون در بين مريدان و علاقمندان به شخصيّت‎هاي عرفان و تصوّف رايج بوده و كتاب‌هاي بسياري حاوي داستان‌هاي كشف و كرامات عارفان، از قرون گذشته تا عصر ما به رشتة تحرير درآمده است.

در بعضي موارد نيز سالك مكاشفات خود و يا توانايي‌هاي روحي به دست آمدة خويش در انجام خوارق عادات و كرامات را دليل حقّانيّت راه و راهبر خود تلقّي كرده و به اعتبار آن‎ها، بر ايمان و ثبات قدمش در آن راه افزوده مي‏شود.

صرف نظر از آن دسته از كشف و كرامات و خوارق عادات كه ناسازگار و معارض با عقل و وحي است و بي‎شك چيزي جز افسانه‌پردازي‌هاي مريد براي جلب و جذب مريدان تازه براي پير و مرشد خود نيست و چه بسا روح آن پير و مرشد هم از چنين افسانه‌هايي كه حول شخصيّت او ساخته و به او نسبت داده‌اند بي‌خبر بوده و قلباً از اين سخنان بيزار باشد، در زمينة كشف و كرامات بايد به نكات زير توجّه داشت.

سرزدن كرامات و خوارق عادات و دست دادن مكاشفات و شهود باطني را به هيچ وجه دليل حقّانيّت و صحّت راه شخص و وجود وجهة ربوبي و شمول توفيقات و تأييدات الهي براي وي نمي‌توان به حساب آورد و هر شخصي را كه داراي كشف و كراماتي بود الزاماً نمي‌توان عارف شمرد. بايد دانست كه برخي از مكاشفات، چيزي جز تصوير نفس خود شخص در فضاي خيال او نيست و چنين مكاشفات انعكاسي به هيچ وجه بيانگر حقايق عالم نبوده و تلازمي با حقّانيّت الهي عقايد و روش شخص ندارند.[26] همچنين انجام كارهاي خارق‎العاده از طريق توسعة قدرت‌هاي روحي حاصل از تمرينات و رياضات، دليل حقّانيّت فرد نيست؛ زيرا همان طور كه از راه رياضات رحماني و انجام طاعات و عبادات شرعي، قواي روحي شخص بيدار و فعّال و بالنده مي‌شود، با رياضات شيطاني و غيرشرعي نيز مي‏توان قواي نفس را فعّال و تقويت نموده و با استفاده از آن، كارهاي خارق‌العاده انجام داد.

بنابراين همان گونه كه در قدرت‌هاي ظاهري، همچون قدرت بدني يا توانمندي اقتصادي، يا قدرت نظامي و يا اقتدار سياسي، هيچ تلازمي بين قدرت و حقّانيّت نيست و از راه‌هاي درست و نادرست و مشروع و نامشروع مي‏توان به آن قدرت‌ها دست يافت و در نتيجه، داشتن چنان قدرت‌هايي دليل بر صحّت سخن، انديشه، عقيده، مرام و آيين شخص دارندة آن قدرت‌ها نيست؛ در قدرت‌هاي باطني و روحي نيز چنين تلازمي وجود ندارد. بهترين شاهد بر اين امر، خوارق عاداتي است كه به دست مرتاضاني انجام مي‏شود كه به خدا و دين و معارف ديني بي‌اعتقاد بوده و بالتّبع تارك احكام الهي وحتّي بعضاً آلودة به اعمال زشت و پليد مي‌باشند.

 

3ـ مطلق كردن و حجّت شمردن پير و مراد

بسياري از كساني كه به گروه‌هاي عرفاني روي آورده و در برابر مربّي و راهبري سر تسليم و ارادت فرود آورده و با او دست بيعت و تبعيّت داده و به وي سرسپرده و تحت ارشاد و دستگيري او قرار گرفته‌اند، با ديدن كشف و كرامتي يا با پي بردن به كمال و فضيلتي در پير و مقتداي خود، او را تا رتبة عصمتِ مطلق بالا برده و قول و فعل وي را حجّت مي‌شمارند و مرشد و راهبر خود را قابل سنجش با معيار عقل و وحي ندانسته، بلكه عقل و شرع را در جهت انطباق با قول و فعل وي تأويل و توجيه مي‌كنند.

در اين مورد بايد توجّه داشت كه اوّلاً گرچه ممكن است انسان از رهگذر تزكيه و تهذيب نفس، تقويت عقل و ايمان و غلبة آن دو بر شهوت و غضب، و نيز از رهگذر باز شدن ديدة دل در اثر نيل به موت و يقين و شهود باطن پليد و نفرت‌انگيز گناه و معصيت، از هواي نفس رهايي يابد و از انگيزه‌ها و اغراض نفساني مبرّا شود و به عصمت عملي، يعني مصونيّت از ارتكاب معاصي و گناهان، دست يابد؛ امّا حساب عصمت نظري و خطاناپذيري در تشخيص، كه محتاج برخورداري از علم نامحدود و زوال‌ناپذير مي‌باشد، از آن جداست. درنتيجه ممكن است شخصِ از نفس و هوي رسته‌اي، در تشخيص خود دچار اشتباه شود؛ و درعين صداقت و خلوص، براساس آن تشخيص اشتباه، در قضاوت خود دچار خطا شده؛ يا در اظهارات خويش مطلب نادرستي را بيان كرده، و يا در عمل دست به كار ناصحيحي بزند. تا عصمت و مصونيّت از گناه با عصمت و مصونيّت از خطا، در شخص جمع نشود، همواره احتمال قضاوت يا سخن و يا عمل ناصحيح وجود داشته، و در نتيجه رفتار و گفتار شخص حجّيت نداشته و ملاك و معيار نخواهد بود.

ثانياً عدم ارتكاب گناه يا عدم ابتلا به خطا در گذشتة عمر، به هيچ وجه دليل مصونيّت مطلق شخص از ارتكاب و ابتلاء به آن در آيندة‌ عمر نخواهد بود. عصمت كه به معني مصونيّت مطلق و هميشگي است، تنها با تأييد خداوند كه از آغاز، به همة عمر شخص اشراف و آگاهي دارد، قابل احراز است.

كساني كه خداوند اين مصونيّت مطلق و هميشگي را براي آنان تأييد و اعلام نموده است، انبياي عظام و ائمّة كرام و حضرت صدّيقة طاهره : مي‌باشند. گرچه وجود چنين عصمتي در برخي اشخاص ديگر، خصوصاً بعضي از اعضاي خاندان پيامبر گرامي اسلام :، محتمل است، امّا چون از جانب خداي متعال وجود آن، تأييد و اعلام نشده است، سخنان و اعمال و تقريرات هيچ كس جز پيامبران و امامان و حضرت فاطمه : حجّيت نداشته و ملاك و معيار دين نخواهد بود.

بر اساس فوق، حتّي اگر پير و مرشد، به واقع در گذشتة عمر خويش به هيچ گناه و خطايي دچار نشده باشند، كه احراز چنين امري براي ديگران دشوار و در حدّ ناممكن است، باز هم گفتار و رفتار وي حجّت نبوده و ملاك رضا و سخط الهي و معيار درست و نادرست ديني نخواهد بود. درنتيجه براي پذيرفتن و پيروي كردن از قول و فعل چنين مربّياني، بايد از عدم تعارض آن با وحي و عقل و با قول و فعل معصوم، مطمئن شد. و در موردي كه پير و مرشدي، درعين بلندپايگي معنوي و عرفاني، سهواً يا عمداً، سخني گفت يا رفتاري كرد كه با سخن و رفتار معصوم و با نصّ وحي و حكم عقل مغايرت داشت، ضمن حفظ احترام و علاقمندي به آن پير و مرشد، مي‌بايست به دور از تعصّب جاهلانه، خطا بودن آن سخن و رفتار را پذيرفت و اذعان كرد و به خاطر پافشاري بر خطا‌ناپذيري وي، به تلاش ناروا در تأويل دين دست نزد. امام صادق 7 مي‌فرمايند: ايّاك ان تنصب رجلاً دون الحجّة فتصدّقه في كلّ ما قال: برحذر باش از اين كه بدون حجّت و دليل شرعي شخصي را در جايگاهي قرار دهي كه هر چه را او گفت تصديق كني.[27]

4ـ بياعتنايي و حذف ظواهر وحي

برخي از گروندگان به فرق اهل تصوّف به استناد وجود معاني باطني و تفسيرهاي انفسي براي آيات الهي و اين كه آيات الهي علاوه بر معاني، داراي تأويلاتي مي‌باشند، و نيز به اتّكاي تعبيرات شاعرانه و ذوقي، معاني و مدلولات ظاهري آيات را بي‌اهمّيّت تلقّي كرده و مورد بي‌توجّهي قرار داده‎اند و عملاً آن‎ها را كنار نهاده و حذف كرده‎اند و با تعبيراتي از اين قبيل كه قرآن همچون ميوه‌اي كه مغزش در خور استفادة انسان و پوستش خوراك حيوانات است، مي‌باشد، معاني باطني و تأويلات عرفاني آيات را در شأن خواصّ و رهروان طريق كمال، و معاني ظاهري و لاية رويين قرآن را سهم عوام دانسته‎اند.

همان طور كه در فصل‎هاي قبل توضيح داديم، وجود معاني باطني و تفسيرهاي انفسي و تأويل داشتن آيات الهي، هيچ يك به معناي كم اهمّيّت بودن معاني و مدلولات ظاهري آيات نيست. همچنين معاني درست باطني و تفسيرهاي صحيح انفسي آيات هرگز متضادّ و نفي كنندة معاني ظاهري آن‎ها نيستند و پذيرش و التزام به هر دو، امكان‎پذير و ضروري است. ضمناً تعبيرات شاعرانه و ذوقي، براي فهم و عمل به دين، ملاك و حجّت نبوده و در پيشگاه الهي مورد قبول نيستند.

 

5ـ بياعتنايي به عقل

برخي از پيروان مكاتب عرفاني با تعبيراتي از اين قبيل كه پاي استدلاليان چوبين بود و راه تفته و گداختة كمال و قرب الهي را با پاي مومين خرد نمي‏توان طي كرد و عقل از درك حقايق بلند دين قاصر است و در نتيجه بايد عقل را كنار نهاد و خود را از اسارت آن رها ساخت و به نيروي عشق، به دريافت‌هاي شهودي دست يافت، حجيّت عقل را نفي كرده و از تن دادن و تمكين در برابر مسلّمات عقلي سر باز زده و خود را از تلاش براي رشد عقل بي‎نياز شمرده و به آن نپرداختهاند.

در اين مورد نيز بايد توجّه داشت كه اوّلاً محدود بودن حوزة توانمندي عقل و نامحدود نبودن قدرت آن در دريافت و درك حقايق، كه امري درست و پذيرفته است، به هيچ وجه نمي‏تواند بهانة نفي مطلق كارايي عقل و حذف و انكار توانمندي آن در محدوده‌اي كه كارايي دارد قرار گيرد. براي مثال مي‌توان دستگاه رايانه‎اي را در نظر گرفت كه ظرفيّتي مشخّص و محدود دارد و در نتيجه قادر نيست برخي برنامه‌ها و نرم‎افزارها را كه نياز به توان و ظرفيّت بيشتري دارد اجرا كند، امّا اين بدان معني نيست كه اساساً توان اجراي هيچ برنامه و نرم‎افزاري را ندارد و بايد كلاًّ آن را كنار نهاد و به دور انداخت. يا مي‌توان ترازوي بسيار دقيقي را در نظر آورد كه از دو جهت محدوديّت دارد. يكي ميزان سنگيني و وزني كه قادر به كشيدن آن است و دوم مقدار وزنه‌هايي كه براي كشيدن وزن چيزها همراه دارد. امّا هيچ يك از اين دو محدوديّت سبب نخواهد شد كه ارزشمندي ترازو و ملاك بودن آن در تعيين وزن اشياء، در محدودة كارايي آن، انكار شده و ترازو به دور انداخته شود.

ثانياً محدوديّت توانايي عقل براي هضم و تحليل برخي حقايق، امري غير از تضادّ مسلّمات عقلي با آن حقايق است. عقل سليم و دلايل صحيح هيچ‎گاه با كشف صحيح و معارف و علوم الهامي ناب در تعارض قرار نمي‌گيرد.

ثالثاً خود دين، عقل را حجّت دانسته و پيامبر باطني شمرده است[28] و در آيات الهي و احاديث معصومين :، عقل دستماية بندگي خداي رحمان و وسيلة دستيابي به بهشت جاودان معرفي شده و براي بسياري از امور، برهان عقلي اقامه و مطرح شده است.[29]

 

6ـ بياعتنايي و بياحترامي به علوم و عالمان ظاهر

بعضي از علاقمندان به عرفان و تصوّف به اين بهانه كه علوم كسبي، اعم از عقلي و نقلي، تنها به ظواهر امور راه دارند و آميختة به نقص و خطاهاي بسيارند و عالمان ظاهري تنها به بازي با اصطلاحات و الفاظ و قيل و قال‌هاي علمي مشغول و از حقيقت دين بي‌بهره‌اند، علوم ظاهري را بي‌اعتبار شمرده و به كسب علم نمي‎پردازند و به عالمان دين جسارت روا داشته و تنها راه نيل به حقايق را علوم كشفي و الهامي مي‎دانند و با استناد به عبارت العلم هو الحجاب الاكبر: علم همان حجاب بزرگتر است، پرداختن به كسب علم را موجب محجوب شدن از حقيقت مي‎شمارند.

در اين زمينه بايد توجّه داشت كه ارزش والاي علوم موهبتي و الهامي‎ (علم لدنّي) و معارف شهودي، به هيچ وجه نفي كنندة ارزشمندي علوم اكتسابي عقلي و نقلي نيست و اقبال به معارف شهودي و علوم الهامي، نبايد به ادبار از كسب علوم عقلي و نقلي بيانجامد. شاهد بارز اين حقيقت، تأكيدات فراواني است كه در قرآن و احاديث معصومين : بر كسب علم و تفكّر و تحقيق براي پي بردن به حقايق نوين علمي وجود دارد. قطعاً در مواردي كه معصومين : مسلمانان را به كسب علم حتّي از غير مسلمانان و از سرزمين‌هاي غير اسلامي تشويق نموده‌اند، به علوم الهامي و معارف شهودي نظر نداشته‌اند. حوزه‌هاي تعليم و تدريس معارف ديني كه پيامبر اكرم و اهل بيت بزرگوارش : داير نموده و حقايق و معارف ديني را در آن‌ها آموزش مي‏دادند و تجليل‌هايي كه از علم آموختگان در مكتب معارف ديني به عمل مي‌آوردند نيز شاهد ديگري بر ارزشمندي علوم كسبي و اهمّيّت پرداختن به كسب علوم ديني است.

اساساً اين كه علوم كسبي و علوم الهامي متضادّند و در نتيجه تنها يكي از آن دو را مي‌توان اختيار كرد، پنداري باطل و مغاير با آيات و احاديث و سيرة معصومين : است. بهترين شاهد بر غير قابل جمع نبودن و حتّي لزوم جمع كردن بين علوم كسبي و علوم الهامي، برجستگان از صحابة پيامبر و ائمّه : و شخصيّت‎هاي بزرگ علمي و عرفاني تاريخ اسلام و عارفان والامقام شيعه‌اند، كه از جملة اين عالمان عارف و عارفان دانشمند، به شخصيّت‎هايي چون سيّد بن طاووس، سيّد بحرالعلوم، ابن فهد حلّي، شهيد ثاني و از متأخّرين، عالمان عارفي همچون آيات حقّ سيّد علي شوشتري، آخوند ملاّ حسينقلي همداني، ميرزا جواد ملكي تبريزي، شيخ محمّد بهاري، سيّد احمد كربلايي، سيّد علي قاضي، سيّد محمّد حسين طباطبايي، شيخ محمّد تقي آملي، سيّد عبد الكريم كشميري، ميرزا علي اكبر مرندي، شيخ محمّد جواد انصاري همداني، شيخ محمّد علي شاه آبادي، امام خميني و ده‌ها عارف دانشمند بزرگ ديگر از در گذشتگان رضوان الله عليهم اجمعين و چهرة درخشان و مرجع بزرگوار شيعه آيت الله العظمي محمّد تقي بهجت گيلاني و ديگر عالمان عارف صاحب‌نام و گمنام موجود مي‌توان اشاره نمود.

گر چه نمي‌توان منكر شد كه بدون كسب علوم ظاهري مي‏توان به معارف شهودي و علوم الهامي راه يافت، امّا در طيّ طريق عرفان، آگاهي بر علوم عقلي و نقلي دين، سلامت سلوك سالك را تضمين نموده و امكان درك بهتري از شهود‌هاي عرفاني را براي او فراهم مي‏سازد.

در مورد اين كه علم حجاب اكبر است بايد توجّه داشت كه اوّلاً در جوامع حديثي و كتب روائي چنين عبارتي وجود ندارد و در نتيجه نبايد پنداشت كه عبارت مزبور سخن معصوم و در نتيجه حجّت است.

ثانياً حجاب شدن علم هنگامي مفهوم مي‎يابد كه شخص عالم به خاطر علوم خود، دچار عُجب و غرور شود و به ديگران به ديدة حقارت بنگرد و خود را از همگان برتر بپندارد و به اصطلاح، خود را عقل كلّ و ديگران را عوام كالانعام بشمارد و براي فهم و تشخيص ديگران اعتبار و ارزشي قائل نشود و هر چه جز نظر خود را باطل و بي‎ارزش بشمارد. و يا اين كه تنها آنچه را با علم و عقل خويش پي برده، درست و حقيقت بشمارد و وجود حقايقي فراتر از معلومات خود را انكار كند و هر آنچه بر خودش معلوم نشده را باطل دانسته و با آن به مخالفت و ضدّيّت بپردازد. چنين حالاتي مربوط به متوسّطين اهل علم است. هنگامي كه شخص به كمال علمي برسد، حالت فروتني و تواضع در برابر خلق و محتمل‎الخطا دانستن معلومات خود و متحمل‎الصّدق شمردن آنچه خود به آن دست نيافته است در وي پديد مي‎آيد و چنين علمي قطعاً ماية محجوبيّت او نخواهد بود.

امر ديگري كه در طريق علم ممكن است موجب محجوب شدن شخص گردد، علم و دانش خود را حاصل تلاش و تقلاّ و نتيجة تدبير و هنرمندي خويش شمردن و آن را عطاي خداوند نديدن است. امّا اين خودبيني و خدا را نديدن نيز لازمة ذاتي علم‎آموزي نيست و چه بسا عالمان خدابيني كه تلاش و كوشش خويش را تنها عرض نيازي به درگاه الهي به شمار آورده و علم و دانش خود را عطا و موهبت خداوند مي‎دانند.

آنچه به عنوان عوامل حجاب شدن علم گفته شد، در مورد طاعات، عبادات، رياضات همچنين الهامات، مكاشفات، خوارق عادات و كرامات نيز مي‎تواند مصداق يافته و آن‎ها را به حجاب تبديل كند. بنابراين اگر به علّت وجود چنان احتمالي، بايد بر تحصيل علم مهر بطلان زد، آن‎ها را نيز بايد باطل شمرد و ترك كرد. ولي صوفيان حاضر به تسرّي چنين حكمي بر موارد مزبور نيستند.

ثالثاً اگر عالم ممكن است در يك حجاب واقع شود، جاهلي كه خود را بي‎نياز از علم مي‎پندارد قطعاً محجوب به دو حجاب است، يكي حجاب جهل و ديگري حجاب بي‎نياز پنداشتن خود به آگاهي و علم.

رابعاً ماية محجوبيّت، توقّف در علم است. راه محجوب نشدن عدم كسب علم نيست، بلكه علم آموختن و آن‎گاه از علم ظاهري به سوي معارف باطني گام سپردن است. به تعبير ديگر بايد از علم عبور كرد و به آن اكتفا نكرد، يعني وارد حجاب شد و از آن گذشت. و اين حكم در مورد تمامي حجاب‎هاي نوراني، از قبيل آنچه قبلاً به آن‎ها اشاره شد، نيز صادق مي‎باشد.

 

7ـ توسّل به احاديث غير معتبر و برداشت‌هاي ناموجّه براي اثبات درستي مطالب عرفاني

برخي گويندگان و نويسندگان عرصه‌هاي عرفاني، در مقام اثبات درستي مطالب خود،‌ در صدد مستند ساختن آن‎ها به احاديث معصومين : برمي‌آيند و در اين راه به عباراتي استناد مي‌جويند كه انتساب آن‎ها به معصوم قابل اثبات نيست و داراي سند قابل اعتمادي نيستند، لكن گوينده يا نويسندة مزبور به صرف اين كه در سخنان و نوشته‌هاي عرفا، عبارات مزبور به عنوان حديث شهرت يافته، بدون مراجعه به منابع موثّق حديثي و ارزيابي‎هاي كارشناسانة آن عبارات از ديدگاه علوم رجال و درايه، به علّت همسويي مدلول آن عبارات با مطلب عرفاني مورد نظر خود، آن‎ها را درست و ترديد ناپذير پنداشته و به تكرار آن عبارات در سخن و نوشتة خويش مي‌پردازند. درحالي كه به تعبير دانشمندان علم الحديث: رُبَّ مَشهُورٍ لا اَصلَ لَهُ: چه بسيار عبارتي كه به عنوان حديث شهرت يافته، لكن اصالتي ندارد.

در برخي موارد گويندگان و نويسندگان مزبور، حديث معتبري را مستند اثبات درستي مطالب عرفاني خود قرار مي‌دهند، لكن بدون توجّه به عبارات قبل و بعد حديث و شرايط مطرح شدن آن از سوي معصوم و مخاطب حديث و سؤالي كه در مقام پاسخ آن، يا حادثه و مطلبي كه در مقام تحليل و تبيين آن، معصوم حديث مزبور را بيان داشته است، معنايي جز آن چه در نظر معصوم بوده است از آن حديث برداشت نموده و همسويي معناي برداشت شدة خود با مطالب عرفاني مدّ نظر خويش را دليل درستي مطالب مزبور قرار مي‌دهند.

در اين زمينه نيز بايد عنايت داشت كه اين گونه مستندسازي مدّعيات و مطالب عرفاني، نه تنها موجب اثبات مدّعيات و مطالب مزبور نمي‌شود، بلكه پس از روشن شدن غيرموثّق بودن حديث يا نادرست بودن برداشتي كه از آن شده است،‌ صحّت مطالب عرفاني مورد نظر، كه با دلايل ديگري قابل اثبات است، مورد ترديد قرار خواهد گرفت. بنابراين در نقل احاديث و معنا كردن آن‎ها بايد با احتياط و دقّت علمي عمل كرد و به شيوة كساني كه معتقدند هدف وسيله را مباح و توجيه مي‌كند، رفتار نكرد.

 

8ـ استناد به اشعار و عبارات اديبانه و داستان‌ها و تمثيل‌هاي عرفاني

برخي علاقمندان و معتقدان به عرفان و تصوّف، در مقام فهم و پذيرش مطالب عرفاني يا به هنگام توجيه و اثبات آن براي ديگران، به اشعار يا عبارات زيبا و اديبانة عرفا و يا به داستان‌ها و تمثيل‌هاي موجود در ادبيّات عرفاني استدلال مي‌كنند و مي‌پندارند صِرف اين كه مطلب مورد نظر آن‎ها در قالب شعر يا عبارت موزون و آهنگيني در‌آمده و يا داستان و تمثيلي در مورد آن وجود داشته و شهرت يافته است، دليل صحّت و درستي آن مطلب مي‌باشد.

در اين مورد نيز بايد توجّه داشت كه اوّلاً شعر و ادب همچون ديگر جلوه‌هاي هنر، از قوّة خيال آدمي مايه مي‌گيرد. دل‌نشيني و جذّابيّت و تأثيرگذاري آثار هنري بر مخاطب، حسابي جداي از صحّت و درستي محتوا و پيام آن آثار دارد. همان طور كه صحيح‌ترين و متقن‌ترين مضامين عقلي و متعالي‌ترين و ملكوتي‌ترين مطالب معنوي را مي‌توان با بهره جستن از خلاّقيّت هنري و مايه گرفتن از قوّة خيال، در زيباترين و جذّابترين قالب‌هاي هنري ريخت و به مخاطب عرضه كرد، نادرست‌ترين و سست‌ترين مضامين و منحط‌ترين و شيطاني‌ترين مطالب را نيز مي‌توان به مدد خلاّقيّت هنري و بهره‌گيري از قوّة خيال، به شكلي زيبا و جذّاب درآورد و ارائه نمود. در بين پديده‌هاي هنري و ادبي اقوام و ملل گوناگون، مصاديقي براي هر دو نوع مي‌توان يافت.

بنابراين صِرف ارائة محتوا در قالبي اديبانه و هنرمندانه، به هيچ وجه دليل حقّانيّت و درستي محتوا نيست. و تأييد و پذيرفتن محتواي مزبور محتاج سنجيدن آن با معيارهاي منطقي و ديني، و اطمينان از سازگاري آن محتوا با معيارهاي مزبور است.

ثانياً شاعران و اديباني كه در حوزة عرفان دست به خلق آثار هنري زده‌اند و عارفاني كه مطالب خود را در قالب شعر و نثر اديبانه بيان داشته‌اند، هيچ يك مصون و معصوم از خطاي در تشخيص، كه محتاج برخورداري از علم نامحدود و زوال‌ناپذير است، نبوده‌اند و احتمال اشتباه آن‎ها در فهم و بيان مطالب منتفي نيست. بنابراين گر چه مطالب خود را در قالب شعر يا نثر جذّاب و دل‌نشيني بيان كرده باشند، امّا به خاطر عدم مصونيّت مطلق و هميشگي از خطا و خلاف، كلام آن‎ها را نمي‌توان حجّت شمرد و حقّانيّت و اتقان آن را بي‌نياز از انطباق با معيارهاي عقلي و ديني پنداشت. به بيان ديگر شعر و نثر عارفانه را همچون آيات وحي و روايات معصومين : نمي‌توان حجّت دانست.

 

9ـ رياضات و عبادات شاقّ و بدعت‎آميز

برخي گروه‌هاي صوفيّه براي تربيت سالكان، رياضت‎هاي مشقّت‌آميز و اعمال عبادي خاصّي را ابداع و تجويز مي‏كنند كه به هيچ وجه ريشه‌اي در متون ديني و تأييدي در سنّت و سيرة معصومين : براي آن‎ها نمي‌توان يافت. اين رياضات و عبادات، سالك را از زندگي متعادل انساني كه اسلام براي فرد مسلمان مي‌پسندد و پيامبر و ائمّه : و صحابة‌ شايستة آنان در قالب آن رفتار مي‌كردند، خارج مي‌سازد.

در اين مورد بايد توجّه كرد كه اوّلاً آنچه از اعمال و عبادات كه براي رشد و تكامل انسان مسلمان لازم و مفيد بوده است، شارع مقدّس در قالب احكام دين، در طيف گستردة عمل به واجبات و ترك محرّمات و عمل به مستحبّات و ترك مكروهات و بسنده كردن به حدّاقل و تنها در حدّ رفع ضرورت پرداختن به مباحات، مقرّر داشته است. از سوي ديگر دشواري‌ها و مشقّاتي را كه تحمّل آن‎ها براي رشد و تكامل هر شخص لازم است، خداوند به طور طبيعي در جريان زندگي وي پيش مي‌آورد و در نتيجه اگر شخص طالب رشد و تكامل است بايد با روح صبر و تسليم و رضا با آن مشكلات مواجه شده و از صميم دل و جان، طبق دستورات دين و احكام الهي، و بي ‎‌آن كه به رفتاري ديگر مايل باشد، در آن موقعيّت عمل كرده و در برابر آن مشكلات عكس‎العمل نشان دهد. گريز از رياضت‌هاي خداداد و پرداختن به رياضت‎هاي خود ساخته، رشد و تكامل واقعي در پي نخواهد داشت. بنابراين پرداختن به عبادات خود ساخته و تحميل نمودن رياضت‌هاي تصنّعي بر خود، نه مفيد است و نه لازم.

ثانياً در موارد بسياري فشار بيش از اندازه وارد كردن به خود در قالب عبادت‌هاي افراطي و رياضت‌هاي شاقّ، نه تنها موجب تسريع در نيل به مقصود نمي‌شود، كه به مبتلا شدن شخص به فرسودگي و ضعف و بيماري‌هاي جسمي و عصبي و نيز خستگي و افسردگي روحي[30] و دلزدگي و بي‎رغبتي به عبادت و معنويّت و ديانت منجر شده و نهايتاًً شخص براي هميشه از رسيدن به مقصود باز مانده و يا لااقلّ دستيابي او به مقصود به تأخير مي‌افتد. بنابراين چنين رفتارهاي افراطي و خارج از رويّه، نه مفيد است و نه لازم. راه نيل به مقصود پرهيز از عجله و شتابزدگي و تن دادن به حركت تدريجي و معتدل و پيشه كردن طريق صبر و انتظار است.[31]

رهرو آن نيست كه گه تند و گهي خسته رود

رهرو آن است كه آهسته و پيوسته رود

ثالثاً عبادت‌هاي افراطي و رياضت‌هاي سخت، سبب مي‏شود كه اگر سالك به مراتبي از كمال هم دست يابد، آن را ناشي از تلاش و تقلاّي خود پنداشته و به عمل خويش متّكي و مغرور شود و به جاي اين كه خدا را ربّ و پرورش دهنده و رشد دهندة خويش ببيند، خود را در تكامل خويش مؤثّر بپندارد و اين خودبيني و خدا را نديدن، به معناي سقوط به پايين‏ترين درجة انحطاط قابل تصوّر براي فرد است.

تكيه بر تقوي و دانش در طريقت كافريست

راهرو گر صد هنر دارد توكّل بايدش

رابعاً آنچه در طيّ طريق عرفان به سرعت نيل به مقصود كمك مي‌كند افزودن بر ميزان صدق و اخلاص و شوق و محبّت در عمل است نه افزايش حجم و مقدار عمل. به بيان ديگر بايد به ارتقاء كيفيّت و افزودن بر حُسن عمل اهتمام ورزيد نه بر زياد كردن حجم و افزودن كميّت آن.

خامساً با توجّه به توقيفي بودن عبادات و منوط بودن آن به مقرّر شدن از سوي شارع، ابداع عبادات خود ساخته، نوعي بدعت است و بدعت در دين و افزودن خود ساخته‌هاي خويش بر آن، به يقين عملي حرام و مورد انزجار خداوند است و با فعل حرام و منفور پروردگار، قطعاً به قرب الهي نمي‌توان راه يافت و كسي كه چنين بدعت‌هايي را جعل مي‌كند و كساني كه به اين بدعت‎ها عمل مي‌كنند، نه تنها مقرّب و محبوب خداوند نيستند، كه منفور و مطرود درگاه الهي‌اند. همان گونه كه قرآن كريم به پيامبر اكرم 6 امر كرد كه: بگو اگر براستي خدا را دوست داريد از من پيروي كنيد تا خدا شما را دوست بدارد و محبوب خدا شويد.[32] و به مؤمنان فرمود: هر آينه در وجود و رفتار پيامبر خدا بهترين الگو براي تأسيّ و پيروي شما وجود دارد.[33] تنها راه نيل به مدارج كمال، اقتدا به پيامبر و اهل بيت بزرگوارش : و پرهيز از هر نوع بدعتگذاري و رفتارهاي بدعت‎آميز است.

 

10 ـ جبرگرايي و مسئوليّت گريزي

برخي گرويدگان به راه عرفان و تصوّف، با استناد به توحيد افعالي و اين كه در عالم وجود، فاعلي جز خدا نيست و سررشتة همة امور در دست خداوند است، و آنچه خدا بخواهد واقع مي‏شود و مشيّت پروردگار بر مشيّت بنده غالب است، هر انجام معصيت و ترك طاعتي از جانب خويش را به مشيّت الهي منسوب نموده و خود را از هر گونه مسؤوليّت در برابر اعمال خويش مبرّا مي‌شمرند.

اين برداشت و نتيجه‎گيري از توحيد افعالي، جاهلانه و نادرست و مغاير با قرآن و سنّت و عقل و منطق است. براي پي بردن به نادرستي اين برداشت از يك سو بايد توجّه كرد كه اگر واقعيّت همين بود كه اين جاهلان پنداشته‌اند، امر و نهي خداوند در قالب شرايع الهي، وظيفة امر به معروف و نهي از منكر و دعوت به نيكي و موعظه و مجادلة به احسن براي مؤمنان، حدود و قصاص و ديات مجرمان در دنيا، وجود حسابرسي پس از مرگ و پاداش و كيفرهاي اخروي، تحسين و تشويق نيكان و تقبيح و تحذير بدان در كلام الهي و نهايتاً بعثت پيامبران، همه لغو و بيهوده يا ناعادلانه و ستمگرانه بودند؛ زيرا انسان‌ها فاقد اختيار و آزادي‌اند و درنتيجه نه امر و نهي به آن‎ها معني دارد و نه تحسين و تقبيح و تنبيه و مجازات و پاداش و عقوبت ايشان به خاطر كارهايي كه كرده‌اند عادلانه است. اين در حالي است كه هيچ مؤمني خداوند را بيهوده‎كار و ستمكار نمي‏داند بلكه او را حكيم و دادگر مي‏شناسد.

از سوي ديگر بايد توجّه داشت كه مشيّت تكويني الهي، به اين كه انسان موجودي داراي آزادي و اختيار و قدرت انتخاب باشد، و مشيّت تشريعي الهي، به اين كه تصميم انسان بر انجام نيكي‌ها مجاز و بر ارتكاب زشتي‌ها ممنوع است، تعلّق گرفته و در قالب شرايع الهي به انسان‌ها اعلام شده است. پس آنچه شخص بر او مصمّم مي‌شود جلوه‎اي از اختيار او، كه مصداقي براي مشيّت تكويني خداوند است، مي‌باشد؛ امّا اين تصميم آزاد شخص ممكن است در راستاي مشيّت و اذن تشريعي الهي و يا در جهت مخالف آن اتّخاذ شده باشد. عملي شدن اين تصميم نيز در قلمرو مشيّت و اذن تكويني الهي قرار دارد و اگر خداوند وقوع آن را به مصلحت نداند مانع از عملي شدن آن خواهد شد؛ لكن هيچ‎گاه تصميمي را كه خود شخص خواستار آن نيست بر او تحميل نمي‏كند و به جبر و زور او را وادار به اتّخاذ آن تصميم و انجام آن عمل نمي‏كند. بنابراين در عين اين كه همة چيزها در قلمرو مشيّت تكويني الهي قرار داشته و همة امور در قلمرو آن واقع مي‏شوند، آزادي انسان در تصميم‎گيري و مسئوليّت او در قبال تصميم‌هايي كه اتّخاذ مي‌نمايد و در پي آن استحقاق او براي تشويق و تنبيه و پاداش و كيفر الهي به تناسب نوع تصميمي كه آزادانه گرفته، غير قابل انكار است.[34]

11ـ ملامتي‎گري و تظاهر به ترك طاعات و ارتكاب معاصي

از برخي روي آورندگان به تصوّف، در منظر و ملاء عام، سخنان و رفتارهايي شنيده و مشاهده مي‌شود كه مخالف احكام شرع و مصداق ترك طاعت و ارتكاب معصيت است. اينان به انگيزة رهايي از شهرت و نام و سُمعه و ريا و دستيابي به اخلاص، تظاهر به اعمال خلاف شرع و تقوي مي‏كنند، در حالي كه في‎الواقع اهل چنان اعمالي نيستند و پايبند به شرع و تقوا مي‏باشند، و از اين طريق درصددند نكوهش و ملامت مردمان را عليه خود برانگيزند، تا در معرض خطر خودنمايي و زهد فروشي و ناخالصي قرار نگيرند.

در اين زمينه نيز بايد به نكاتي توجّه كرد. اوّلاً قرآن و حديث علي‎رغم همة تأكيدي كه بر اخلاص در عمل و پرهيز از زهد فروشي و ريا و سمعه كرده، هيچ‎گاه مجوّز ملامتي‎گري و تظاهر به فسق و فجور و اعمال ناپسند و حرام را صادر نكرده است. نوع رفتار و زندگي پيامبر اكرم و ائمّة معصومين : و اصحاب شايستة‌ آن بزرگواران، خود بهترين شاهد بر اين امر است كه ظاهر و باطن مؤمن راستين يكي و هر دو پاك و زيبا و پسنديده است. نفاق كه شكاف بين ظاهر و باطن است، همان طور كه يك مصداقش دنيا‎پرستي در درون و تظاهر به خداپرستي و ايمان و صلاح در بيرون وجود شخص است، مصداق ديگرش خداپرستي و ايمان و صلاح در درون، و تظاهر به كفر و فساد و دنياطلبي در بيرون وجود خويش است.  توحيد كه به معني يكي شدن است اقتضا دارد كه ظاهر و باطن مؤمن يكسان و هر دو به نحو واحدي خدايي و خداپسند باشد.

ثانياً مؤمن راستين كسي است كه سر به راه بندگي حقّ مي‌نهد و چنان غرق توجّه به محبوب است كه بود و نبود خلق، چه رسد به ستايش و نكوهش ايشان، اندكي توجّه وي را به خود جلب نمي‏كند.

ثالثاً براي مؤمن واقعي تنها قضاوت و نظر الهي مهمّ و شايستة توجّه بوده و تعريف و تكذيب خلق از نظر او بي‎اهمّيّت است. بنابراين كسي كه تعريف و تكذيب و تجليل و سرزنش خلق براي او متفاوت است و نگران تأثير سوء تعريف و تجليل ديگران بر خود مي‌باشد و با تظاهر به اعمال قبيح و مغاير شرع، سعي مي‌كند ملامت مردم را برانگيزد، ناقص و محروم از حقيقت ايمان و توحيد است.

رابعاً مؤمن با پي بردن به فقر و نقص و سياهرويي ذاتي و صفاتي و افعالي خود، به تلقّي‌يي از خودش رسيده كه هيچ تجليل و ستايشي نمي‌تواند در او اثر كند و او را مغرور ساخته و امر را بر او مشتبه سازد و موجب شود كه شائبة وجود كمال و جمالي در خود، به دل و ذهنش خطور كند. كسي كه تجليل و ستايش خلق در او اثر مي‌كند هنوز خود را به حقيقت نشناخته و از ناقصان است.

خامساً كسي كه تقلاّ و فعل خود را در بر انگيختن ستايش و نكوهش خلق نسبت به خودش مؤثّر مي‏داند و درصدد است با تقلاّ و فعل خود، وضعيّت را از ستايش و تجليل به نكوهش و ملامت تغيير دهد، هنوز به حقيقت توحيد راه نيافته و به اين واقعيّت پي نبرده كه اين خداست كه اشخاص را در نظر ديگران جلال و محبوبيّت مي‏بخشد يا از نظر خلق مي‏اندازد و ملامت آنان را عليه وي برمي‌انگيزد. در غير اين صورت مي‌دانست كه ستايش خلق، فعل الهي و عملي كه ستايش مي‌شود نيز به مصداق ما اصابك من حسنة فمن الله: آنچه از نيكي كه نصيب تو مي‌شود از جانب خداست،[35] صنع الهي است و در نتيجه، در اين ستايش، جايگاه و سهمي براي خود و خلق قائل نبود و به مصداق انت كما اثنيت علي نفسك: خدايا تو همان گونه‎اي كه خويشتن، خود را ستوده‎اي،[36] تنها خدا را مي‏ديد كه به ثناي خويش مشغول است و در ستايشي كه خلق مي‏كنند، به حقيقت، سخن خدا را مي‏شنيد كه به خويش فتبارك الله احسن الخالقين: پس مبارك‌ (صاحب بركت) است خدا كه نيكوترين آفرينندگان است،[37] مي‌گويد.

سادساً مؤمن يقين دارد كه ربّ او خداست و خدا هر چه را براي پرورش و رشد او لازم باشد، به دست خلق ايجاد مي‌كند. لذا اگر ملامت خلق براي رشد او لازم باشد، خدا آن را بر عليه وي بر مي‌انگيزد و نيازي به كمك دادن خودِ عبد براي برانگيختن اين ملامت ندارد، همان گونه كه اگر تجليل خلق براي رشد او ضرورت يابد، خدا بي‌نياز به كمك عبد، آن را بوجود مي‌آورد. بنا بر اين باور، مؤمن آنچه از نكوهش و ستايش را كه خدا براي او پيش آورده است مناسب‏ترين و بهترين چيز براي رشد خود مي‌داند و به گوارايي و خرسندي پذيرا مي‌شود و فقط درصدد برمي‌آيد كه با پيشه كردن مناسب‏ترين رفتار در آن شرايط و انجام دادن شايسته‏ترين عكس‎العمل در آن موقعيّت، كه ملاك مناسب و شايسته بودن آن نيز اوامر الهي است، از شرايط و موقعيّتي كه خدا ايجاد كرده، بهرة كافي را براي رشد و تكامل خود ببرد. او مي‏داند كه ربوبيّت خدا نقص ندارد تا لازم باشد خودِ عبد با تقلاّ و فعل خويش نقصان آن را جبران كند. در نتيجه شرايط موجود، از جمله ستايش خلق، در اثر نقص و كاستي ربوبيّت، به خطا پديد نيامده است تا او بخواهد با رفتارهاي ملامت برانگيز خود، آن شرايط را تصحيح كند.

 

12ـ بي‎نيازي اهل طريقت به مراعات شريعت و بي‎نيازي اهل حقيقت به شريعت و طريقت

همان طور كه در فصل‎هاي پيشين كتاب ذكر شد، برخي از گروندگان به تصوّف و عرفان با تقسيم دين به سه حوزة شريعت يا احكام عملي، طريقت يا خلقيّات و روحيّات دروني، و حقيقت يا معرفت و شهودِ قلبي ناشي از محبّت و عشق الهي، به ترتيب هر حوزه را مقدّمة وصول به حوزة بعد دانسته و در نتيجه اهمّيّت و ضرورت هر يك را محدود به مقطع زماني قبل از وصول به حوزة بعد مي‌دانند. به تعبير ديگر، شريعت را نردباني مي‌پندارند كه به ياري آن مي‌توان به بام طريقت رسيد و پس از رسيدن به بام، نيازي به آن نخواهد بود، چنان كه طريقت نيز به مثابه نردباني است كه به مدد آن مي‌توان به بام حقيقت دست يافت و پس از نيل به حقيقت، به مراعات لوازم طريقت نيز احتياجي نخواهد بود، يعني با رسيدن به ذي‎المقدّمه و مقصد، شخص از مقدّمه و راه بي‌نياز مي‌شود. با اين توجيه، با پيوستن به اهل طريقت، دست از تقيّد به احكام شرع شسته و با واصل به حقيقت پنداشتن خود، خويشتن را از تقيّد به لوازم طريقت نيز مستغني مي‏پندارند و هر خلاف شرع و اخلاقي را بر خود مجاز مي‏پندارند و بدان آلوده مي‌شوند.

در اين مورد نيز اوّلاً همان گونه كه در فصل‎هاي مزبور توضيح داده شد[38] و نيازي به ذكر مشروح مجدّد آن نيست، بايد توجّه داشت برخلاف پندار اين گروه، شريعت و طريقت و حقيقت، سه جنبه و يا سه بُعد از واقعيّت واحد و غير قابل تجزيه‌اي به نام دين است كه با وجود آن واقعيّت، هر سه جنبه و بُعد، توأماً وجود خواهد داشت. قلب نورانيّت يافته از نور معرفت و شهود عاشقانة حضرت حق، رواني سرشار از فضيلت‌ها و كرامت‌هاي اخلاقي و روحيّات لطيف و والاي معنوي، و چنان رواني، پيكري جلوه‎گاه بروز و ظهور طاعات و عبادات الهي و اعمال و رفتار شايستة انساني مي‌سازد و بين اين سه، رابطة ضروري علّت و معلولي برقرار است كه رابطه‎اي ناگسستني است.

 

ثانياً قرآن كريم خطاب به پيامبر اكرم 6 مي‌فرمايد: ثمّ جعلنٰك علـي شريعة من الامر فاتّبعها و لا تتّبع اهواء الذّين لا يعلمون. انّهم لن يغنوا عنك من الله شيئاً. و انّ الظّالمين بعضهم اولياء بعض و الله وليّ المتّقين. هذا بصائر للنّاس و هديً و رحمة لقومٍ يوقنون. أم حسب الذّين اجترحوا السّيّئات ان نجعلهم كالذّين امنوا و عملوا الصّالحات سواء محياهم و مماتهم ساء ما يحكمون. و خلق الله السّمٰوات و الارض بالحقّ و لتجزي كلّ نفس بما كسبت و هم لا يظلمون. أفرايت من اتّخذ الهه هواه و اضلّه الله علي علم و ختم علي سمعه و قلبه و جعل علي بصره غشٰوة. فمن يهديه من بعد الله افلا تذكّرون: سپس تو را بر شريعتي از امر (دين يا سرچشمه گرفته از عالم امر) قرار داديم؛ پس آن را پيروي كن و هوس‌هاي كساني را كه نادانند پيروي مكن. آن‌ها هرگز تو را از خدا بي‌نياز نمي‌كنند و ستمكاران (گناهكاران) بي‌گمان دوست و پشتوانة يكديگرند و خدا دوست و پشتوانة پرهيزكاران است. اين بصيرت‌هايي براي مردم و هدايت و رحمتي براي گروهي است كه يقين مي‌آورند. آيا كساني كه مرتكب بدي‌ها شده‌اند، پنداشته‌اند كه آنان را مانند كساني قرار مي‌دهيم كه ايمان آورده و كارهاي شايسته انجام داده‌اند، و زندگي و مرگشان با آن‌ها يكسان است؟ چه بد داوري مي‌كنند! و خدا آسمان و زمين را به حقّ آفريد و تا هر كس به موجب آنچه به دست آورده و عمل نموده، جزا داده شود و به اينان ستم نمي‌شود. پس آيا ديدي كسي را كه هواي نفس خويش را معبود خود قرار داد و خدا او را آگاهانه در گمراهي واگذاشت و بر گوش و دلش مهر نهاد و بر ديده‌اش پرده افكند؟ پس آيا بعد از خدا چه كسي او را هدايت خواهد كرد؟ پس آيا پند نمي‌گيريد؟[39]

 

بر اساس آيات فوق، اوّلاً خود پيامبر اكرم 6 كه بزرگ‌ترين عارف تاريخ خلقتند، موظّف به تبعيّت از شريعت مي‌باشند، چه رسد به پيروان آن حضرت. ثانياً پيامبر اكرم و پيروان ايشان مجاز به تبعيّت از ناداناني كه به پيروي از هواي نفس دعوت مي‌كنند، نيستند و اگر به جاي تبعيّت از احكام شرع، از هواي نفس پيروي كنند، در پيشگاه پروردگار راهي براي مبرّا ساختن خود ندارند. ثالثاً گر چه كساني كه به احكام شرع بي‌اعتنايي نموده و مرتكب معصيت مي‌شوند با تأييد يكديگر مي‌پردازند و با هم رفاقت دارند، امّا اگر كسي طالب است كه از دوستان و اولياي خدا شود و مورد تأييد و محبّت خداوند قرار گيرد، بايد راه پرهيزگاري و اجتناب از آنچه را شريعت مجاز نمي‌داند، در پيش گيرد. رابعاً گر چه شريعت‌گريزان، تأكيد بر تبعيّت كامل از شريعت را قشري‌گري و كوتاه‌فكري مي‌شمارند، امّا به واقع، تأكيد مزبور ماية بصيرت همة انسان‌ها بوده و براي اهل يقين كه به قلّة عرفان دست يافته‌اند، موجب هدايت و رحمت الهي است. خامساً كساني كه مي‌پندارند با بي‌اعتنايي به شريعت، از مؤمناني كه به احكام شرع عمل مي‌كنند، كمتر نيستند و در دنيا و آخرت با آن‌ها يكسانند، به شدّت در اشتباهند؛ زيرا خلقت عالم بر اساس حقّ و عدل صورت گرفته و دستاورد هر كس مطابق همان چيزي است كه انجام داده است. سادساً كساني كه به جاي شريعت، از هواي نفس خود پيروي مي‌كنند، به جاي خداي صاحب شريعت، هواي نفس خود را مي‌پرستند و خدا نيز آنان را در گمراهيشان، به خود وامي‌گذارد و از ديدن و شنيدن و درك حقايق، محرومشان مي‌سازد و از اين گمراهي راه نجاتي نخواهند داشت. در پايان نكات ششگانة فوق، خداوند مسلماناني را كه به شريعت بي‌اعتنايند، مخاطب قرار داده و از آن‌ها مي‌پرسد: آيا به خود نمي‌آييد و از بي‌راهه‌اي كه به سبب محروميّت از علم و آگاهي و تبعيّت از هوا و هوس، به آن دچار شده‌ايد، باز نمي‌گرديد؟

 

قرآن كريم در بيان ماية اصلي انحرافات و گمراهي‌هـاي بشر مي‌فرمايد: ان يتّبعون الاّ الظّن و ما تهوي الانفس و لقد جاءهم من ربهم الهديٰ: جز از گمان و آنچه نفس‌ها هوس مي‌كنند، پيروي نمي‌كنند؛ در حالي كه از جانب پروردگارشان براي آن‌ها هدايت آمده است.[40] انحراف مورد بحث، يعني بي‌اعتنايي به احكام شريعت هم از اين قاعده مستثني نيست. كساني كه به اين گمراهي دچار شده‌اند نيز از يك سو، به خاطر بي‌بهره بودن از علم دين و جهالت نسبت به معارف اسلام، در فضاي توهّمات جاهلانة خويش، سخنان بي‌پايه‌اي را به هم مي‌بافند و با عبارت‌پردازي‌هاي ذوقي و هنري، به آن زيبايي مي‌بخشند و به سبب زيبايي و رواني سخن، محتواي آن را حقّ پنداشته و معيار عمل قرار مي‌دهند؛ و از سوي ديگر، دانسته يا ندانسته، به اقتضاي خواسته‌هاي نفس، كه چيزي جز شانه خالي كردن از تحمّل زحمت انجام تكاليف شرع و غوطه‌ور شدن در لذايذ حيواني نيست، بي‌اهمّيّت شمردن شريعت را دلچسب و مطبوع مي‌بينند و به آن روي مي‌آورند.

 

 

13ـ خود را برتر و بالاتر از طاعت و معصيت پنداشتن

برخي رهپويان طريق تصوّف و عرفان با دستيابي به كشف و كرامات و يا نيل به برخي حالات و مقامات، خود را واصل به حق پنداشته و برتر و بالاتر از طاعت و معصيت و بي‌نياز به مراعات تكاليف عبوديّت گمان كرده و هر كار و هر چيز را براي خود مجاز مي‌پندارند و براي تأييد پندار خويش به كارهايي كه خضر 7 در مدّت همراهي موسي 7 با وي، انجام داد و به سبب مغايرت با احكام شرع و اقتضاي عقل، مورد اعتراض موسي 7 قرار گرفت، استناد مي‌كنند. يا در قالب تمثيل، خود را به منزلة پليس راهنمايي مي‌پندارند كه اجازة تخلّف از مقررات را به ساير رانندگان نمي‌دهد، امّا خود مجاز است كه برخلاف مقرّرات عمل نمايد و مثلاً با اتومبيل خود از چراغ قرمز عبور كند يا در خيابان يك طرفه برخلاف مسير، رانندگي كند.

اين پندار نيز باطل و استدلال‎هاي ناظر بر آن نيز نادرست است. براي درك اين بطلان و نادرستي، بايد به چند نكته توجّه كرد.

نخست اين كه انجام اوامر الهي و پرهيز از نواهي پروردگار، جزئي از ايمان است و هر كس ايمان استوارتر و عميق‎تري داشته باشد پاي‎بندي بيشتري به احكام الله خواهد داشت. امام صادق 7 مي‎فرمايند: الايمان عمل كلّه: تمامي ايمان عمل است.[41] و نيز مي‎فرمايند: من اقرّ بدين الله فهو مسلم و من عمل بما امر الله عزّ و جلّ به فهو مؤمن: هر كس به دين الهي اقرار كند مسلمان است و هر كس به آنچه خداي عزّ و جلّ امر فرموده، عمل كند، مؤمن است.[42] امام باقر 7 مي‎فرمايند: الايمان ما استقرّ في القلب و افضي به الي الله عزّ و جلّ و صدّقه العمل بالطّاعة لله و التسليم لاٴمره: ايمان آن است كه در دل مستقرّ مي‎گردد و شخص را به سوي خداي عزّ و جلّ سوق مي‎دهد و انجام طاعت و فرمانبري خدا و تسليم بودن در برابر اوامر الهي، وجود آن را تصديق مي‎كند.[43] امام صادق 7 مي‎فرمايند: الايمان ان يطاع الله فلا يعصي: ايمان اين است كه از خدا فرمانبري شود و از دستورات خداوند سرپيچي نشود.[44] بنابراين عارفان و واصلان حقيقي، به سبب قوّت و رفعت ايمانشان، بيش از سايرين به مراعات تكاليف شرع و انجام طاعت و ترك معصيت ملتزم و پاي‎بندند.

دوّم اين كه بين ظاهر و باطن و برون و درون انسان رابطة متقابلي برقرار است به اين نحو كه رفتارهاي انسان در صورت تكرار، ملكات اخلاقي را در درون انسان به وجود مي‌آورند و روحيّات متناسب با آن رفتار را سبب مي‌شوند و نهايتاً ملكات و روحيّات مزبور، در قلب اثر مي‌گذارند و عقيده و ايمان متناسب با خود را پديد آورده و تحكيم مي‌كنند و عقيده و ايمان ناسازگار با خود را متزلزل و نابود مي‌كنند. به بيان ديگر، رفتارهاي خارجي، آثاري را در درون انسان به ارث مي‏گذارند (اصل وراثت). متقابلاً معرفت و ايمان قلبي، به صورت ملكات و روحيّات متناسب، از باطن فرد به روان او سرايت كرده و ملكات و روحيّات نيز در قالب رفتارهايي به پيكر وي سرايت مي‌كند (اصل سرايت). اين تأثير و تأثّر متقابل درون و برون بر يكديگر به عنوان يك واقعيّت، از نظر علم و عقل ترديد ناپذير است.

خداوند متعال بر اساس ويژگي فوق كه در آفرينش، در انسان ايجاد كرده، در جايگاه ربوبيّت تشريعي خود در قالب اديان الهي، براي ساخته و پرداخته شدن انساني سرشار از عشق الهي، ابتدا در قالب احكام شرع، او را به رفتارهاي عاشقانة يك عاشق حقيقي پروردگار ملزم كرده است تا با تكرار اين طاعات و عبادات، كه همان رفتارهاي عاشقانه است، روان شخص به تدريج ملكات اخلاقي و روحيّات معنوي متناسب با چنين رفتار عاشقانه‌اي را به ارث برده و نهايتاً آن ملكات و روحيّات نيز عشق به خداوند را در قلب وي به ارث بگذارند. نيمي از راه تكامل و تعالي انسان بدين گونه طي مي‏شود. لكن در نيمة‌ دوّم راه كه شخص از قلبي سرشار از عشق الهي برخوردار شده است، اين عشق به صورت روحيّات معنوي و ملكات اخلاقي به روان او سرايت كرده و اين روحيّات و ملكات نيز در قالب طاعات و عبادات ظاهري و اعمال و رفتارهاي مطابق با حكم شرع، كه چيزي جز رفتارهاي عاشقانة يك عاشق حقيقي پروردگار نيست، به پيكر او سرايت مي‏كند و از او سر مي‏زند.[45]

با توضيح فوق گرچه از نظر اين كه در آغاز راه، شخص با تكلّف و زحمت، انجام وظايف ديني و احكام شرعي را بر خود تحميل مي‌كند و با دشواري و تلخي متحمّل آن مي‌شود، و در پايان راه، اعمال و فرائض ديني به اقتضاي حالت دروني شخص، به رواني و سهولت، بر پيكر وي ظاهر و توسّط وي انجام مي‌شوند؛ بين مبتديان و منتهيان تفاوت چشمگيري وجود دارد، لكن از نظر عمل به احكام و وظايف ديني، نه تنها كاستي و كمبودي در منتهيان و كاملان وجود ندارد، كه حتّي به خاطر وجود منشأ دروني، اعمال و عبادات مزبور بسيار كاملتر و تمام عيارتر، در آنان مشاهده مي‏شود.

سوّم اين كه چون اعمال و رفتار منتهيان و كاملان، تصنّعي و تحميلي نيست و آنان در درون خود خواستار و آرزومند رفتار ديگري نيستند كه همچون مبتديان با سركوب ميل و خواست نفساني خود، عمل به احكام شرع را بر خويش تحميل نمايند؛ اين پندار كه در صورت برداشته شدن امر و نهي الهي از سر راه آن‎ها، به اقتضاي خواهش نفس و ميل درون، رفتار ديگري در پيش خواهند گرفت، باطل و نابجاست.

چهارم اين كه عمل صالح عملي است كه هم حُسن فاعلي، يعني انگيزة خالص و ناشي از عشق الهي، و هم حُسن فعلي، يعني مطابقت با موازين عقلي و شرعي، داشته باشد. حُسن فاعلي به تنهايي موجب حُسن عمل نخواهد بود. يعني به صرف اين كه شخص داراي نيّت خالص و عاشقانه‎اي است، انجام هر عملي ولو مغاير با موازين عقلي و شرعي، از او پسنديده و پذيرفته نيست. به بيان ديگر حُسن نيّت نمي‌تواند قبح فعل را منتفي سازد. كاملان و منتهيان كه مصاديق تمام عيار عبادالله الصالحين مي‏باشند وجودشان خاستگاه اعمال صالحي است كه هم حُسن فعلي دارد و هم حُسن فاعلي، و جز اين گونه رفتار، عملي از آن‎ها سر نمي‌زند.

پنجم اين كه حضرت خضر 7 كارهايي كه كرد، همان گونه كه قرآن كريم بيان فرموده است، سرِخود و به خواهش نفس خويش انجام نداد؛ بلكه در اجراي امر و حكم الهي بدان مبادرت ورزيد. چنان كه خود آن حضرت در تشريح حكمت و علّت كارهاي خود براي حضرت موسي 7 فرمود: و ما فَعَلتُهُ عَن اَمري: من از پيش خود اين كارها را انجام ندادم.[46]و[47] امر خداوند به حضرت ابراهيم 7 درمورد ذبح حضرت اسماعيل 7 و مبادرت حضرت ابراهيم 7 به آن نيز به همين نحو است. در حوزة شرع نيز در شرايط عسر و حرج و اضطرار، به جاي احكام اوّليّه، احكام ثانويّه بر فرد واجب مي‌شود، يا با حكم حكومتي وليّ امر، وجوب و حرمت‌ها و مجاز و ممنوع‌هايي جز آنچه در احكام اوّليّه و ثانويّه وجود دارد متوجّه افراد مي‌شود. چنين احكام خاصّي، چه حكم ثانوّيه و چه حكم حكومتي و چه احكام خاصّي كه از جانب خداوند براي حضرت خضر و حضرت ابراهيم 8 صادر شده بود، به همان مقدار حكم الله است كه احكام اوّلية شرع؛ و كسي كه اين احكام خاصّ متوجّه وي مي‌باشد و احكام اوّليّه از او منصرف بوده و برداشته شده است، مراعات آن احكام خاصّ شرعاً بر او واجب بوده و اين گونه نيست كه از وادي تكليف فراتر رفته و مشمول احكام و تكاليف و مكلّف به مراعات احكام الهي نباشد. در مثال پليس راهنمايي هم بايد توجّه داشت كه پليس در اجراي وظايف و مقررات خاصّي كه ملزم به انجام و مراعات آن است، متفاوت با مقرّرات حاكم بر رانندگان عادي عمل مي‌كند و اين گونه نيست كه از مطلق تكليف و مقرّرات معاف باشد و به ميل و خواهش شخص خود بر خلاف مقرّرات راهنمايي و رانندگي عمل ‌كند.

اكنون نكتة حائز اهمّيّت اين است كه مرجع تشخيص احكام خاصّ الهي براي شخص كيست و نحوة تشخيص آن چيست؟ آيا طبق موازين الهي، پذيرفته است كه فردي با محاسبات شخصي يا مكاشفات دروني، خود را فارغ از احكام شرع پنداشته و مشمول حكم خاصّي بشمارد؟ بي‎شك چنين امري از نظر معيارهاي الهي مردود و ناموجّه است و اين محاسبات و مكاشفات، فاقد حجّيّت مي‎باشند.[48]

 

14- دل بايد پاك باشد، ظاهر مهم نيست.

برخي صوفي مسلكان، در توجيه آلودگي خويش به رفتارها و اعمال ناپسند و كارهاي مغاير دستورات دين، عنوان مي‎كنند كه دل مهمّ است و ظاهر اهمّيّتي ندارد؛ بنابراين بايد دل را پاك كرد، مقدّس و متشرّع بودن و پاكيزگي ظاهر از رفتارهاي آلوده و خلاف شرع، بي‎اهمّيّت است. خدا نيز به دل‎ها و درون‎هاي اشخاص مي‎نگرد و به سخنان و اعمالشان اعتنايي ندارد. و در اثبات اين سخن، به احاديثي با اين مضمون استناد مي‎جويند.

در اين زمينه به نكاتي چند بايد توجّه كرد. نخست اين كه چنان كه ذكر شد، ظاهر و باطن انسان از يكديگر تأثير مي‎پذيرند و باطني پاك و نوراني، با ظاهري آلوده و ظلماني، براي درازمدّت در يك فرد ممكن نيست جمع شوند. قلب نورانيّت يافته به نور معرفت و محبّت الهي، رواني مي‎سازد جايگاه روحيّات معنوي و فضايل اخلاقي، و چنان رواني، پيكري مي‎سازد جلوه‎گاه اعمال صالح و طاعات و عبادات ديني. به بيان ديگر چنان كه گفته‎اند: الظاهر عنوان الباطن: ظاهر انسان نمودار باطن اوست و به تعبير ديگر، از كوزه همان برون تراود كه در اوست.

دوّم اين كه قرآن كريم بر تأثير تخريبي اعمال ناشايست، بر ايمان قلبي انسان، تأكيد نموده است. چنان كه مي‎فرمايد: ثمّ كان عاقبة الّذين اسآءوا السُّواي ان كذّبوا بايات الله و كانوا بها يستهزءون: سرانجام كساني كه كارهاي بد را پياپي مرتكب شدند، اين بود كه آيات خداوند را تكذيب كردند و به مسخره گرفتند.[49] بنابراين بي‎اعتنايي به صحّت و صلاح عمل و بي‎پروايي از ارتكاب اعمال زشت و مغاير شرع، قلب را هم فاسد مي‎كند و دل پاكي بر جا نمي‎گذارد.

سوّم اين كه احاديث مورد استناد مدّعيان چنين امري، در جوامع حديثي شيعه و سنّي به گونه‎هاي مختلف از پبامبر اكرم 6 روايت شده است كه به آن‎ها اشاره مي‎كنيم. نخست عبارتي است كه ضمن وصاياي آن حضرت به ابوذر غفاري آمده است. به اين صورت كه: يا اباذر انّ الله تبارك و تعالي لاينظر الي صوركم و لا الي اقوالكم و لكن ينظر الي قلوبكم و اعمالكم: اي ابوذر، هر آينه خداي تبارك و تعالي به قيافه‎هاي ظاهري شما و به سخنان و ادّعاهاي شما نمي‎نگرد، بلكه به دل‎هاي شما و به اعمال شما نگاه مي‎كند.[50] حديث ديگر به اين عبارت نقل شده است: انّ الله عزّ و جلّ لاينظر الي صوركم و اموالكم و انّما (لكن) ينظر الي قلوبكم و اعمالكم: خداي عزّ و جلّ به صورت‎هاي شما و ثروت‎هاي شما نمي‎نگرد و تنها (لكن) به دل‎ها و اعمال شما نگاه مي‎كند.[51] كه هر دو حديث حاكي از آن است كه ظاهرسازي و ادّعاهاي خالي از واقعيّت، در پيشگاه الهي بي‎ارزش است و آنچه مورد توجّه خداوند است، دل‎هاي پاك و نيّت‎هاي خالص و اعمال صالح و رفتارهاي شايسته است. بنابراين پيامبر اكرم 6 در قالب احاديث مزبور به هيچ وجه درصدد نفي اهمّيّت پايبندي به عمل به وظايف ديني و تكاليف شرعي نبوده‎اند.

عبارت ديگري كه حاوي مضمون مورد استناد مي‎باشد بدين قرار است: انّ الله لاينظر الي اجسادكم و لا الي صوركم و لكن ينظر الي قلوبكم: خداوند به پيكرها و قيافه‎هاي ظاهري شما نمي‎نگرد، بلكه به دل‎هاي شما نگاه مي‎كند.[52] كه اين عبارت حاكي از نفي ظاهرسازي و تأكيد بر ضرورت ريشه داشتن ظاهر در باطن و قلب انسان است. سرانجام عبارت ديگري كه ممكن است بيش از همه مورد استناد مدّعيان مذكور قرار گيرد، به اين ترتيب است: انّ الله لاينظر الي صوركم و اعمالكم و انّما ينظر الي قلوبكم: خداوند به قيافه‎ ظاهري و اعمال و رفتار شما نمي‎نگرد، بلكه به دل‎هاي شما نگاه مي‎كند.[53] لكن با توجّه به عبارات قبل، روشن است كه مقصود از اين حديث نيز نفي اهمّيّت عمل به وظايف شرعي نيست، بلكه حديث درصدد نفي اعمال رياكارانه و ظاهرفريبي است كه از نيّتي ناپاك و غير الهي سرچشمه مي‎گيرند. بنابراين هيچ يك از عبارات مزبور مدّعاي مورد نظر صوفي مسلكان مورد بحث را تأييد نمي‎كند.

 

15- تقدير با كوشش تغيير نمي‏پذيرد.

برخي گروندگان به راه عرفان و تصوّف با مطرح ساختن اين كه هر كس تقديري دارد كه گريز ناپذير است و تلاش و كوشش شخص نمي‌تواند در آن تقدير ازلي تغييري ايجاد كند، نتيجه گرفته‌اند كه نبايد خود را با تلاش و تقلاّهاي بي‎ثمر و بي‎اثر خسته كرد. به بيان ديگر هر كس همان خواهد بود كه مقدّر شده است، نه آن كه خود مي‌خواهد و در راستاي نيل به آن مي‌كوشد. لذا بر اساس چنين تحليلي، دست از تلاش و كوشش براي تهذيب و تعالي نفس كشيده و همّت از انجام طاعات و عبادات بريده‎اند.

اين پندار كه تعبير ديگري از همان جبرگرائي و مسئوليّت گريزي است و قبلاً بحث شد، باطل و بي‌اساس است. خداي متعال در آيات متعدّد قرآن كريم، بر اين امر كه هر كس در گِرو تلاش و مكتسبات خود است، تأكيد فرموده[54] و فلاح و رستگاري شخص را نتيجة كوشش وي براي تهذيب و تزكية نفس خويش دانسته[55] و بهشت جاودان را جايگاه كساني شمرده است كه به تزكية نفس مي‏پردازند[56] و تغيير شرايط و احوالي كه هر قوم و گروه با آن مواجه مي‌باشند را تابع و نتيجة اقدام ايشان در جهت تحوّل و دگرگوني خود دانسته است.[57] اگر معناي تقدير الهي براستي همين بود كه اينان پنداشته‌اند، ديگر چه فايده‎اي بر ارسال رسل و انزال كتب مترتّب بود؟ و خداي حكيم چرا پيامبران و كتب آسماني را فرستاد و شرايع و احكام الهي را وضع و به التزام به آن امر كرد؟

توجّه به آنچه اشاره شد روشن مي‏سازد كه تقدير الهي بر اين تعلّق گرفته است كه هر كس همان شود كه خود برمي‌گزيند و در جهت وصول به آن تلاش مي‌كند. لذا يكايك انسان‏ها موظّف به دقّت در شناخت و برگزيدن بهترين راه و مقصد[58] و ثبات قدم و اهتمام و تلاش در طيّ طريق و نيل به مقصد[59] مي‌باشند.

 

16ـ كار از عنايت برمي‌آيد نه از مجاهدت

برخي دل سپردگان طريق عرفان، با عنوان نمودن اين كه در راه كمال و تعالي و قرب، تنها عنايت الهي مؤثّر و ثمربخش است و هر كس اين عنايت شامل حالش شد، بي‎زحمت و تقلاّ، به مقصد مي‏رسد و آن كس كه از اين عنايت محروم ماند، با تلاش و تقلاّي خود به جايي نخواهد رسيد؛ نتيجه گرفته‌اند كه بايد دست از كوشش و مجاهدت كشيد و چشم انتظار عنايت بود.

اين طرز فكر نيز نادرست و ناشي از بدفهمي است. زيرا اوّلاً گر چه كار از عنايت الهي بر مي‌آيد و اين خداست كه حجاب‌ها را برطرف مي‌سازد و حقايق را به سالك مي‌نماياند و او را به مقصد مي‌رساند، امّا خداوند در اين امر هرگز به قهر و جبر متوسّل نشده و بدون خواست و طلب شخص، آن را به او تحميل نمي‌كند. خواست و طلب، با پندار و ادّعا متفاوت است. تشنه كامي كه در آفتاب گرم تابستان، در صحراي تفتيده‌اي در معرض مرگ قرار گرفته است، تمامي وجودش طالب و خواستار آب است. او هم به آب فكر مي‌كند، هم در زبان آب را طلب مي‌كند، هم لبان خشكيده و ترك خورده و چشمان از رمق رفته و پوست بدن به هم جمع شده‌اش از طلب آب حكايت مي‌كند و هم با تمام توان به جستجوي آب برمي‌خيزد و از هيچ تلاشي براي دست يافتن به آن كوتاهي نمي‌كند. سالكي هم كه به راستي جانش تشنة زلال معرفت و لقاء و وصال محبوب است چنين وضع و حالي دارد. لذا خواست و طلب وي مظاهر عملي هم خواهد داشت و در قالب تلاش و مجاهدتش نيز، خواست و طلب خود را به پروردگار خويش عرضه مي‌دارد و اين در شرايطي است كه براي عمل خود نقشي جز همين ابراز نياز در محضر خداوند برآورندة نيازها قائل نيست و رفع نياز را تنها نتيجة عنايت و عطاي الهي مي‌داند. به تعبير ديگر گرچه اجابت كنندة‌ خواست و دعا خداوند است، امّا عبد بايد اضطرار و افتقار خود را بيابد و از آن اضطرار و افتقار، دعا و خواستي در او پديد آيد، تا خداوند به اجابت درخواست و برآوردن خواستة او مبادرت ورزد.[60]

ثانياً تا آمادگي دريافت عنايت و توفيق الهي در عبد نباشد وي قادر نخواهد بود از آن عنايت و توفيق بهره ببرد و استفاده كند. اگر براي مسافري كه در بيابان راه گم كرده است، هدايت‎بخش‏ترين و بهترين راهنمايي‌ها را از طريق فرستندة بي‌سيم ارسال كنند، ولي مسافر مزبور، گيرندة بي‌سيم همخوان و هماهنگ با فرستندة‌ مزبور و همسنخ با طول موج امواج ارسالي و قادر به دريافت آن امواج را نداشته باشد، پيام‌هاي حياتبخش ارسالي، براي او ثمري نخواهد داشت و از آن بهره‌اي نخواهد برد. تلاش و كوشش سالك گامي است در جهت كسب آمادگي براي دريافت و بهره‌مندي از نفحات و الطاف و عنايات و توفيق‎هاي الهي.

ثالثاً همان گونه كه خداوند در امر رويش گياهان عنوان فرموده كه: افرأيتم ما تحرثون، ءانتم تزرعونه ام نحن الزّارعون: آيا آنچه را مي‏كاريد ديده‎ايد؟ آيا شما آن را مي‏رويانيد يا ما رويانندة آنيم؟[61] تا دهقان بذري نكارد، از فيض رويانندگي خداوند بهره‌اي نصيبش نخواهد شد. يا همان طور كه در امر عذاب و كيفر دنيوي كافران و مشركان پيمان شكن و خوار ساختن آنان و نصرت بخشيدن به مؤمنان فرموده كه: قاتلوهم يعذّبهم الله بايديكم و يخزهم و ينصركم عليهم و يشف صدور قوم مؤمنين و يذهب غيظ قلوبهم: با آن‎ها بجنگيد كه خداوند با دستان شما آن‎ها را عذاب مي‌كند و خوارشان مي‌سازد و شما را بر آنان پيروز مي‌گرداند و سينه‎هاي گروه مؤمنان را شفا مي‌بخشد و خشم دل‌هايشان را برطرف مي‌سازد.[62] گر چه همة اين امور به خدا نسبت داده شده است، امّا خداوند همة آن‎ها را با دست خود مؤمنان رزمنده انجام مي‌دهد و عملي مي‌سازد و تا مؤمنان مبادرت به نبرد نكنند، از نصرت و تأييدات مزبور بي‌بهره خواهند ماند.

براين اساس تنها هنگامي جا دارد كه سالك چشم به راه عنايات و توفيقات الهي باشد كه مجاهدات لازم را انجام داده و آنچه در توانش بوده به كار بسته باشد.

 

17ـ تكليف متوجّه مدهوشان و مجنونان نيست.

بعضي شيفتگان راه عرفان و تصوّف، با مطرح ساختن اين كه به حكم شرع، تكاليف متوجّه عبدي است كه عاقل و هشيار باشد و به مجنون و مدهوش تكليفي متوجّه نيست؛ خود را مجنون و مدهوش خدا و اولياي الهي دانسته و امر و نهي تكليفي شرع را شامل حال خود نمي‌دانند. لذا مي‌گويند مراعات ورع و تقوي و تقيّد به طاعات و عبادات از ما انتظار نمي‌رود و نيازي نيست خود را به آن مقيّد سازيم. و اگر ترك طاعت و عبادتي يا عمل مغاير ورع و تقوايي و يا سخن مغاير ديانت و شريعتي، از ما سرزد، جا ندارد كسي به نكوهش ما بپردازد.

اوّلاً از اينان بايد پرسيد چه كسي واله و شيداتر از انبياء و اولياي الهي، به ويژه پيامبر اكرم و ائمّة معصومين :؟ و چه كسي مقيّدتر از آن بزرگواران به مراعات ورع و تقوي و طاعت و عبادت؟ مستان بادة توحيد، هشياران عالمند و ديوانگان عشق الهي، عاقلان جهانند و مدهوشان جمال محبوب، بيداران دورانند. آنچه سبب مي‌شود عارفان راستين را مجنون بنامند، نه از دست دادن عقل و انديشه، كه رها شدنشان از دنياطلبي‌ها و حسابگري‌هاي دنيا‎طلبانه و بي‎اعتناييشان به مطامع دنيوي و تأثير ناپذيريشان از تهديد و تطميع‌هاي دنيا‌داران و دنيا‌طلبان است. آنچه موجب مي‌شود آنان را مدهوش بنامند، نه از دست دادن هشياري و آگاهي، كه بي‌اعتنايي آنان به متاع‌ها و مطامع دنيوي است كه از عاشقان دنيا دل ربوده، و اين عارفان به آن توجّهي نداشته و بود و نبود آن براي ايشان يكسان است.

ثانياً چگونه است كه بسياري از اين مدّعيان جنون و مدهوشي، در شؤون دنيوي و امور مادّي، چنان عاقل و هشيارند كه زيرك‌ترين طرّاران قادر نيستند آنان را غافل ساخته و ديناري از آنان بربايند؟ اين چه جنون و مدهوشي است كه تنها در عرصة فرار از تكليف و بي‌قيدي نسبت به احكام و بي‎پروايي در غوطه‌وري در محرّمات ظهور دارد و در امور مادّي و دنيوي خبر و اثري از آن نيست؟

ثالثاً اگر هم براستي عارفي در لحظاتي به محو و ناهشياري دچار مي‏شود، پس از بازگشت به صحو و هشياري مي‌بايست آنچه از طاعات از او ترك شده را به جا آورد و آنچه از خطاها بر زبان يا دست او جاري شده را جبران كند. چونان خفته‌اي كه بعد از گذشتن وقت نماز از خواب بيدار شده يا كسي كه در حال خواب دستش به ظرف كسي خورده و‌ آن ظرف بر زمين افتاده و شكسته است.

 

18ـ مؤمن از بدو تولّد برزخ را طي مي‎كند و در عالم برزخ تكليف نيست.

برخي عرفان‎گرايان با برداشتي كه از بعضي از روايات معصومين : نموده و دركي كه از برخي عبارات عارفان داشته‌اند عنوان مي‌دارند كه مؤمنان و به تعبير ديگر، شيعيان و دوستداران اهل بيت : از بدو تولّد درحال طيّ مراحل برزخند و در نتيجه در تمام مدّت عمر در عالمي قرار دارند كه دار تكليف نيست، زيرا تكليف مربوط به قبل از ورود به عالم برزخ است و پس از آن، تكليفي متوجّه انسان نيست. با چنين برداشتي، دست از اداي تكاليف عبادي و انجام واجبات شرعي مي‌كشند.

چنين نتيجه‎گيري نادرستي ناشي از عدم درك معني صحيح روايات و عبارات مزبور است. براي درك صحيح مقصود آن روايات و عبارات، بايد توجّه كرد كه واژة برزخ از نظر لغت به معناي مرحلة واسطي است كه بين دو مرحله قرار دارد و عالم برزخ كه بين دنيا و قيامت قرار دارد نيز به همين خاطر برزخ ناميده شده است، نه اين كه تنها معني كلمة برزخ، عالم پس از مرگ و قبل از حشر باشد. بر اين اساس كلمة ‌برزخ مي‏تواند مصاديق متعدّدي داشته باشد. از جمله اين كه نفس انسان برزخ بين جسم و روح او، خُلقيّات انسان برزخ بين اعمال ظاهري و عقايد قلبي او، ايمان، به معني پذيرش و محبّت قلبي، برزخ بين اسلام، به معني پذيرش و تبعيّت ظاهري، و ايقان، به معني يقين و باور قلبي است. با اين توضيح اكنون مي‌توان روايات و عبارات مزبور را به گونه‎اي جز آنچه پنداشته شده، معني كرد. از جمله اين كه مؤمن، كه مرحلة اسلام، يعني اقرار و پذيرفتن ظاهري دين را پشت سر نهاده و داراي محبّت و پذيرش قلبي نسبت به خداوند و حقايق الهي است، در طول زندگي خود به تكميل و طيّ درجات و مراتب ايمان و محبّت مي‌پردازد، تا نهايتاً به مرحلة ايقان برسد. يا اين كه مؤمن كه مرحلة انجام وظايف عملي را پشت سر نهاده، در طول مدّت عمر خويش به طيّ مدارج كمال اخلاقي مي‌پردازد تا به مرحلة‌ معرفت و شهود قلبي برسد.

معاني‌يي از قبيل آنچه گفته شد به هيچ وجه به نتايجي چون اسقاط تكليف و فراغت از فرائض منتهي نمي‌شود، بلكه انسان را به انجام هر چه بهتر تكاليف شرعي براي دست يافتن به مرتبة يقين و معرفت شهودي ترغيب مي‌كند. برداشته شدن تكليف، پس از رسيدن به موت و يقين نيز به اين معني است كه ديگر شخص، متكلّفانه و با زحمت، فعل عبادي را بر خود تحميل نمي‌كند؛ بلكه عمل عبادي، بي‎هيچ زحمت و تكلّفي، از درون او سر مي‌زند و به رواني و سهولت، بر پيكرش جاري مي‌گردد.

برداشته شدن مسؤوليّت انجام احكام شرع از عهدة ‌فرد، مربوط به پس از فوت و قطع رابطة ‌روح و جسم و خروج از دنيا و ورود به عالم برزخ است كه مقارن آن، اختيار و قدرت بر انجام عمل از انسان سلب مي‌شود. تا شخص در قيد حيات دنيوي و صاحب اختيار و قدرت است، موظّف به انجام احكام الله و به جا آوردن طاعات و عبادات شرعي است.

معني ديگري كه براي احاديث مزبور مي‎توان قائل شد اين است كه مقصود از دنيايِ صرف، در زندگي خويش خدا را نديدن و به فراموشي سپردن است؛ كه ثمرة آن زندگي تلخ و نكبت‎باري مملوّ از حسرتِ نداشته‎ها، نگراني از دست دادن‎ها، غصّة از دست رفته‎ها، و سرشار از حرص‎ها، حسدها و كينه‎ها مي‎باشد. مقصود از قيامت نيز، در زندگي خود تنها خدا را ديدن و غير خدا را هيچ انگاشتن و به حساب نياوردن و مؤثّر نديدن است؛ كه حاصل آن، زندگي‎يي سرشار از آرامش خاطر، رضايت، خرسندي و شادماني از مقدّرات الهي است. بر اين اساس، مقصود از برزخ، گاهي تنها خدا را ديدن و در آرامش و رضايت و شادي بودن، و گاهي خدا را فراموش كردن و به حسرت و نگراني و غصّه و حرص و حسد و كينه دچار شدن است. بنابراين اگر گفته مي‎شود مؤمن در دنيا منزل اوّل برزخ را طيّ مي‎كند، يا دنياي مؤمنان و دوستان اهل بيت : ابتداي برزخ آنان است، به اين معني است كه دوست اهل بيت : هرگز به دنياي صِرف، يعني زندگي خالي از توجّه و ياد خدا، مبتلا نيست و در زندگي اين جهاني خود، از آغاز، گاهي به خدا توجّه دارد و در آرامش و خرسندي و شادي است و گاهي خدا را فراموش مي‎كند و به حسرت و نگراني و غصّه و حرص و حسد و كينه دچار مي‎شود، تا اين كه به تدريج توجّهش به خدا بيشتر شود و نهايتاً به جايي برسد كه در زندگي خود، پيوسته خدا را ببيند و به غير خدا بي‎توجّه شود و به آرامش و رضايت و شادي دائمي دست يابد. روشن است كه از چنين معنايي به هيچ وجه فراغت از تكليف و موظّف نبودن به انجام اوامر و ترك نواهي الهي، نتيجه نمي‎شود.

 

19ـ براي رسيدن به مقصد، محبّت كافي است.

برخي گروندگان به جريانات عرفاني، به استناد آيات و احاديثي كه بر اهمّيّت و آثار محبّت خدا و اولياء خدا تأكيد نموده و حشر هر كس را با محبوب وي دانسته است، تنها شرط رسيدن به كمال را برخورداري از محبّت و عشق دانسته و عمل به طاعات و عبادات را غيرضرور و بي‎تأثير شمرده‌اند.

اين طرز تلقّي نيز خطاست. از ديدگاه قرآن و احاديث معصومين : محبّت و عمل، همچون روح و جسم، لازم و ملزوم يكديگرند و همان طور كه انسان مركّب از روح و جسم و نيازمند به هر دو آن‎هاست، كمال انساني هم نيازمند به قلبي سرشار از محبّت خدا و خوبان خدا، و پيكري فعّال در انجام آنچه خدا و خوبان خدا دوست مي‏دارند و مي‌پسندند، يعني انجام تكاليف ديني و طاعات و عبادات شرعي، است. عمل بدون محبّت، نامقبول، و محبّت بدون مظاهر عملي، ادّعاي تهي از واقعيّت است. امام صادق 7 مي‏فرمايند: الايمان لا يكون الاّ بعمل و العمل منه و لا يثبت الايمان الاّ بعمل: ايمان جز با عمل وجود ندارد و عمل خود جزئي از ايمان است و ايمان در وجود انسان جز با عمل اثبات (محقّق و تثبيت) نمي‌شود.[63] در حديث آمده است كه: انّ الله اوحي الي داود 7: من احبّ حبيباً صدّق قوله و من آنس بحبيب قبل قوله و رضي فعله و من وثق بحبيب اعتمد عليه و من اشتاق الي حبيب جدّ في السّير اليه: خداوند به حضرت داود 7 وحي فرمود: كسي كه دوستي را دوست بدارد سخنش را تصديق مي‎كند و كسي كه با دوستي انس بگيرد سخنش را مي‎پذيرد و به آنچه او مي‎كند راضي و خشنود مي‎باشد و كسي به دوستي اطمينان داشته باشد به او اعتماد مي‎كند و كسي كه مشتاق دوستي باشد در حركت به سوي او جدّيّت و كوشش مي‎كند.[64] امام صادق 7 خطاب به مدّعيان محبّت كه به جاي طاعت، به معصيت خداوند مي‌‌پردازند، مي‌فرمايند: ما احبّ الله عزّ و جلّ من عصاه.

تعصي الاله و انت تظهر حبّه؟                  هذا محـال في الفعـال بديع

لو كان حبّـك صادقاً لاطعتـه                  انّ المحبّ لمن يحبّ مطيـع

كسي كه مرتكب معصيت مي‏شود خداي عزّ و جلّ را دوست ندارد. معصيت خدا مي‌كني و به محبّت خداوند نيز تظاهر مي‌نمايي؟ اين امري محال و در بين كارها چيز بديع و پديدة نوظهوري است. اگر براستي به خداوند محبّت داشتي قطعاً از او اطاعت مي‌كردي، چرا كه شخص محبّ، مطيع كسي است كه او را دوست مي‌دارد.[65] معصيت كه عصيان در برابر حضرت حقّ است با عشق و محبّت به پروردگار، هيچ تناسبي ندارد. راه يافتن به بساط قرب الهي و داخل شدن در خيل محبوبان خداوند، جز با تبعيّت عملي از پيامبر اكرم و اهل بيت بزرگوارش : امكان‎پذير نيست؛ چنان كه قرآن نيز فرمود: قل ان كنتم تحبّون الله فاتبعوني يحببكم الله: اي پيامبر به مؤمنان بگو اگر براستي خدا را دوست داريد از من پيروي كنيد تا محبوب خدا شويد.[66] اميرمؤمنان 7 نيز مي‌فرمايند: لاتنال مرضاته الاّ بطاعته: جز با طاعت و فرمانبري خداوند رسيدن به رضايت و خرسندي پروردگار، شدني نيست.[67] امام رضا 7 در بيان تلازم محبّت و طاعت مي‏فرمايند: لا تدعوا العمل الصالح و الاجتهاد في العبادة اتّكالاً علي حبّ آل محمّد. لا تدعوا حبّ آل محمّد و التّسليم لامرهم اتّكالاً علي العبادة. فانّه لا يقبل احدهما دون الاخر: به اتّكاي محبّت به خاندان پيامبر، عمل صالح و تلاش در انجام عبادت را ترك نكنيد. به اتّكاي عبادتي كه انجام مي‌دهيد محبّت به خاندان پيامبر و تسليم بودن در برابر فرمان آن‎ها را ترك نكنيد. زيرا هيچ يك از آن دو بدون ديگري پذيرفته نمي‌شوند.[68]

 

20ـ با وجود محبّت معصيت زياني نمي‏رساند.

با استناد به احاديثي همچون: حبّ عليّ بن ابي‌طالب حسنة لا تضرّ معها سيّئة: محبّت علي‎بن ابي‌طالب حسنه‎ايست كه با وجود آن، هيچ سيئّه‎اي زيان نمي‏بخشد.[69] و حبّ عليّ ‎بن ابي‌طالب يحرق الذّنوب كما تحرق النّار الحطب: محبّت علي‎ بن ابي‌طالب گناهان را مي‌سوزاند همان گونه كه آتش هيزم را مي‌سوزاند،[70] برخي دل دادگان به طريقت‌هاي عرفاني، گناه را براي دوستداران اميرالمؤمنين 7 بي‌ضرر دانسته و ارتكاب آن را براي ايشان بي‌ايراد تلقّي مي‌كنند.

در اين مورد نيز بايد توجّه كرد كه اوّلاّ همان طور كه قبلاً ذكر شد، اگر محبّت، راستين و تمام عيار باشد، محال است چنين محبّي، مرتكب معصيت، يعني عملي كه مورد نفرت و انزجار و موجب ناراحتي و آزار محبوب خود، يعني اميرالمؤمنين 7 است، بشود.

قلب سلطان و فرمانرواي وجود انسان است و تمامي وجود انسان تابع و فرمانبر قلب اوست. هر كس به موضوعي مي‎انديشد كه مورد علاقة اوست و كاري انجام مي‎دهد كه دلخواه اوست. بنابراين كسي كه اميرالمؤمنين 7 قلبش را تصرّف كرده باشد، همة وجودش در تصرّف آن حضرت قرار مي‎گيرد و جز به آنچه مطلوب و مورد پسند آن حضرت است نمي‎پردازد.[71]

ثانياً همان گونه كه قبلاً نيز اشاره شد كثرت معاصي، سنخيّت وجود شخص را با گوهر پاك و مطهّر محبّت و ايمان به خدا و اولياي الهي از بين مي‎برد و سبب مي‎شود كه محبّت و ايمان از وجود شخص رخت بربندد؛ زيرا به موجب قاعدة سنخيّت ظرف و مظروف، هر مظروفي تنها در ظرف همسنخ خودش جاي مي‎گيرد و استقرار مي‎يابد و وجود آلودة به لوث گناهان و معاصي، سنخيّتي با محبّت و ايمان به خدا و اولياي خدا ندارد. قرآن كريم در بيان همين حقيقت مي‎فرمايد: ثمّ كان عاقبة الّذين اسآءوا السُّواي اَن كذّبوا بايات الله و كانوا بها يستهزءون: سرانجام كساني كه كارهاي بد را پي ‎در پي انجام دادند اين بود كه آيات خداوند را تكذيب كردند و به مسخره گرفتند.[72]

ثالثاً محبّان ناقص نيز بهتر است به جاي بسنده كردن به زيان نديدن، به سودي كه از راه اجتناب از معاصي عايد مي‏شود همّت گمارند، و چه سودي بالاتر از اين كه از حدّ يك محبّ خطاكار به مرتبة يك شيعة‌ تمام عيار نايل شوند. همان طور كه در احاديث بسياري كه از پيامبر و ائمّه : آمده، شيعه كسي است كه در زندگي پشت سر آن بزرگواران راه سپرده و گام جاي گام آنان مي‌گذارد و از اعمال ايشان پيروي مي‌كند.[73] همچون سلمان فارسي كه از رهگذر چنين عملكردي به مقام سلمان منّا اهل البيت: سلمان از ما اهل بيت است،[74] راه يافت.

اميرالمؤمنين 7 همان طور كه به شيعيان خويش دستور مي‌دهند كه: احبب الاخوان علي قدر التّقوي: برادرانت را به ميزاني كه از پرهيزگاري و تقوي برخوردارند دوست بدار،[75] خود نيز از بين ارادتمندانشان، آن كس را بيشتر دوست مي‌دارند كه پرهيزگاري و تقواي بيشتري داشته باشد.

رابعاً مؤمني كه به موجب كلام خداوند كه مي‌فرمايد: قل اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله و المؤمنون: بگو به عمل بپردازيد كه خدا و پيامبرش و مؤمنان (ائمّه :) شما را مي‌بينند،[76] در تمامي لحظات، در خلوت و جلوت، خود را در محضر و منظر پروردگار و پيامبر و امامان : مي‌داند؛ چطور ممكن است از آن بزرگواران حيا نكند و در حضور و در برابر آنان دست به سوي اعمال زشت و معصيت آميز دراز كند؟

 

21ـ دوست هرگز محبّ خود را عذاب نمي‌كند.

برخي عرفان گرايان به حكم اين اصل فطري و عقلي كه هيچ كس دوستدار خود را، هر چند از سر ندانمكاري و ناداني، خلاف خواسته و امر او عمل كرده باشد، عقوبت و كيفر نمي‌كند و درصدد انتقام از وي برنمي‌آيد، و با استناد به احاديثي كه محبّان اهل بيت : را از عذاب دوزخ مصون دانسته‌اند، نتيجه مي‌‌گيرند كه جايي براي ترس از ارتكاب گناه نيست.

در اين مورد بايد توجّه كرد كه اوّلاً كيفر انتقامجويانه غير از تنبيه و تأديب است. چنان كه پدر و مادر، به علّت محبّتي كه به فرزند خود دارند، هرگز به خاطر خطاكاري‎هايش درصدد انتقام از وي برنمي‌آيند، امّا دقيقاً به خاطر همان محبّتي كه به او دارند، خواستار اصلاح و تربيت وي بوده و بدين منظور در موارد لزوم او را تنبيه مي‌نمايند. گرچه عذاب و انتقام الهي مربوط به كفّار و معاندان و اشقياست؛ امّا اين كيفرهاي تأديبي در قالب حدود و قصاص و ديات را، به منظور اصلاح مؤمن خطاكار در دنيا، و تنبيه‎هاي تكويني در قالب مصائب و ابتلائات دنيوي و نيز عذاب‌ها و سختي‌هاي اخروي را، به منظور تطهير مؤمن گناهكار از آلودگي گناهان، منتفي نمي‌سازد.

ثانياً آنچه در احاديث مورد نظر مطرح شده عذاب قيامت است، ولي عذاب برزخي محبّان معصيت‎كار، در آن احاديث منتفي دانسته نشده است. در عالم برزخ، هركس با ملكوت عقايد و افكار، روحيّات و اخلاق، و اعمال و رفتار دنيوي خود مواجه بوده و در آن عالم، همنشين او، همان صور ملكوتي مي‌باشند. بنابراين اگر محبّ ناقصي در دنيا به عقايد و افكار منحرف، روحيّات و اخلاق پليد، و اعمال و رفتار معصيت‎آميز مبتلا باشد، پس از مرگ، با صور برزخي آن‎ها كه عذاب دهنده است مواجه خواهد بود.[77]

ثالثاً براي محبّ خدا و اهل بيت :، خودِ پرهيز از ناخرسندي محبوب، براي اجتناب از آنچه محبوب نمي‌پسندد، يعني گناهان، كفايت مي‌كند. در نتيجه با منتفي شدن عذاب، او بي‎پروا به عرصة منهيّات و محرّمات وارد نخواهد شد. اگر دوست هرگز محبّ خود را عذاب نمي‌‌كند، محبّ هم برخلاف امر و رضاي دوست عمل نمي‌كند.

اساساً محرّك اهل بيت : و دوستان راستينشان در عرصة عمل، نه ترس از عذاب‎هاي دوزخ و نه طمع به نعمت‌هاي بهشت است؛ بلكه نفس شايستگي عمل و تأثير آن در نيل به مقصود، يعني قرب و وصال الهي، آن‎ها را به ايفاي وظيفه و به جا آوردن ادب بندگي در محضر پروردگار وا‎مي‎دارد. چنان كه اميرالمؤمنين 7 در پيشگاه الهي عرضه مي‎دارد: الهي ماعبدتك خوفاً من نارك و لا طمعاً في جنّتك؛ بل وجدتك اهلاً للعبادة فعبدتك: خدايا نه از سرِ ترس از عذابت و نه به طمع بهشتت به بندگيت مبادرت نكردم؛ بلكه چون تو را شايستة پرستش يافتم به بندگيت پرداختم.[78] و برهمين اساس آن حضرت فرمودند: لو كنّا لا نرجو جنّة و لا نخشي ناراً و لا ثواباً و لا عقاباً، لكان ينبغي لنا ان نطالب مكارم الاخلاق، فانّها ممّا تدلّ علي سبيل النّجاح: اگر اميدي به بهشت و ترسي از دوزخ نداشتيم و ثواب و عقابي وجود نداشت، باز هم سزاوار بود كه در طلب كرامت‌هاي اخلاقي برآييم، زيرا كرامت‌هاي اخلاقي از جمله چيزهايي است كه شخص را به رستگاري و نيل به مقصود رهنمون مي‎شود.[79] در نتيجه چون عامل بازدارندة دوست اهل بيت : از گناه، ترس از عقوبت و عذاب نيست، در صورتي هم كه بداند خداوند او را به خاطر ارتكاب گناه كيفر نمي‎كند، اهتمامش به پرهيز از گناه ذرّه‎اي كم نمي‎شود.

رابعاً كدام عذاب دردناكتر از رنج و درد شرمندگي ناشي از به خاطر آوردن بدي‎ها و جسارت‎هايي است كه شخص نسبت به كسي انجام داده كه جز خوبي و لطف و محبّت و رحمت، در حقّ او روا نداشته و به جا نياورده است؟ اگر خداوند بندة معصيت‎كار را عذاب هم نكند و به بهشت ببرد، همين كه آن بنده به خاطر مي‎آورد كه خداوند در دنيا چه نعمت‎هايي به او عطا كرده و چه محبّت‎هايي در حقّ او نموده و علي‎رغم علم و آگاهي بر كفران‎پيشگي و ناسپاسي و عصيان‎پيشگي و معصيت‎كاري او، براي رسوا نشدنش در بين خلق در اثر آلودگي‎ها و معصيت‎هايش، چه ستّاريّت و پرده‎پوشي در مورد او انجام داده و در برابر جسارت‎ها و گناهانش، چه حلم و مدارايي به خرج داده است، و اكنون نيز به جاي اين كه او را طرد كرده و در دوزخ بيفكند و عذاب كند، او را به بهشت خود راه داده است، امّا او در برابر خدايي چنين خوب و دوست داشتني، چه بي‎ادبي‎ها و جسارت‎ها و عصيانگري‎ها و معصيت‎كاري‎هايي مرتكب شده است، چنان غرق در شرمندگي مي‎شود كه عيش بهشت بر او منغّص و شيريني نعمت‎هاي بهشتي در كامش تلخ مي‎گردد و آرزو مي‎كند كه كاش به جهنّم مي‎افتاد و به اين شرمندگي مبتلا نمي‎شد. براي مبتلا نشدن به اين شرمندگي، بايد در زندگي دنيوي، در برابر خدا حيا و ادب پيشه كرد و از گناهان، كه خداوند از آن‎ها منزجر است، پرهيز نمود.

امام سجّاد 7 مي‎فرمايند: خف الله لقدرته عليك و استحي منه لقربه منك: از خدا به سبب قدرتي كه بر تو دارد، بترس و به خاطر نزديكي كه به تو دارد حيا كن.[80] امام صادق 7 نيز مي‎فرمايند: لا ايمان لمن لا حياء له: كسي كه حيا ندارد ايمان ندارد.[81] پيامبر اكرم 6 نيز مي‎فرمايند: استحيوا من الله حقّ الحياء: از خدا حيا كنيد آنچنان كه حقّ حيا نمودن از اوست.[82]

خامساً بهشت مراتب و درجاتي دارد و هركس به دوزخ افكنده نشد و به بهشت راه داده شد، الزاماً به مراتب بالاي بهشت راه نخواهد يافت و با انبياء و اولياء همجوار نخواهد بود. چنان كه امام صادق 7 مي‌فرمايند: و الله لا يدخل النّار منكم رجل واحد؛ فتنافسوا في الدّرجات: به خدا سوگند يك نفر از شما به آتش دوزخ وارد نمي‌شود؛ پس در دستيابي به درجات بهشتي با يكديگر مسابقه بگذاريد.[83] صاحبان همّت‎هاي بلند به نرفتن به دوزخ و راه يافتن به بهشت بسنده نمي‎كنند و طالب همنشيني با انبياء و اولياء در منازل و مقامات عالي اخروي و در اعلي درجة قرب الهي‎اند و اين مستلزم پرهيز از گناهان و همة اموري است كه مورد انزجار و كراهت خداوند است.

سادساً گناهان تبعات منفي متعدّدي دارند كه از جملة آن‎ها مشكلات و ابتلائات دنيوي، سختي‎ها و مشقّات برزخي، عذاب‎ها و عقوبت‎هاي دوزخي، اِعراض و روي برگرداندن خدا از بندة معصيت‎كار، محروم شدن عبد عاصي از ديدار و وصال محبوب ازلي در اثر محجوب شدن در حجاب معاصي، طرد و رانده شدن و اِبعاد بندة گناه‎پيشه از جوار قرب الهي، محروم شدن شخص گناهكار از نيل به مراتب بالاتر قرب و لقاء الهي، و سلب شدن عشق و محبّت الهي از شخص در اثر كثرت معاصي است. لذا حتّي اگر خوف از عذاب‎ها و تبعات دشوار اخروي معاصي نبود، از يك سو خوف از مصائب و ابتلائات دنيوي ناشي از معاصي، و از سوي ديگر خوف از اِعراض، اِبعاد، محجوبيّت، محروميّت از قرب بيشتر به خداوند، و سلب شدن عشق الهي در اثر گناهان، كافي بود كه انسان را از رفتن به سوي گناهان و زشتي‎ها باز دارد.

وجود هيچ مؤمن واقعي از خوف خالي نيست. وجود مؤمنان راستين را از يك سو اميد به رحمت الهي و از سوي ديگر خوف از تبعات كاستي‎ها و معايب خود، دربرگرفته است. امام باقر 7 مي‎فرمايند: انّه ليس من عبد مؤمن الاّ و في قلبه نوران، نور خيفة و نور رجاء، لو وزن هذا لم يزد علي هذا و لو وزن هذا لم يزد علي هذا: هيچ مؤمني نيست مگر اين‎ كه در قلبش دو نور وجود دارد، نور خوف و ترس، و نور اميد و رجاء، به نحوي كه اگر اين را وزن كني، بر آن فزوني ندارد و اگر آن را وزن كني، بر اين زيادتي ندارد.[84] امام صادق 7 مي‎فرمايند: لا يكون المؤمن مؤمناً حتّي يكون خائفاً راجياً و لا يكون خائفاً راجياً حتّي يكون عاملاً لما يخاف و يرجو: شخص مؤمن به راستي مؤمن نيست تا اين كه ترسان و اميدوار باشد، و ترسان و اميدوار نيست مگر اين كه به آنچه از آن ترسان و به آن اميدوار است عمل كند. (از موجبات آنچه از آن ترسان است بپرهيزد و به موجبات آنچه به آن اميدوار است مبادرت ورزد).[85] همچنين آن حضرت مي‌فرمايند: أرج الله رجاء لا يجرئك علي معاصيه و خف الله خوفاً لا يؤيسك من رحمته: به خدا آن گونه اميد داشته باش كه تو را بر گناهان جرأت نبخشد، و از خدا چنان بترس كه تو را از رحمت او مأيوس نسازد.[86]

البتّه بايد توجّه داشت كه هم‌وزني خوف و رجا ويژگي مؤمنان كامل است. در ديگر مؤمنان ممكن است خوف بر رجا و يا رجا بر خوف فزوني داشته و غالب باشد؛ لكن هيچ مؤمني نيست كه تنها يكي از اين دو را داشته و ديگري در او وجود نداشته باشد. در ادبيّات عرفاني، كساني را كه خوفشان غلبه دارد، مناجاتيان، و اشخاصي را كه رجائشان فزوني دارد، خراباتيان مي‎نامند؛ لكن هيچ سالك مناجاتي، بي‎رجا، و هيچ عارف خراباتي، بي‎خوف نيست. تفاوت عارفان در داشتن و نداشتن خوف نيست، بلكه در چيزي است كه از مبتلا شدن به آن خائف‎اند و نيز در ميزان شدّت خوف آن‎ها در مقايسه با رجاي ايشان است.

 

22ـ عذاب اگر از جانب محبوب باشد عذب و گواراست.

برخي دل‎سپردگان به طريقت‌هاي عرفاني، عنوان مي‌كنند اگر معصيت ما سبب شود كه حضرت دوست و محبوب حقيقي، در قيامت ما را در آتش بيفكند و عذاب كند، چه چيزي از آن خوش‌تر و شيرين‌تر؟ جهنّمي كه محبوب برپا كرده و آتشي كه معشوق به جان عاشق افكنده، از هر بهشت و نعمتي كه اغيار برپا و عطا كنند، خواستني‌تر است. پس مرحبا بر آن معصيت كه نتيجه‌اش چنين عتاب و عقاب مباركي است.

در اين مورد نيز بايد گفت اوّلاً چرا گويندگان اين سخن، در برابر مصائب و ناملايمات دنيوي، كه بي‌شك آن‎ها را نيز جز حضرت دوست ايجاد نكرده است، بي‌قرارند و اظهار نارضايتي و شكوه و شكايت مي‌كنند. و اين در حالي است كه بين مصائب و ناملايمات دنيوي، تا عذاب‌ها و كيفرهاي برزخي، فاصله فراتر از زمين تا آسمان است، همان گونه كه بين عذاب‌ها و كيفرهاي برزخي، تا عقاب‌ها و عذاب‎‌هاي قيامتي چنين فاصله و تفاوتي است. به تعبير رساي اميرالمؤمنين 7 در مناجات با پروردگار: و انت تعلم ضعفي عن قليل من بلاء الدّنيا و عقوباتها و ما يجري فيها من المكاره علي اهلها؛ علي انّ ذلك بلاء و مكروه قليل مكثه، يسير بقائه، قصير مدّته؛ فكيف احتمالي لبلاء الاخرة و جليل وقوع المكاره فيها؛ و هو بلاء تطول مدّته و يدوم مقامه و لا يخفّف عن اهله لانّه لا يكون الاّ عن غضبك و انتقامك و سخطك و هذا ما لا تقوم له السّموات و الارض. يا سيّدي، فكيف لي و أنا عبدك الضّعيف الذّليل الحقير المسكين المستكين؟ يا الهي و ربّي و سيّدي و مولاي، لايّ الامور اليك اشكوا و لما منها اضجّ و ابكي؟ لاليم العذاب و شدّته؟ ام لطول البلاء و مدّته: پروردگارا، تو بر ناتوانيم در برابر اندكي از گرفتاري و عقوبت‌هاي دنيوي و ناملايماتي كه بر اهل دنيا جاري مي‏شود، آگاهي؛ با وجود اين كه آن، گرفتاري و ناملايماتي است كه درنگش اندك، باقي ماندنش آسان، و مدّتش كوتاه است. پس تحمّل من بر گرفتاري آخرت و ناملايمات عظيمي كه در آن واقع مي‏شود چگونه خواهد بود؟ و آن گرفتاريي است كه مدّتش طولاني و اقامتش دائمي است و از اهل آن سبك نمي‌شود؛ زيرا جز از خشم و انتقام و ناخرسندي تو ناشي نشده است. و اين چيزي است كه آسمان‏ها و زمين تاب مقاومت در برابر آن را ندارند. اي سرور من، پس براي من چگونه خواهد بود، درحالي كه من بندة ناتوانِ خوارِ كوچكِ فقير تو مي‌باشم؟ اي معبود من، اي پروردگار من، اي سرور من، اي مولاي من، براي كدامين چيز نزد تو شِكوه نمايم و از چه چيزي شيون و گريه كنم؟ براي عذاب دردناك و شديد بودن آن؟ يا براي طولاني بودن گرفتاري و مدّت آن؟[87] اين سخنان همان شخصي است كه از شدّت عشق و محبّت، به خداوند عرضه مي‌دارد: و ان ادخلتني النّار، اعلمت اهلها انّي احبّك: خدايا، اگر مرا وارد آتش دوزخ كني، به اهل دوزخ اعلام مي‌كنم كه من تو را دوست دارم.[88] آيا گويندگان سخنان مزبور مدّعيند كه محبّتشان به خدا، از اميرالمؤمنين 7 بيشتر است؟ چقدر فاصله است بين تعابير ذوقي و شاعرانه با واقعيّت‌ها، و چه قدر تفاوت است بين عذب و عذاب! آيا عذابي را كه خداوند در قرآن كريم با صفات اليم، سموم، نار، حريق، هون، مهين، خزي، سوء، بئيس، نُكر، عظيم، كبير، اكبر، شديد، اشدّ، غليظ، خُلد، مقيم، مستقرّ، ابقي، غير مردود، جهنّم، جحيم و سعير توصيف نموده است، به اتّكاء بازي با لفظ و عبارت پردازي، مي‌توان عذب و گوارا دانست؟

ثانياً: درست است كه در قصر سلطان، هم تالار پذيرايي وجود دارد و هم اسطبل حيوانات؛ و تالار و اسطبل، هر دو جزء قصر سلطانند. امّا كدام شخص عاقلي است كه منزل نمودن در تالار و در جمع دوستان و در جوار لطف و مهر سلطان را، بر سكونت در اسطبل چهارپايان او ترجيح ندهد و از محروم شدن از حضور در تالار، ناخشنود و به جا داده شدن در اسطبل حيوانات، خرسند باشد؟

گر چه به مقتضاي لمن الملك اليوم، لله الواحد القهّار: در اين روز قيامت مالكيّت و فرمانروايي از آنِ كيست؟ تنها از آنِ خداي يگانة قهّار است،[89] ضيافت‌خانة بهشت، كه جايگاه اولياء و محبوبان خداست، و اسطبل دوزخ، كه جايگاه چهارپاگونه‎گان و بدتر از آنان[90] است، هر دو از آنِ خداوند و در قلمرو مالكيّت و مَلِكيّت اوست؛ امّا كدام محبّي است كه همجواري با اولياء و محبوبان خداوند و نشستن در جايگاه صدق، در نزد فرمانرواي توانمند عالم هستي،[91] يعني محبوب و معشوق خود را رها كند و به همنشيني با دشمنان خدا[92] خرسند باشد؟

 

23ـ پرواي از معصيت، حاكي از بي‌اعتمادي به رحمت الهي و شفاعت معصومين است.

برخي گروندگان به جريانات عرفاني با تكيه بر اين كه سعة‌ رحمت الهي و گسترة شفاعت شفيعان هيچ كس را محروم نمي‌گذارد و پرواي از معصيت به خاطر تبعات تلخ و دشوار اخروي آن، حاكي از نوعي بي‌اعتمادي به رحمت پروردگار و شفاعت اولياي الهي است، لزوم مراعات ورع و تقوي را مورد ترديد و نفي قرار مي‏دهند.

اين نتيجه‎گيري نيز خطا و نارواست؛ زيرا اوّلاً تنها انگيزة پرهيز از گناهان، ترس از تبعات اخروي معاصي نيست؛ بلكه طلب همجواري با اولياء خدا در بهشت جاودان الهي و حيا ورزيدن و ادب نمودن از ارتكاب پليدي‌ها و معاصي در محضر خدا و در منظر پيامبر و امامان : انگيزه‌هايي به مراتب قوي‌تر براي اجتناب از گناهان است. اكنون كه خداوند تا اين پايه رئوف و رحيم است و اولياي او تا اين مرتبه مهربان و پرلطف‌اند، آيا جا دارد كه انسان به مخالفت با آنان برخيزد و در برابر اوامر آن‎ها عصيان و سركشي نمايد؟

آيا سوء استفاده از لطف و بزرگواري و محبّت و عنايت خدا و اولياء الهي سزاوار است؟ فرزندي كه پدري مهربان و سرشار از لطف و بزرگواري دارد و مطمئنّ است كه اگر نسبت به شخص والامقامي جسارت و بي‎ادبي كند، پدر آبروي خود را گرو مي‎گذارد و از آن شخصيّت والامقام عذرخواهي نموده و وساطت مي‎كند تا از فرزند جسور و بي‎ادب درگذرد و از تنبيه او صرف نظر كند؛ آيا سزاوار است كه فرزند مزبور راضي باشد كه چنين پدر مهربان و بزرگواري، به خاطر اين كه فرزندش مرتكب جسارت و بي‎ادبي شده است، نزد آن شخص والامقام، شرمنده و ناگزير از عذرخواهي شود؟ آيا به راستي جا دارد كه امّت به اتّكاي اين كه پيامبر اكرم و خاندان بزرگوارش : نزد خداوند از آن‎ها شفاعت و براي ايشان طلب مغفرت مي‎كنند، خود را به معاصي آلوده كنند و موجبات شرمندگي و عذرخواهي آن بزرگواران را در پيشگاه خدا، به سبب بي‎ادبي و جسارت امّت كه به منزلة فرزندان آن بزرگواران مي‎باشند، فراهم آورند؟ آيا همان بزرگواراني كه به دوستان و شيعيانشان وعدة شفاعت در قيامت دادند، كراراً به آن‎ها نفرمودند نزد خدا و خلق، ماية سرافرازي و زينت ما باشيد و سبب سرافكندگي و زشتي ما نباشيد؟ آيا امام صادق 7 نفرمودند: عليكم بتقوي الله و الورع و الاجتهاد و صدق الحديث و اداء الامانة و حسن الخلق (الجوار) و كونوا دعاة الي انفسكم بغير السنتكم و كونوا زيناً و لاتكونوا شيناً و عليكم بطول السّجود و الرّكوع: بر شما باد به رعايت تقواي الهي و پرهيز از گناه و كوشش در طاعت و راستي در گفتار و اداي امانت و اخلاق (معاشرت) نيكو. و بدون زبانتان (با اعمالتان) ديگران را به سوي خود دعوت كنيد و ماية آبرو و زينت (ما) باشيد و سبب سرشكستگي و زشتي (ما) نباشيد. و بر شما باد به سجده و ركوع طولاني.[93] آيا آن حضرت نفرمودند: يا معشر الشّيعة انّكم قد نسبتم الينا. كونوا لنا زيناً و لاتكونوا شيناً. كونوا مثل اصحاب عليّ 7 في النّاس، ان كان الرّجل منهم ليكون في القبيلة فيكون امامهم و مؤذّنهم و صاحب اماناتهم و ودايعهم: اي گروه شيعيان، شما به ما منتسب مي‎باشيد. براي ما زينت و ماية سرافرازي باشيد و سبب سرشكستگي و زشتي نباشيد. بين مردم مثل ياران علي 7 باشيد كه اگر يكي از مردان آن‎ها در قبيله‎اي مي‎بود، امام جماعت و مؤذّن ايشان و كسي كه امانت‎ها و وديعه‎هاي اهل قبيله به او سپرده مي‎شد، او بود.[94] و نيز آيا آن حضرت نفرمودند: ايّاكم ان تعملوا عملاً يعيّرونا به؛ فانّ ولد السّوء يعيّر والده بعمله. كونوا لمن انقطعتم اليه زيناً و لاتكونوا شيناً: مبادا كاري كنيد كه ما را بدان سرزنش كنند. همانا فرزند بد، پدرش را به علّت عمل او سرزنش مي‎كنند. براي كسي كه به او دل داده‎ايد (امام خود) زينت و ماية آبرو باشيد و عيب و ننگ نباشيد.[95] و آيا امام سجّاد 7 نفرمودند: احبّونا حبّ الاسلام، فما زال حبّكم لنا حتّي صار شيناً علينا: در قالب محبّت مورد تأييد اسلام به ما محبّت بورزيد. امّا شما پيوسته به ما ابراز محبّت مي‎كنيد تا كار به جايي مي‎رسد كه ماية ننگ و سرشكستگي ما مي‎شود.[96]

اين چه مسلمان و شيعه بودني است كه تنها بخشي از سخنان خدا و پيامبر و امامان : را مورد توجّه و بخش ديگر آن را كه با هوس‎ها و نفسانيّات سازگار نيست، مورد بي‎اعتنايي قرار مي‎دهد؟ آيا اين رويّه مصداق سخن خداي متعال نيست كه: يقولون نؤمن ببعض و نكفر ببعض و يريدون ان يتّخذوا بين ذلك سبيلاً. اولئك هم الكافرون حقّاً و اعتدنا للكافرين عذاباً مهيناً: مي‎گويند به برخي ايمان مي‎آوريم و به برخي ديگر از آن كفر مي‎ورزيم، و درصددند كه راهي در اين ميان ايجاد كرده و در پيش گيرند. اينان همان كافران حقيقي‎اند و ما براي كافران عذابي خوار كننده آماده ساخته‎ايم.[97]

ثانياً همان گونه كه قرآن كريم يأس از رحمت الهي را مردود و گمراهي و در حدّ كفر شمرده،[98] امن از مكر الهي و مصون پنداشتن خود از خشم و عذاب الهي را نيز ماية زيان‎كاري و خسران دانسته است.[99] همچنين در آيات بسياري، خوف و خشيت از عظمت، عدالت، غضب و عقوبت الهي را به موازات اميد و رجا به رحمت و مغفرت و عنايت الهي مورد تأكيد قرار داده و از علائم اهل ايمان و از لوازم نيل به بهشت و رضوان[100] شمرده است. به موجب احاديث معصومين : در مؤمنان كامل و تمام عيار، خوف و رجا همسنگ يكديگرند و هيچ يك، ذرّه‎اي بر ديگري رجحان ندارد.[101]

شخصي به امام صادق 7 عرض كرد: گروهي از دوستان شما مرتكب گناه مي‎شوند و مي‎گويند: ما (به رحمت الهي) اميدواريم. حضرت فرمودند: دروغ مي‎گويند، آن‎ها دوست ما نيستند، آن‎ها گروهي‎اند كه آرزوها ايشان را به اين سو و آن سو مي‎برد. هر كه به چيزي اميدوار باشد، در راه رسيدن به آن عمل مي‎كند و هر كه از چيزي بترسد، از آن مي‎گريزد.[102]

از آيات و احاديثي كه حاوي بشارت به رحمت و غفران الهي و شفاعت شافعان و عذاب نشدن شيعيان و محبّان اهل بيت : است به دو گونه مي‎توان استفاده كرد. يكي استفادة درست و سازنده، كه موجب عدم يأس كساني مي‎شود كه درگذشتة عمر خويش در اثر جهل و ندانمكاري و ضعف ايمان و تقوا، به معاصي آلوده شده‎اند. با مشاهدة آيات و احاديث مزبور، اميد به نجات و فلاح، در دل اين گروه به وجود آمده و در پي آن، راه صلاح و پاكي را در پيش مي‎گيرند. اگر آيات و احاديث مزبور نبود، چون خود را غرق در معاصي و محكوم به عذاب و عقاب الهي مي‎ديدند، با اين استدلال كه آب كه از سر گذشت، چه يك ني و چه صد ني، در آيندة زندگي خويش نيز راه معاصي و آلودگي را ادامه مي‎دادند. امّا سوء استفاده و استفادة نادرست و مخرّب از آيات و احاديث مزبور اين است كه شخص براساس آن‎ها جرأت بر ارتكاب گناه پيدا كند و با اين تجرّي، خود را در منجلاب گناه غرق كند. استفادة صحيح از آيات و احاديث مزبور موجب محفوظ ماندن از يأس از رحمت الهي، و سوء استفادة از آن‎ها سبب مبتلا شدن به امن از مكر الهي است.

ثالثاً رحمت فراگير الهي كه نيك و بد را شامل مي‌شود، رحمت رحمانيّه حضرت حقّ است كه در دنيا ظهور يافته و همگان بي‎هيچ شرط و قيدي بر خوان ضيافت اين رحمت ميهمانند. امّا رحمت خاصّة پروردگار كه رحمت رحيميّة آن حضرت است، عرصة ظهور آن آخرت بوده و تنها شامل حال كساني است كه شروط برخورداري از آن در حيات اخروي را، در خويش فراهم ساخته باشند. شفاعت پيامبر و اهل بيت : نيز كه از مظاهر همين رحمت رحيميّه است، به استناد فرمايشات خود آن بزرگواران، به كساني كه بي‎پروا تن به گناهان مي‏دهند و از ارتكاب آن شرمنده و ناراحت نمي‌شوند، نخواهد رسيد. پيامبر اكرم 6 مي‏فرمايند: من لم تسؤه سيّئته فليس بمؤمن و اذا لم يكن مؤمنا لم يستحقّ الشّفاعة: كسي كه از گناه خويش ناراحت نمي‏شود مؤمن نيست و وقتي مؤمن نيست استحقاق شفاعت هم ندارد.[103] در احاديث ديگر نيز به اين كه ارتكاب برخي معاصي و ترك بعضي از طاعات، موجب محروميّت شخص از برخورداري از شفاعت مي‌شود تصريح گرديده است. به عنوان نمونه از امام صادق 7 روايت شده است كه: انّ شفاعتنا لاتنال مستخفّاً بالصّلوة: كسي كه نماز را كوچك شمارد به شفاعت ما نايل نمي‌شود.[104] علاوه بر اين، همان طور كه قبلاً تذكّر داده شد، شفاعت مربوط به قيامت است و در عالم برزخ، خودِ شخص، عهده‎دار تبعات برزخي عقايد و اخلاق و اعمال خويش خواهد بود.

امام صادق 7 مي‎فرمايند: امّا في القيامة فلكم الجنّة بشفاعة النبيّ المطاع و وصيّ النّبي و لكنيّ والله اتخوّف عليكم في البرزخ: امّا در قيامت، پس با شفاعت پيامبر مورد اطاعت و وصيّ و جانشين پيامبر، بهشت براي شما شيعيان خواهد بود و لكن به خدا سوگند كه من بر شما از دوران حضورتان در برزخ مي‎ترسم.[105]

 

24ـ خدا به طاعات ما بي‎نياز و معاصي ما براي او بي‌زيان است.

برخي از علاقمندان به گروه‌هاي عرفاني، با مطرح ساختن اين كه خداوند به اعمال و عبادات ما بي‌نياز است و معاصي و گناهان ما بر دامن كبريائي او گردي نمي‌نشاند، نتيجه گرفته‌اند كه پس ضرورتي ندارد براي انجام طاعت يا ترك معاصي زحمتي بر خود تحميل كنيم.

اين نتيجه‎گيري نيز خطا و نادرست است؛ زيرا گر چه خداوند به عبادت ما نيازي ندارد و از طاعت ما سودي نمي‌برد و از گناه و معصيت ما زياني نمي‌بيند، امّا خود ما براي خلاصي و نجات از انحطاط و شقاوت و رسيدن به كمال و سعادت، به شدّت به پرهيز و ترك گناهان و معاصي و انجام طاعات و عبادات نيازمنديم و در صورت ترك طاعات و عبادات و ارتكاب معاصي و گناهان، به شدّت زيان مي‌بينيم و از مقصد دور مي‌افتيم.

به موجب اين سخن قرآن كريم كه مي‏فرمايد: فمن كان يرجو لقاء ربّه فليعمل عملاً صالحاً و لا يشرك بعبادة ربّه احداً: هر كس اميد و آرزوي لقاء و ديدار پروردگار خويش را دارد، پس بايد عملي صالح انجام دهد و احدي را در عبادت پروردگار خويش شريك نسازد؛[106] لقاء و ديدار پروردگار كه مقصد و مقصود و غايت آمال عارفان است، بدون انجام طاعت و عبادت بي‎ريا و خالصانه امكان‎پذير نيست.

 

25ـ در مقام وحدت و يگانگي مَحرم و نامَحرم بي‎معني است.

برخي گروندگان به جمعيّت‌هاي صوفيّه، با اين توجيه كه در مقام وحدت و يگانگي و در حالت وجد و شور عرفاني، سخن از مَحرم و نامَحرم جايي نداشته و قائل بودن به حريمي بين زن و مرد معنايي ندارد؛ احكام شرع در زمينة رعايت حريم و حجاب را مورد بي‌اعتنايي قرار داده و از آن تخطّي مي‌كنند.

اين نكته يكي از مصاديق عنوان هفدهم است كه قبلاً مورد نقد قرار گرفت. لذا از نقد مشروح آن پرهيز مي‌كنيم و تنها به چهار نكته متذكّر مي‌شويم. نخست آن كه كساني مراعات حريم و حجاب را مورد امر و تأكيد قرار داده و خود نيز به دقّت و قوّت آن را مراعات كرده‌اند كه در بالاترين مرتبة توحيد و كمال عرفاني قرار داشته و اسوه و مقتداي تمام عارفانند. پيامبر و اهل بيت بزرگوارش : كجا كوچكترين تساهلي در اين زمينه روا داشته‎اند كه مدعيّان محبّت و ارادت به آنان اين گونه سخن گفته و رفتار مي‌كنند؟ آيا به موجب روايات، حضرت زهرا 3 به هنگام ورود فرد نابينا چادر بر سر نكردند و به همين سبب مورد تقدير پيامبر اكرم 6 قرار نگرفتند؟[107]

دوّم اين‌ كه نمي‌توان انكار كرد كه در مواردي، همين توجيهات غير موجّه، زمينه‎ساز لغزش‌هاي اخلاقي و سوء استفاده‌هاي نفساني و هوسبازي‌هاي شهواني برخي بي‌تقوايان و لذّت‌طلبان، زير پوشش تجمعّات عرفاني شده است.

سوّم اين كه به حكم عقل و فطرت و به موجب احاديث معصومين : غيرت از شاخصه‌هاي ممتاز مؤمن است و يكي از اموري كه مؤمن در مورد آن غيرت مي‌ورزد، ناموس خويش است. امام صادق 7 مي‏فرمايند: انّ الله تعالي غيورٌ و يحبّ الغيرة: خداوند غيور است و غيرت ورزيدن را دوست مي‌دارد.[108] و پيامبر اكرم 6 مي‌‌فرمايند: انّ الله يغار و المؤمن يغار: خداوند غيرت مي‏ورزد و مؤمن نيز غيرت مي‏ورزد.[109] و نيز ‌مي‌فرمايند: اذا لم يغر الرّجل فهو مكنوس القلب: مردي كه غيرت نمي‏ورزد، دلش واژ‎گونه است.[110] اگر در سير كمالي عرفان، سالك متخلّق به اخلاق الله مي‌شود، و يكي از آن خُلقيّات، غيرت است، چگونه قابل تصوّر است كه سالك حاضر باشد ناموس او، به بهانة وحدت و يگانگي، يا وجد و شور عرفاني، بي‎هيچ حريم و حجابي، با نامحرمان در‎آميزد؟

چهارم اين كه قرآن كريم مي‎فرمايد: تلك حدود الله و من يطع الله و رسوله يدخله جنّات تجري من تحتها الانهار خالدين فيها و ذلك الفوز العظيم و من يعص الله و رسوله و يتعدّ حدوده يدخله ناراً خالداً فيها و له عذاب مهين: آن حدود الهي است و كسي كه از خدا و رسولش اطاعت كند، خداوند او را به بهشت‎هايي كه زير آن‎ها نهرهايي جاري است وارد مي‎كند و جاودانه در آن خواهند بود و آن موفّقيّت بزرگ است. و كسي كه از خدا و رسولش سرپيچي و از حدود الهي تعدّي كند، خداوند او را در آتشي وارد مي‎سازد كه جاودانه در آن خواهد بود و عذاب خواركننده‎اي براي وي وجود خواهد داشت.[111] و نيز مي‎فرمايد: تلك حدود الله و من يتعدّ حدود الله فقد ظلم نفسه: آن حدود الهي است و كسي كه از حدود الهي تعدّي كند به خويشتن ظلم كرده است.[112] همچنين مي‎فرمايد: تلك حدود الله فلا تعتدوها و من يتعدّ حدود الله فاولئك هم الظّالمون: آن حدود الهي است، پس از آن تعدّي نكنيد و كسي كه از حدود الهي تعدّي كند، پس همان‎ها ستمكارانند.[113] از نظر قرآن كريم حفظ حدود الهي از ويژگي‎هاي مؤمنان[114] و بي‎اعتنايي و عدم مراعات حدود الهي از خصوصيّات كافران[115] است. بنابراين ايمان آورندگاني كه در پي نيل به قلّة ايقان، سالك طريق عرفان شده‎اند، چگونه ممكن است به خود اجازه دهند حدود الهي، از جمله رعايت حريم بين زنان و مردان نامحرم و مراعات حدود شرعي حجاب و پوشش در برابر نامحرم را مورد بي‎توجّهي قرار داده و زير پا بگذارند؟ اگر راه عرفان نهايتاً سالك را به جرگة اولياء الله وارد مي‎سازد، مگر قرآن كريم در مورد اولياي الهي نفرمود: ان اوليائه الاّ المتّقون: جز تقوا پيشگان اولياء الله نيستند؟[116] با توجّه به اين كه امام صادق 7 در بيان مفهوم تقوا فرمودند: ان لا يفقدوك الله حيث امرك و لايراك حيث نهاك: اين است كه خداوند تو را در جايي كه به انجام امري فرمان داده است غايب نبيند و در جايي كه از ارتكاب امري نهي فرموده است حاضر نبيند؛[117] چگونه ممكن است كسي با بي‎اعتنايي به امر و نهي الهي، و از جمله امر خدا به رعايت حريم و حجاب و نهي الهي از اختلاط بي‎پرواي زنان و مردان نامحرم، راه به مقصد عرفان پيدا كند؟

 

26ـ براي رسيدن به عشق الهي بايد از عشق مجازي مدد گرفت.

برخي طريقت‌هاي عرفاني، با مطرح ساختن اين كه مَجاز پلي به سوي حقيقت است و براي رسيدن به حقيقت هر چيز بايد از رقيقة آن كمك گرفت، لذا براي رسيدن به حقيقت عشق كه همان عشق الهي است نيز بايد از عشق مَجازي، يعني عشق‎هاي دنيوي، مدد جُست، به پيروان خود توصيه مي‌كنند كه معشوقي دنيوي و بشري براي خود بيابند تا با عشق ورزيدن به وي و تلاش براي جلب و جذب آن معشوق، راه عشق ورزيدن به خدا و جلب نظر الهي را ياد بگيرند. دل سپردن به خوبرويان و عشق باختن به مُغبچگان، سوژة اصلي داستان‌هاي فراواني در ادبيّات عرفاني است.

در اين زمينه نيز بايد توجّه كرد كه گر چه وجود مشابهت‌هايي بين مَجاز و حقيقت، در وادي عشق قابل انكار نيست و امكان اين را كه كسي با گرفتار آمدن به يك عشق مَجازي، از خود‎پرستي و خودخواهي رهايي يافته و پاكبازي و ايثار در راه معشوق را تجربه نموده و به لطافت روحي دست يافته و آيين عشق را بياموزد و از اين آموختة‌ خود در راه عشق حقيقي بهره جويد، نمي‏توان مطلقاً منتفي دانست، امّا احتمال اين را كه شخص چنان در همان عشق مجازي غرق شود كه تا پايان عمر به همان عشق مجازي مشغول و از عشق حقيقي باز بماند، نمي‌توان انكار كرد. قطعاً وجود كساني كه عشق مجاز براي هميشة عمر آن‎ها را اسير خود كرده است به مراتب بيشتر از كساني است كه از عشق مَجاز درس آموخته و عبور كرده و از آن راه به حقيقت عشق، يعني عشق الهي، راه يافته‌اند. بنابراين چون نمي‌توان مطمئن بود كه شخص در وادي عشق از مَجاز گذشته و به حقيقت وارد شود، نمي‌توان رفتن به سوي عشق مَجازي را توصيه و تجويز كرد. كما اين كه ابتلائات و مصائب، مثل فقر و بيماري، در برخي اشخاص ماية‌ تزكيه و تطهير روح از گناهان و تعالي و ترقّي معنوي بوده‌اند. امّا اين موجب نمي‌شود كه به اشخاص توصيه كنيم به دست خود، خويشتن را به فقر و بيماري مبتلا سازند. از اين امر نمي‌توان غفلت كرد كه توصيه و تجويز عشق مَجاز، بعضاً زمينه‎ساز آلودگي‎هاي اخلاقي و جنسي در بين اعضاي چنين گروه‌هايي گشته و به جاي طهارت و تعالي، آلودگي و انحطاط عايد آن‎ها شده است.

 

27ـ مدد جستن از نغمه‎هاي خوش و صداهاي زيبا براي پرواز روح

برخي از صوفيان، سَماع را كه عبارت از گوش سپردن به صداي خوانندگان خوش الحان و آهنگ‌هاي خوش و زيبا است، مددي مؤثّر و كارساز براي دستيابي به حالات معنوي و به پرواز درآمدن روح در آسمان‌هاي ملكوت مي‌دانند. لذا استفادة سالك را از موسيقي و آوازي كه چنين تأثيري در روح ايجاد كند، مجاز و پسنديده مي‌دانند. اين صوفيان در مجالس عرفاني و حلقه‌هاي ذكر خود به سَماع مي‌پردازند. مقصود از سَماع گوش سپردن به آواز خواننده‌اي خوش صداست كه اشعار عرفاني را همراه با موسيقي مي‎خواند.

در اين زمينه توجّه به نكاتي لازم است. اوّلاً اين كه نقش صداي خوش و لحن و آهنگ زيبا و مناسب، در تأثير كلام، امري انكارناپذير است. آهنگين و موزون بودن عبارات قرآن كريم و توصيه‎اي كه پيامبر اكرم و ائمّه : بر قرائت قرآن با صداي زيبا و با لحن و آهنگ محزون نموده‌‌اند و جذّابيّت صداي خود آن بزرگواران به هنگام تلاوت قرآن، به گونه‎اي كه همه را مجذوب مي‌ساخته و قدرت حركت را از شنوندگان سلب مي‌نموده، همه گواه بر اين امر است. قرائت قرآن كريم با آهنگ و سبك‌هاي زيبا و موزون توسّط قاريان، خوانده شدن اشعار حاوي معارف و مواعظ ديني و مدايح و مراثي خاندان عصمت و طهارت : توسّط ذاكران و مدّاحان، و بهره‎گيري واعظان و خطيبان مذهبي از خواندن آهنگين اشعار در سخنراني‌ها و مواعظ خود، در مجالسي كه فقهاء و مراجع نيز حضور دارند، همه تأييدي بر اين امر است كه استفاده از لحن و آهنگ و صداي خوش براي تأثيرگذاري بيشتر كلام در شنونده، از ديد فقيهان و متشرّعان نيز امري جايز و پسنديده است. لكن در اين مورد به دو امر بايد دقّت داشت؛ يكي محتواي كلام، كه آموزنده، سازنده و تعالي‌بخش باشد، نه مخرّب و گمراه كننده و برانگيزانندة خواسته‌هاي حيواني و شيطاني نفس، دوّم صدا و آهنگ كلام، كه بيدار كننده و برانگيزانندة احساس‌هاي معنوي و حالات ملكوتي باشد، نه مهيّج و محرّك جنبه‌هاي شهواني و غضبي. به بيان ديگر، محتوا و آهنگ كلام به شخص كمك كنند كه به مراتب رفيع عقل و حتّي مدارج فوق عقل راه يابد، نه اين كه او را به منازل دون عقل و عوالم بهيميّت و سبعيّت سوق دهند. به تعبير ديگر، تعالي بخش باشند، نه انحطاط بخش.

ثانياً: نغمه‌ها، آواها و آهنگ‌هايي كه با ابزار و ادوات موسيقي نواخته مي‌شوند، حساب جداگانه‌اي دارند. در مورد حكم شرعي نواختن و گوش سپردن به موسيقي و اين كه آيا استفاده از موسيقي، جايز و مباح است يا نه، همچون تمامي احكام ديگر شرع، مرجع تشخيص، فقها و مراجع تقليد شيعه‌اند و هر كس بايد به فتواي مرجع تقليد خود اتّكا و عمل كند. اين كه موسيقي مصاديق حرامي دارد، مسلّم و مورد اتّفاق فقهاي اسلام است. امّا اين كه آيا مصاديق غير حرام (مكروه يا مباح) نيز دارد و در صورت وجود چنين مصاديقي، ملاك تشخيص موارد غير حرام از موارد حرام آن چيست، امري است كه فقيه، به استناد اصول و موازين و ادلّه و براهين فقهي، بايد تشخيص دهد و به كساني كه متخصّص و كارشناس فقه نيستند اعلام كند.

امّا شاهد بارز اين كه در صورت وجود مصاديق مباح، استفاده از موسيقي براي مقاصد معنوي در محافل مذهبي، روا و جايز نيست، آن است كه در عين وجود داشتن و شناخته بودن و رواج داشتن نواختن موسيقي با ابزارهاي گوناگون در بين اعراب دوران جاهليّت و پس از آن، در سيره و سنّت پيامبر اكرم و خاندان پاكش : مطلقاً مؤيّدي بر اين كه آن بزرگواران براي ايجاد و تشديد حالات معنوي در بين اصحاب خود، از موسيقي بهره جسته باشند، وجود ندارد. در نتيجه، با توجّه به اسوه و مقتدا بودن پيامبر و اهل بيت :، براي ارادتمندان و مؤمنان به ايشان نيز، مؤيّد و مجوّزي براي روي آوردن و استفاده كردن از موسيقي به منظور نيل به حالات معنوي وجود ندارد.

ثالثاً: آنچه در برخي محافل صوفيّه به نام سَماع رايج است، بعضاً موسيقي‌‌هايي است كه حرمت شرعي آن‎ها مورد اختلاف فقيهان نيست و به هيچ وجه بر مستمعان و حاضران در مجلس، تأثير مثبت معنوي نمي‌گذارد و شنوندگان، از آن تنها حظّ و لذّت نفساني مي‌برند. ضمن اين كه با توجّه به مباح نبودن توسّل به وسايل غير مشروع در راه دستيابي به مقاصد درست، استفاده از چنين موسيقي‌هاي حرامي، حتّي اگر تأثير مثبت معنوي هم بر شنونده مي‏گذاشت، جايز و روا نبود.

 

28ـ رقص و دست افشاني صوفيانه

برخي از فرقه‎هاي صوفيّه، در مراسم و محافل خود، به رقص و دست‎افشاني مي‌پردازند و اين كار را از يك سو كمكي مؤثّر به دستيابي به حالات عرفاني و تجارب روحاني مي‌دانند و از سوي ديگر ناشي از لبريز شدن شور عارفانة دروني سالكي مي‌دانند كه بوي پيراهن يوسف به مشام جانش رسيده و مرغ جانش ياد وطن و پرواز در بيكرانة آسمان حقيقت كرده و به شور و تلاطم افتاده و خود را به در و ديوار قفس تن مي‌كوبد و قفس تن را نيز به لرزش و حركت درمي‌آورد. بنابراين معتقدند رقص صوفيانه را، هم مي‌توان توصيه كرد، و هم مي‌بايست تأييد نمود.

در اين زمينه بايد به نكاتي توجّه كرد. نخست اين كه همان گونه كه قبلاً نيز اشاره شد، رفتارهاي شخص آثاري در روان و روح او به ارث مي‌گذارند و حالات روحي و دروني شخص نيز در قالب رفتارهايي به ظاهر وجود او سرايت مي‌كنند. بنابراين، اصل اين مطلب كه با انجام و تكرار حركات و اعمالي مي‌توان حالاتي را در درون خود ايجاد يا تشديد كرد و حالات دروني نيز ممكن است منشأ بروز حركات و اعمالي شود، پذيرفته است. مثلاً از يك سو با انجام و تكرار رفتارها و بيان عبارات احترام‎آميز يا محبّت‎آميز نسبت به كسي، به تدريج نوعي خضوع و احترام يا محبّت و علاقة ‌دروني نسبت به وي، در انسان ايجاد مي‌شود و با انجام حركات يا اداي جملات شاد يا محزون، تدريجاً شادي يا غم در درون انسان پديد مي‌آيد. از سوي ديگر، رنجيده خاطري، غم، شادي، محبّت و احترام دروني شخص، در قالب حالات چهره يا رفتارهايي، چون گرهي كه بر ابرو و چيني كه به پيشاني مي‌افتد و اخمي كه بر چهره ظاهر مي‌شود، اشك‌هايي كه از چشمان جاري مي‌گردد و دستاني كه بر سر و سينه مي‌كوبد و چهره مي‌خراشد و موي از سر مي‌كند و خاك بر سر مي‌ريزد، لبخندي كه بر لبان مي‌شكفد، آغوشي كه دوست را در خود مي‌فشرد و بوسه‌هايي كه بر او نثار مي‌شود، قامتي كه قيام مي‎كند و پيكري كه تعظيم مي‎كند، و نيز در قالب عبارت‌ها و الفاظ گلايه‌مندانه، غمگنانه، شاد، محبّت‎آميز و احترام‎آميز، در ظاهرِ شخص بروز مي‌كنند.

در عين تأييد نكتة فوق، لكن در آنچه درون‎زا و ناشي از احساس‌ها و حالات دروني است جايز و شايسته نيست كه شخص خود را بدون مراقبت و كنترل رها سازد تا آن احوال و احساس‏ها به هر صورتي از وي بروز كنند؛ چنان كه عقل و شرع، شايسته و مجاز نمي‌دانند كه شخص شادي خود را در قالب قهقهه‌هاي بلند و جملات خلاف ادب، يا غم خود را به صورت لطمه و آسيب زدن به جسم خويش و سخنان كفرآميز ابراز كند؛ بلكه به حكم عقل و شرع، شخص بايد كنترل كند كه ابراز شاديش از حدّ تبسّم و لبخند و جملات مؤدّبانه فراتر نرود و ابراز ماتم و اندوهش نيز از حدّ اشك ريختن و اظهار تأسّف كردن تجاوز نكند.

حركات و اعمال عبادي كه در شرع مقرّر شده‌اند، همچون قيام، قعود، ركوع، سجود، سعي، طواف، رمي جمرات، دست به سوي آسمان دراز كردن به هنگام دعا و به پرده يا در كعبه آويختن در مقام التجاء، و اوراد و اذكاري كه شرع، بيان و اداي آن‎ها را در حين عبادت لازم شمرده است، همچون قرائت سوره‎هاي قرآن و تسبيح و تحميد و تكبير و تهليل الهي، در نماز و در ديگر مواضع، در نيمة اوّل راه بندگي، زمينه‎ساز ايجاد و تقويت حالات معنوي و روح بندگي در درون شخص است و در نيمة دوم كه اين حالات و اين روح در شخص به وجود آمد و شدّت يافت، آن حركات و اعمال و آن اوراد و اذكار، به طور طبيعي و بي‎مشقّت و تكلّف، از درون فرد ناشي شده و تحت نظارت و كنترل او، در ظاهر وي پديدار مي‏شود.[118]

نكتة‌ دوّم اين كه خداي متعال با علم و اشرافي كه بر درون و برون انسان دارد، از يك سو مناسب‏ترين وسازنده‏ترين حركات و اعمال و اقوالي را كه زمينه‎ساز ايجاد و تقويت روحيّات متعالي و معنوي مي‌شوند، در قالب احكام دين مشخّص نموده است، و از سوي ديگر بهترين و عالي‏ترين رفتار و گفتارهايي را كه حالات و روحيّات معنوي انسان مي‌تواند در قالب آن‎ها بروز كند و ابراز شود، در چهارچوب دستورات شرع معرّفي كرده است. براين اساس كسي كه درصدد است راه تعالي معنوي و روحي را تا قلّة‌ قرب الهي طي كند، مي‏بايست در نيمة‌ نخست راه، خود را به انجام حركات و اعمال و بيان اوراد و اذكاري كه شرع مقرّر داشته، مقيّد سازد، و در نيمة دوّم راه نيز خويش را تحت مراقبت قرار داده و كنترل نمايد تا حالات درونيش، در قالب و در محدودة حركات و اعمال و اذكاري كه خداوند مشخّص نموده، بروز كند.

نكتة سوّم اين كه همان گونه كه قرآن كريم بيان فرموده، در اعمال و اذكار تعالي‎بخش روح و جان و در اشكال و صور ابراز شور و حال معنوي، همچون تمامي امور ديگر، پيامبر اكرم و خاندان پاكش : بهترين اسوه و الگوي مؤمنان و سالكانند.[119] و آنان كه وجودشان از عشق و محبّت الهي لبريز شده، در نحوة ابراز آن، بايد از آن بزرگواران تبعيّت كنند.[120]

نكتة‌ چهارم اين كه از ديدگاه قرآن كريم و معصومين :، ارزشمندي و درستي هدف، مجوّز متوسّل شدن به هر وسيله‌اي كه به نيل به آن كمك مي‌كند، نمي‌باشد؛ گرچه اگر به عمق و نهايت امر دقّت شود، اساساً توسّل به وسايل نادرست و ناشايست، هرگز به واقع به تحقّق اهداف ارزشمند و والا منجر نمي‌شوند. اين اصل در ايجاد و تقويت حالات معنوي و عرفاني نيز صادق است. يعني نه جايز است براي دست يافتن به حالات عارفانه و معنوي، به هر وسيله‎اي، و لو غير شرعي، متوسّل شد، و نه توسّل به امور غير شرعي، حالات واقعي معنوي را در شخص به وجود مي‏آورد.

با عنايت به نكات پنج‎گانة فوق مي‏توان پي برد كه رقص و دست‎افشاني و پاي‎كوبي‎هاي صوفيانه، كه نه در احكام الله تجويز و توصيه شده‌اند و نه در رفتار پيامبر و اهل بيت : سابقه‌اي دارند، جايز و روا نبوده و به تعالي و تقرّب سالك منجر نخواهد شد.

آنچه گفتيم غير از مفاسد و آلودگي‎هاي اخلاقي و هوسبازي‌هاي شهواني است كه برخي از حاضران در محافل و مراسم رقص و پايكوبي‌هاي صوفيانه، به آن مبتلا مي‌شوند.

 

29ـ استفاده از موادّ مخدّر

معدودي از فرق صوفيّه، استفاده از مواد مخدّر، همچون چَرس، بنگ، حشيش، ترياك و گياهان توهّم‎زا را براي رهيدن از دام عقل جزئي، دنيا‎بين و حسابگر، و پرواز در عوالم روحاني، مؤثّر دانسته و آن را بكار مي‌گيرند و براي مريدانشان تجويز مي‌كنند.

اينان بايد توجّه داشته باشند كه اوّلاً گرچه موادّ مخدّر با از پا درآوردن عقل و هوشياري، سبب مي‏شوند شخص از محدودة توجّهات حسّي و محاسبات عقلي خود در رابطه با عالم اجسام و جهان مادّي خارج شود، امّا خروج از اين محدوده، به معناي ورود به عوالم بالا و عروج به آسمان‎هاي غيب نيست؛ بلكه آنچه از اين راه به دست مي‏آيد تنها غوطه‎وري در فضاي تخيّلات و اسارت در دام توهّمات است و اين عرصه‎ايست كه شيطان مكّار و نفس غدّار، بيشترين نقش‌آفريني را در آن دارند. القائات شياطين انسي هم كه به نام پير و مرشد، زمام چنين فريب خوردگاني را در دست گرفته‎اند، در اَشكال و صوَري كه در خيال و وهم آنان نمودار مي‏شود، نقش بسزائي دارد.

ثانياً چنين فرقه‎هايي كه كار را با استعمال و اعتياد به سيگار و ديگر موادّ دُخاني آغاز مي‏كنند و نهايتاً بساط منقل و وافور را در خانقاه به پا كرده و فرد را به پاي آن مي‏نشانند و از او شخصي رنجور، ضعيف‎العقل، ضعيف‎الاراده و معتاد به موادّ دُخاني و افيوني مي‏سازند، چگونه قادر خواهند بود وي را به عوالمي رهنمون شوند و وارد كنند كه شرط راه يافتن به آن، رهايي شخص از دام اعتيادات رفتاري، اخلاقي و فكري، به يُمن همّتي والا و اراده‌اي پولادين است؟ وادي عرفان، كه به تعبير حافظ، در آن بايد از خلاف آمد عادت كام طلبيد، كجا و عرصة افزودن بر حجم عادت‌ها و گرفتار شدن در دام اعتيادها، كجا؟! آزادي روح و جان عارف كجا و اسارت در دام اعتياد و موادّ مخدّر كجا؟! سالكان راستين و عارفان حقيقي، نه تنها از موادّ دُخاني و موادّ افيوني، كه صورت ملكوتي و برزخي نفرت انگيزي دارد، پرهيز مي‏كنند، كه براي وارستگي و آزادي تمام عيار، حتّي از اعتياد به چاي و قهوه نيز اجتناب نموده و براي معتاد نشدن به آن‎ها، بعضاً استفاده از چاي و قهوه را نيز ترك مي‏كنند.

ثالثاً همان گونه كه قبلاً نيز بيان شد، از ديد اسلام، هدف وسيله را توجيه نمي‏كند و ارزشمندي هدف، به كارگيري وسايل نادرست و پليد را در جهت نيل به آن، مباح نمي‌سازد. پليدي و خباثت موادّ افيوني؛ چه از منظر علم و عقل و چه از ديدگاه دين و شرع، امري يقيني و انكار ناپذير است. در نتيجه حتّي اگر استفادة از موادّ مخدّر، براستي مي‌توانست در راه تجارب روحي و تعالي معنوي و سيرهاي عرفاني مؤثّر و سودمند باشد، باز هم روي آوردن به آن و استفادة از آن به هيچ وجه مجاز و موجّه نبود؛ چه رسد به اين كه نه تنها سودمند نيست، كه مهلك و زيان بخش است.

رابعاً سيرة مطهّر و نوراني اسوه‎هاي حسنة عرفان و سير الي الله، يعني پيامبر و اهل بيت بزرگوارش : كجا و به نام سير و سلوك، غلطيدن در ورطه‎هاي اعتياد به موادّ مخدّر كجا؟

 

30ـ مستي شراب مَجازي پلي به سوي مستي شراب حقيقي

گروه اندكي از صوفي مشربان، به استناد اين كه مَجاز پلي به سوي حقيقت است و براي رسيدن به حقيقت هر چيز، بايد از راه پرداختن به مَجاز وارد شد؛ نتيجه مي‏گيرند كه راه دستيابي به سُكر و مستي شراب عشق الهي، استفاده از شراب مَجازي و مشروبات الكلي است و براي اهل طريقت كه شريعت را پشت سر گذارده‎اند، حُرمت و قبحي نيز در اين كار وجود ندارد. لذا اگر نه آشكارا، كه در خلوت، بعضاً لبي به پيمانه مي‏زنند و جامي از شراب انگور سر مي‏كشند.

در اين مورد، علاوه بر آنچه قبلاً در مورد معافيّت ‎بردار نبودن شريعت، از يك سو و موجّه و مجاز نشدن توسّل به وسايل پليد و فاسد براي نيل به مقاصد درست، از سوي ديگر و تضادّ آشكار داشتن با سيره و سلوك پيامبر‎ اكرم و ائمّة اطهار : از ديگر سو، گفته شد و تماماً در اين موضوع نيز صادق است؛ جا دارد به تعابير تكان دهندة قرآن كريم و احاديث معصومين : در رابطه با آثار مهلك و زيان‎آور شراب، كه جسم و روح و دنيا و آخرت انسان را به تباهي و فساد مي‏كشاند، توجّه كرد، تا فساد عمل اين گمگشتگان وادي ضلالت، بيشتر آشكار شود. به موجب احاديث و روايات معصومين : كسي كه براي تهيّة شراب، آب انگور مي‏گيرد، كسي كه با آن شراب مي‏سازد، كسي كه شراب مي‏فروشد، كسي كه آن را مي‏خرد، باربري كه آن را حمل مي‏كند، كسي كه به سوي او حمل مي‏شود، كسي كه درآمد توليد و فروش شراب را مي‏خورد، كسي كه مي‏نوشاند، كسي كه مي‏نوشد، كسي كه با شراب‌خوار همنشيني مي‏كند، كسي كه در مجلس شراب‌خواري حضور دارد، همه ملعون و معذّب به سخت‏ترين عذاب‌هاي دوزخي‎اند. شراب امّ الخبائث و رأس الشّرور بوده و ماية‌ سلب عقل و كشيده شدن به انكار و افترا به خدا و رسول، بي‎حيايي، زنا، عدم پرهيز از محرّمات، ارتكاب معاصي و كارهاي شنيع، آدم‎كشي و قطع رَحِم است. زمام شراب‌خوار در دست شيطان بوده به نحوي كه حتّي اگر به او امر كند كه بر بت سجده كن، سجده مي‏كند و به هر جا او را بكشاند، مي‏رود. كسي كه شراب بخورد تا مدّت چهل روز نمازش قبول و توبه‎اش پذيرفته نمي‏شود. خداوند در قيامت هر رگي را كه ذرّه‎اي شراب در آن نفوذ كرده باشد، سيصد و شصت نوع عذاب مي‏كند و به شراب‌خوار از سَم‎هاي دوزخ مي‏خوراند و او را به سخت‏ترين عذاب‌ها كيفر مي‏كند. امر شده كه از ازدواج با شراب‌خوار پرهيز كن، كه اگر انجام دهي گوئيا به سوي زنا رفته‎اي، سخن شراب‌خوار را تصديق مكن، شهادتش را نپذير، او را بر اموالت امين قرار نده، به او اتّكا نكن، با او مصاحبت و دوستي مكن، به روي او نخند، به او دست نده، با او معانقه نكن، اگر بيمار شد به عيادتش نرو، اگر از دنيا رفت جنازه‎اش را تشييع نكن، در اتاقي كه ظرف شراب باشد نماز نخوان، در سفره‎اي كه بعداً بر سر آن شراب خورده مي‏شود غذا نخور، با شراب‌خوار مجالست مكن، اگر بر او گذشتي به او سلام نكن، اگر به تو سلام كرد جواب سلامش را نده، در مجلسي كه او حضور دارد شركت نكن كه لعنتي كه بر شراب‌خوار نازل مي‏گردد همة اهل مجلس را شامل مي‏شود.[121] توجّه به همين اندك از بسيار مضامين رواياتي كه در مذمّت مشروبات الكلي اشاره شد، كافي است تا هر غافلي به خود آيد و تحت تأثير اباطيل و ياوه‎سرائي‎هاي گمراهان قرار نگيرد و بر هذيان‌هايي از اين قبيل كه از راه مستي شراب انگور مي‏توان به مستي شراب معرفت و محبّت خدا راه يافت، مهر بطلان بكوبد.[122]

 

31ـ ترك تلاش در شؤون دنيوي

برخي صوفيان به نام زهد و بي‎رغبتي به دنيا و به عنوان راضي، قانع و تسليم بودن در برابر مقدّرات الهي، دست از تلاش و تكاپو براي تأمين معاش كشيده و كاهلي و كارگريزي و بطالت را پيشه كرده و به تكدّي و گدايي و كَلّ و سربار ديگران شدن روي آورده‎اند و فقر و گدائي ظاهري خود را ماية رهايي از كبر و خودبزرگ‎بيني و پلي به سوي فقر الي الله مي‏شمرند.

در اين مورد بايد به نكاتي توجّه كرد. نخست اين كه زهد، امري دروني و قلبي است. و به معني رغبت و ميل دروني نداشتن به مطامع و متاع‎هاي دنيوي است به گونه‌اي كه اگر همة دنيا را به فرد بدهند، ذوق‎زده و فرحناك نشود و اگر تمام دنيا را از او بگيرند، غم‎زده و محزون نگردد.[123] زهد دل از دنيا بريدن است نه دست از دنيا كشيدن. چه بسا كسي چيز زيادي از دنيا نداشته باشد، ولي با همة‌ وجود به همان اندكي كه دارد وابسته باشد و نتواند از آن دل بكند يا از دست رفتن آن را تحمّل كند. متقابلاً چه بسا شخصي دارايي دنيوي زيادي داشته باشد، امّا به آن دلبسته نبوده و به راحتي آن را انفاق نموده و از دست رفتنش را تحمّل كند.

دوّم اين كه نتيجة‌ زهد و قناعت و تسليم و رضا به عطاي الهي، انگيزة كار و تلاش در امور دنيوي را از دست دادن و دست از تلاش و تكاپو كشيدن نيست؛ زيرا تنها انگيزه‌اي كه مي‌تواند شخص را به سعي و كوشش در امور دنيوي وادارد، رغبت به دنيا و حرص و زياده‎طلبي و تن ندادن به سهم و قسمت مقدّر شدة الهي و ناخرسندي از آن نيست، تا در نتيجه زهد و قناعت و تسليم و رضا، آن را از بين ببرند؛ بلكه قابل تصوّر است شخص در عين برخورداري از اين كمالات روحي و معنوي، به خاطر اين كه مي‏داند خداوند شخص كاهل و تنبل و بي‌كار را دوست ندارد و از كسي كه در عين توانمندي، كَلّ و سربار ديگران مي‏شود و با درخواست و تكدّي از ديگران، آبروي خود را مي‏بازد و تن به خواري مي‏دهد، بيزار است و متقابلاً شخص فعّال و پرتلاش و خلاّق و مولّد را كه با تلاش خود، عزّتمندانه، نيازهاي خويش را تأمين مي‏كند و زمينة‌ اشتغال و تأمين نياز ديگران را هم فراهم مي‏آورد و از دسترنج خود براي رفع نياز مستمندان نيز انفاق مي‏كند، دوست دارد؛ صرفاً براي خشنودي معبود و محبوب خود، يعني خداوند، دست به تلاش و تكاپو در امور دنيوي و شؤون اقتصادي و مادّي بزند. همچنين قابل تصوّر است كه شخص در عين علم و يقين به اين كه رزق و روزي او مقدّر و مقسوم است و روزيِ او و مقدار آن، همه به مشيّت الهي وابسته بوده و عطاي خداوند است نه معلول زرنگي و تقلاّي وي، صرفاً به خاطر رفع نيازها و تأمين حوايج خلق خدا از رهگذر كار و حرفه‎اي كه در پيش مي‏گيرد، به تلاش و تكاپو در جنبه‎هاي دنيوي بپردازد. بهترين شاهد بر اين سخن وجود مقدّس اميرالمؤمنين 7 است كه دست‌هاي پينه بستة آن حضرت، از كار و تلاش ايشان در حفر چاه‌ها و قنوات و غرس نهال‎ها و اشجار و كاشت و داشت و برداشت محصولات كشاورزي، و ديگر فعّاليّت‎هاي مولّد اقتصادي حكايت مي‏كرد. و اين در حالي است كه آن حضرت پس از به آب رسيدن آن چاه‌ها و قنوات و به ثمر نشستن آن درختان و باغات و برداشت محصولات مزارع، آن‎ها را در راه تأمين معاش فقرا و نيازمندان وقف مي‏كردند. پيامبر اكرم و ائمّة اطهار : براي پرورش معنوي اصحاب و يارانشان كجا به آن‎ها دستور دادند كه دست از تلاش در امر معاش بكشند و بطالت و تنبلي را در پيش گيرند و به تكدّي و گدايي از خلق روي آورند؟ آيا آن بزرگواران يارانشان را به كار و فعّاليّت و كسب حلال براي تأمين معيشت تشويق نمي‏كردند و كسب حلال را نُه دهم عبادت و جهاد در راه خدا نمي‏شمردند؟[124] و از بي‎اعتنايي به تأمين معيشت عائله تحذير نمي‏كردند؟[125] و فقر را خطرناك نمي‏شمردند؟[126] و از تكدّي نهي نمي‏كردند؟[127] و آيا احاديث و روايات متعدّد حاكي از نفي و نكوهش پيامبر اكرم و ائمّه : نسبت به كساني كه چنين رويّه‎هايي را به نام زهد و معنويّت درپيش گرفته و ترويج مي‏كردند، براي پي بردن به بطلان اين راه و روش كافي نيست؟[128] 

32ـ رهبانيّت، گوشهنشيني و خلوتگزيني

برخي اشخاص كه به ابعاد معنوي دين دل سپرده و به وصول به مدارج كمال روحي اشتياق پيدا مي‏كنند، با پيوستن به جمعيّت‌هاي عرفاني، ارتباطات اجتماعي و خويشاوندي خود را قطع كرده به ازدواج بي‎رغبت شده، از تشكيل خانواده سرباز زده و در صورت داشتن زن و فرزند، به آنها بي‎مهري و بي‎توجّهي كرده، از فعّاليّت‌هاي اجتماعي كنار كشيده، به بهداشت و نظافت و آراستگي خود بي‌اعتنا شده، تفريح و ورزش را كنار گذارده، از مطالعه و تحصيل دست مي‏كشند و زندگي خود را منحصر به فكر، ذكر، چلّه‌نشيني، رياضت و ديگر آيين‎هاي عبادي و عرفاني كرده و خود را در چهارديواري خانقاه محبوس مي‏كنند.

شيوة فوق همان رهبانيّت است كه از ديرباز در قالب ديرنشيني و صومعه‎نشيني و تارك دنيا شدن، در بين مسيحيان رايج بوده است و مسيحيان نيز آن را بدون اين كه خداوند مقرّر نموده باشد، به قصد جلب رضايت الهي، خود ابداع كرده و به مسيحيّت افزودند.[129] رهبانيّت از نظر اسلام مطرود و غير قابل تأييد است.

عرفان حقيقي اسلام دميدن روح معنويّت و عبوديّت در كالبد تمامي فعاليّت‎هاي زندگي و تبديل كردن همة آن‎ها به عبادت و تبديل كردن تمامي عرصه‌هاي حضور انسان در زندگي، اعم از كارگاه، تجارتخانه، مزرعه، مدرسه، حزب، ميدان جنگ و...، به معبد و عبادتگاه است؛ نه زنداني كردن خود در خانقاه و مسجد و منحصر كردن زندگي به عبادت و رياضت. و عارف راستين كسي است كه عارفانه به كسب و كار، تحصيل و تفريح، برقراري ارتباطات خويشاوندي و دوستي و ايفاي مسئوليّت‎هاي فردي و اجتماعي مي‏پردازد.

ارزش شخص از ديد اسلام به اين است كه معنويّت و پرهيزگاري را در شرايطي كه در جامعه زندگي مي‏كند و به تمامي شؤون زندگي دنيوي خود مي‏پردازد، حفظ و مراعات كند و در حالي كه ديگران در پي دنيا‎طلبي‏ها و لذّت‌جويي‏ها و خودخواهي‌هاي خود هستند، خدا خواهانه و انسان دوستانه رفتار كند. رهبانيّت و تارك دنيا شدن، هم ظلم به خويشتن و هم موجب تضييع حقّ خانواده و بستگان و جامعه است و از رهگذر آن، تعالي و تكامل واقعي حاصل نمي‏شود. قرآن كريم در مواضع متعدّد، از محروم كردن خويش از نعمت‎هاي الهي نهي كرده[130] و عبادات جمعي بسياري چون حجّ و نمازهاي جماعت و جمعه مقرّر داشته و احكام اجتماعي زيادي در جنبه‎هاي مختلف سياسي، نظامي، اقتصادي، حقوقي و... كه مستلزم زندگي فرد مسلمان در جامعه است، در بر دارد. پيامبر اكرم 6 مي‏فرمايند: ليس في امّتي رهبانيّة و لا سياحة و لا زمٌّ: در امّت من، رهبانيّت و خانه به دوشي و بي‎سخني وجود ندارد.[131] و سه تن از اصحاب را كه يكي خوابيدن در شب، ديگري غذا خوردن در طول روز، و سوّمي روابط زناشويي با همسر را بر خود حرام كرده بودند؛ نهي كرده و فرمودند: چه مي‏شود كه كساني نعمت‎هاي پاك الهي را بر خود حرام مي‏كنند؟! آگاه باشيد كه من در شب مي‏خوابم و با همسرانم رابطة زناشويي دارم و روزها غذا مي‌خورم، پس هر كس از شيوة من دوري جويد از من نيست.[132] اميرالمؤمنين 7 به عاصم بن زياد كه تارك دنيا شده بود، فرمودند: اي دشمن جان خود، شيطان گمراهت كرده است. آيا به همسر و فرزندانت رحم نمي‌كني؟ آيا مي‏پنداري خداوند نعمت‎هاي پاك خود را بر تو حلال كرده و در عين حال دوست ندارد تو از آن‎ها استفاده كني؟[133] پيامبر اكرم 6 به عثمان بن مظعون كه پس از مرگ پسرش تارك دنيا شده و در گوشه‌اي از خانه‌اش دائماً مشغول عبادت بود فرمودند: يا عثمان انّ الله تبارك و تعالي لم يكتب علينا الرّهبانيّة. انّما رهبانيّة امّتي الجهاد في سبيل الله: اي عثمان، خداي تبارك و تعالي رهبانيّت را بر ما مقرّر نداشته است. رهبانيّت امّت من جهاد در راه خداست.[134] و امام كاظم 7 در پاسخ برادر خود كه از ايشان پرسيد، آيا خانه به دوشي و رهبانيّت و تارك دنيا شدن و از خانه بيرون نرفتن جايز است؟ فرمودند: جايز نيست.[135] پاسخ‎هاي مستدلّ و محكمي كه امام صادق 7 به سفيان ثوري صوفي و همراهانش، و امام رضا 7 به جمعي از صوفيان زمان خويش، كه هر دو به جامة فاخر امام خرده گرفته بودند، دادند، مردود و نادرست بودن رهبانيّت را به خوبي آشكار مي‏سازد.[136]

از سوي ديگر، يك‌سره به انجام عبادات و رياضات پرداختن و فرصتي براي تمديد قوا و استراحت به خويش ندادن، موجب از دست رفتن طراوت و شادابي و ايجاد كسالت و خستگي و دل‎زدگي از عبادت مي‏شود. عبادتي هم كه شخص، به زور و اكراه و با كسالت و خستگي به آن مي‏پردازد، سازنده و تعالي‎بخش نخواهد بود. مدرسة آفرينش كه هدف از ايجاد آن نيل به كمال و قرب الهي، و درس آن عبادت و بندگي است، زنگ تفريحي نيز براي بازي و تمديد قوا دارد كه همان فعّاليّت‎هاي دنيوي است كه قرآن كريم در مورد آن تعبير لعب و بازي را به كار برده است.[137] محصّلي كه يكسره در كلاس درس است و از زنگ تفريح استفاده نمي‏كند، خسته و كسل و به درس بي‎رغبت شده و درنتيجه، فراگيري و رشد چنداني نيز نصيبش نخواهد شد.

از ديگر سو، فشار آوردن زياده از حدّ به خود، به گمان اين كه وصول به مقصد و حصول نتيجه را تسريع مي‏بخشد، نه تنها زمان نيل به مقصود را كوتاه نمي‏سازد، كه چه بسا موجب فرسايش غير قابل تحمّل توان جسمي و عصبي شخص شده و او را به موجودي بيمار و رنجور تبديل مي‏كند و امكان نيل به مقصود را براي هميشه از او سلب مي‏كند و يا منجر به دل‎زدگي و بي‎رغبتي مفرط و در پي آن انزجار و زده شدن شخص مي‏گردد و او را براي هميشه از طاعت و عبادت گريزان و فراري مي‏كند.

 

33ـ درون‎گرايي افراطي و از دست دادن حسّاسيّت‎هاي اجتماعي

برخي از كساني كه به جريانات عرفاني و جمعيّت‎هاي صوفيّه گرايش پيدا مي‏كنند، به علّت پي بردن به اهمّيّت خودسازي و تعالي روح، و گرانقدري دستاوردهايي كه از اين طريق عايد انسان مي‏شود، به نوعي درون‎گرايي افراطي دچار شده و حسّاسيّت خود را در زمينة مسائل اجتماعي از دست مي‏دهند و نسبت به اين كه در جامعه چه مي‏گذرد و چه كسي مظلوم و چه شخصي نيازمند است و چه مشكلات و فسادهايي در جامعه وجود دارد و براي احقاق حقّ مظلومان و دفاع از آن‎ها در برابر ظالم و براي رفع محروميّت و تأمين نيازهاي تهيدستان و براي حلّ مشكلات و از بين بردن فسادها چه مي‏توان كرد، بي‎اعتنا مي‏شوند و از جامعه مي‏بُرَند و خلوت و انزوا را در پيش مي‏گيرند.

اين نحو عمل به لحاظ‎هاي متعدّدي مردود و نادرست است. اوّلاً معني زندگي عارفانه، خلوت‎گزيني و انزواطلبي و بي‎خبري و عدم احساس مسئوليّت دربارة ديگران نيست. گرچه بخشي از راه تعالي و تقرّب به خدا، در خلوت و تنهايي طيّ مي‏شود، امّا بي‎شك بخش بزرگتري از آن، از متن جامعه مي‏گذرد و از طريق خدمت به خلق، اعمّ از فرد و جامعه، طيّ مي‏گردد. آيات و احاديثي كه اجر و پاداش خدمت به خلق و گشودن گره از كار آن‌ها و برآورده ساختن نياز ايشان و مسرور و شادمان ساختن آنان را با اجر و پاداش عباداتي چون نماز و روزه و حجّ مقايسه كرده و اوّلي را چندين برابر و حتّي چندين هزار برابر دوّمي دانسته‎اند، به خوبي از اين حقيقت حكايت مي‏كنند. همچنين آيات و احاديثي كه بر دعوت به خير و امر به معروف و نهي و مبارزة با منكر و تلاش و جهاد در راه اقامة قسط و مبارزه با كفر و بي‎ديني تأكيد كرده و امر به معروف و نهي از منكر را برترين فريضة الهي شمرده و ترك آن را موجب تبعات تلخ و سنگين دنيوي و عقوبت‌هاي سخت و هولناك اخروي دانسته‎اند نيز، از مسئوليّت‎هاي اجتماعي فرد مسلمان و مجاز نبودن بي‎تفاوتي و ترك آن‎ها حكايت دارند. و احاديثي از قبيل اين كه: هر كس صبح كند و به انجام امور مسلمين اهتمام نورزد مسلمان نيست؛[138] يا اين كه: هر كس بشنود كه شخصي ندا مي‏دهد كه اي مسلمانان به دادم برسيد، و درخواست كمك وي را اجابت نكند مسلمان نيست؛[139] از همان حقيقت حكايت مي‏كنند.

ثانياً سيرة عملي پيامبر اكرم و اهل بيت مطهرّش : به روشني خبر مي‏دهد كه آن بزرگواران در زندگي خود به هيچ وجه گوشه‎نشيني و بريدن حساب خود از جامعه را روا نمي‏دانستند و در تمامي صحنه‏ها با نهايت صلابت و توانمندي، حضور داشته و نقش‎آفريني مي‏كردند. به عنوان نمونه، اميرالمؤمنين علي 7 در عين خلوت‎هاي عارفانة خود در شب‌هاي مدينه يا كوفه در دل نخلستان‌ها و دور از چشم ديگران، چون روز فرا مي‌رسيد، با زبان و كلامشان، خفتگان را از خواب غفلت و ناآگاهي بيدار مي‏كردند و با فرياد و نهيبشان، بر پيكر ستمگران و مفسدان لرزه مي‏افكندند و با بازوي توانمند و شمشير برّنده‌اشان، دين‎ستيزان و بيدادگران را در ميدان جهاد درو مي‏كردند و با قلب رئوف و دست‌هاي سرشار از خيرشان، دست افتادگان را مي‏گرفتند و به نيازمندان و محرومان مدد مي‏رساندند و از ضعيفان و ستمديدگان حمايت مي‏كردند. كسي كه درصدد است راه عرفان را بپويد، بايد در زندگي، به مقتداي عارفان، يعني اميرالمؤمنين 7 تأسّي كند.[140]

ثالثاً از منظر اسلام، همان طور كه ظلم و ستمگري مردود است، انظلام و ستم‎پذيري نيز منفور و مطرود است. كسي كه در برابر ستمگران، سكوت و بي‎تفاوتي را پيشه مي‏كند و زبان به اعتراض نمي‏گشايد و گام در راه مقابله نمي‎گذارد و با سكوت و بي‎تفاوتي و تمكين، به ستمگران جرأت مي‏بخشد كه بي‎مهابا به ستمگري بپردازند، زمينه‎ساز ستم و شريك جرم ستمگران به شمار آمده و در كيفرهاي الهي نيز با ستمگران شريك است. به عنوان مثال، در متن زيارت عاشورا، زائر با عبارت: لعن الله الممهّدين لهم بالتّمكين من قتالكم: لعن و نفرين الهي بر كساني باد كه با تمكين در برابر كشتار شما (امام حسين و يارانش) زمينه را براي وقوع چنين جنايتي فراهم ساختند؛[141] كساني را كه به جاي ياري امام حسين 7 در كربلا، مشغول سعي و طواف در مكّه يا ذكر و عبادت در مسجد بوده و تماشاچي منفعل و بي‎حميّت بيدادگري‎هاي يزيديان بودند، همانند و همپاية مسبّبان و مباشران اين جنايت عظيم، لعن و نفرين مي‏كند. خود امام حسين 7 نيز در سخني كه از رسول اكرم 6 نقل مي‏كنند، مي‏فرمايند: كسي كه فرمانرواي ستمگر، بي‎دين و گناه‎پيشه‎اي را ببيند و بر سر غيرت نيامده و درصدد تغيير وي برنيايد، حقّ است بر خدا كه آن تماشاچي بي‎تفاوت را در همان جايگاه دوزخي وارد سازد كه آن فرمانروا را در آن جاي مي‏دهد.[142] درنتيجه نمي‏توان به گمان طيّ طريق در جهت نيل به قرب و رضايت الهي، راه بي‎تفاوتي نسبت به مسائل اجتماعي و انزوا در كنج خلوت عبادت و رياضت را در پيش گرفت.

رابعاً گر چه اشخاص ابتدا تحت عنوان تصوّف و باطني‎گري، راه بي‎تفاوتي در برابر مسائل سياسي و اجتماعي را در پيش مي‏گيرند، لكن غالباً به تدريج كارشان به جائي مي‏كشد كه بر چهرة ظالمان و مفسدان لبخند مي‏زنند و عملكردهاي پليد آن‎ها را توجيه مي‏كنند و برخي از آن‎ها نهايتاً چاكري و آستان بوسي و فرمانبري طواغيت را پيشه مي‏كنند و حتّي بعضاً كارشان به كارگزاري بيگانگان و عضويّت در سازمان‌هاي ماسوني كشيده شده و رسماً در خدمت استبداد و استعمار قرار مي‏گيرند. تاريخ معاصر كشورهاي اسلامي چنين سرانجامي را براي برخي صوفي مسلكان و حتّي بعضي قطب‌هاي صوفيان، نشان مي‏دهد. تعالي روح و تقرّب الي الله و لقاء و وصال حضرت حقّ كجا و دريوزگي و نوكري حكّام جور و كارگزاري و جاسوسي بيگانگان كجا؟!

 

34ـ سكولاريسم و عرفان

گروهي از كساني كه به عرفان علاقمندند و در محافل و مجالس عرفاني شركت مي‌كنند، به نوعي سكولاريسم و حيطه‌بندي زندگي به ساحت‌هاي جدا از يكديگر قائل‌اند. بدين ترتيب كه دو حيطة كاملاً مجزّا و با كمترين تأثيرگذاري بر يكديگر؛ براي زندگي خود تعريف كرده‌اند كه يكي امور دنيوي و مادّي و ديگري امور اخروي و معنوي است. درنتيجه، درعين اين كه دين و عرفان را امري مهمّ و جدّي تلقّّي مي‌كنند و جايگاه ويژه‌اي براي آن قائل‌اند كه به هيچ وجه قابل حذف نيست و امور مادّي و دنيوي نمي‌توانند جايگزين آن شوند، امّا در نظر آن‎ها دين و عرفان به ساير عرصه‌هاي زندگي، كاري ندارد. بر اين اساس برخلاف گروهي كه قبلاً به آن‎ها اشاره شد كه خود را در خانقاه و مسجد زنداني مي‌كنند و زندگي را به ذكر و فكر و چلّه‎نشيني و رياضت محدود مي‌سازند، اينان دين و عرفان را در خانقاه و مسجد زنداني مي‌كنند و اجازة ورود به ساير عرصه‌هاي زندگي به آن نمي‌دهند؛ درنتيجه بيرون از خانقاه و مسجد، مشي مادّي و دنياگرا و خالي از فضيلت و معنويّت و مشحون از حرص و تقلاّ براي كسب ثروت، قدرت و نيل به لذّت و شهرت دارند. در اين مورد توجّه به نكاتي ضروري به نظر مي‌رسد.

نخست اين كه دين و معنويّت در زندگي انسان به مثابه روح در پيكر بشر است. گرچه در بدن انسان حوزه‌هايي با كاركردهاي ويژه و متمايز و با تأثير و تأثّر متقابل وجود دارد. مثلاً چشم وظيفة ديدن، گوش وظيفة‌ شنيدن و زبان وظيفة گفتن و ديگر اعضاء هر كدام وظيفة‌ خاصّ خود را برعهده دارند و در عين تخصّصي و مجزّا بودن حوزه‌هاي كاركرد هريك، بر يكديگر تأثير گذارده و تأثير مي‌پذيرند. امّا روح و جان انسان چيزي نيست كه همانند يك عضو، حوزة‌ جداگانه‌اي در كنار ساير اعضاء داشته باشد. زنده بودن و كار كردن تمامي اعضاء و جوارح انسان وابسته به روح است. روح همان‌قدر در ديدن چشم حضور دارد كه در شنيدن گوش، و به همان ميزان در بوييدن بيني نقش دارد كه در چشيدن زبان. بنابراين به هيچ وجه نمي‌توان بين روح و اعضاي بدن، به حيطه‎بندي و تفكيك حوزه‌ها قائل شد. به همين ترتيب حيطه‌بندي تخصّصي نهادهاي متكفّل شؤون اقتصادي، سياسي، حقوقي، نظامي و... در جامعه، يا تقسيم بندي وقت در زندگي فرد به اوقات مجزّايي كه به كارهاي اقتصادي، سياسي، فرهنگي و... اختصاص داشته باشد، امكان‎پذير و لازم است؛ امّا دين و معنويّت چيزي نيست كه بتوان در عرصة جامعه يا زندگي فرد، حيطه‌اي مجزّا و تخصّصي در كنار ساير حيطه‌ها براي آن قائل شد و حساب آن را از ساير حوزه‌ها جدا كرد. دين، چه به معناي روحيّات معنوي، چه به مفهوم تقيّدات اخلاقي، و چه به عنوان قواعد و ضوابط عملي و فقهي، همچون روح در پيكر انسان، در تمامي شؤون و بخش‌هاي حيات و سازمان جامعه و اوقات و فعّاليّت‌هاي زندگي فرد حضور داشته و نقش‌آفرين و هدايت كننده است. بنابراين انسان‎هايي كه به راستي به دين و معنويّت گرايش و ايمان دارند، چه در عرصه‌هاي اجتماعي، همچون اقتصاد و سياست، و چه در عرصه‌هاي زندگي شخصي، همچون كار و تفريح، معنويّت‎گرا، مقيّد به اخلاقيّات و پايبند به احكام و ضوابط شرعي مي‌باشند.

دوّم اين كه حيطه‌بندي بين امور دنيوي و امور اخروي، ناشي از تصوّر سطحي از مفهوم دنيا و آخرت است. دقّت در آيات قرآن كريم و احاديث معصومين : درك عميق‌تر و صحيح‌تري از مفهوم دنيا و آخرت به دست مي‌دهد و كشف‌هاي اصيل عرفاني نيز به همان نتيجه منتهي مي‌شود. برخلاف آنچه عوام مي‌پندارند، دنيا و برزخ و قيامت، سه عرصة مجزّا و سه وادي منفكّ از يكديگر نيستند كه در امتداد زمان، يكي پس از ديگري قرار داشته باشند. بلكه عالَم همچون آدم، واقعيّتي چند لايه است. همان طور كه انسان همزمان و توأمان، داراي بدن، روان و روح است؛ جهان خلقت نيز همزمان و توأمان، داراي دنيا، برزخ و قيامت است. ظاهر انسان، بدن، و ظاهر جهان، طبيعت يا دنيا است. امّا باطن بدن انسان، روان، و باطن روان او، روح است. به همين ترتيب، باطن عالَم طبيعت يا دنيا، برزخ، و باطن برزخ، قيامت است. برزخ و قيامت، عوالمي نيستند كه بعداً به وجود بيايند، بلكه به موازات طبيعت يا دنيا، وجود دارند. در طول تاريخ حيات بشر، هر انساني كه از دنيا رفته، وارد عالم برزخ شده است. يكي از شواهد وجود قيامت نيز اين است كه به موجب احاديث معراج، پيامبر اكرم 6 در سفر معراج، به بهشت و دوزخ وارد شدند و وقايع آن را مشاهده كردند.

اين كه برخي آيات و احاديث، آخرت را فردا تعبير كرده و بعد از فوت دانسته‌اند، به اين خاطر است كه حواسّ باطني انسان كه قادر است باطن عالم را مشاهده و درك كند، در اغلب اشخاص تا پيش از فوت آن‎ها راكد و غير فعّال است و پس از فوت، آن حواسّ بيدار و فعّال مي‌شوند و شخص قادر به مشاهده و درك آخرت كه همان باطن عالم است، مي‌گردد. البتّه همان‌طور كه در فصل اوّل كتاب گفته شد، اولياي الهي، قبل از فوت، با نيل به موت و يقين، قادر به درك و مشاهدة باطن عالم مي‌باشند.[143]

اكنون بايد دانست كه همان‌طور كه بدن، روان و روح در انسان از يكديگر تأثير مي‌پذيرند و كاري كه انسان به وسيلة بدن خود انجام مي‌دهد، به صورت روحيّات و خلقيّاتي در روان او نمودار شده و در قالب عقايد و باورهايي در قلب و روح او پديدار مي‌گردد؛ امور دنيوي نيز در باطن عالَم، يعني برزخ و قيامت، به صورت‌هاي متناسب با آن عوالم نمودار مي‌شوند. بنابراين هر عمل، خُلق، روحيّه‌، انديشه و عقيده‌اي كه انسان در دنيا اختيار كند، صورت‌هاي برزخي و قيامتي متناسب با ‌آن نيز براي او وجود خواهد داشت. درنتيجه كسي كه طالب سعادت اخروي و نعمت و راحت برزخي و قيامتي است، بايد عقايد و افكار، روحيّات و اخلاق، و رفتار و كرداري را در دنيا اختيار كرده و درپيش گيرد، كه باطن و ملكوت آن‎ها، سعادت و نعمت و راحت برزخي و قيامتي باشد.

بر اساس آنچه گفته شد، حيطه‎بندي و مجزّا سازي امور دنيوي و اخروي امكان‌پذير نيست و هيچ يك از فعّاليّت‌هاي فردي و اجتماعي انسان در دنيا، فاقد تأثيرات اخروي نمي‌باشد. اين‌گونه نيست كه فقط عبادت، رياضت، فكر، ذكر و چلّه نشيني، آثار اخروي داشته و كارهاي بيرون از خانقاه و مسجد، فقط امور دنيوي بوده و آثار آن منحصر به دنيا باشند. بنابراين عارفان راستين، تمامي عرصه‌هاي زندگي فردي و اجتماعيشان، عرصة عشق و عبوديّت و عرفان است و روح مسجد و معبد را به همة صحنه‌هاي زندگي فردي و اجتماعي خود حاكم ساخته‌اند.[144]

 

35ـ كمك به نيازمندان و مقابله با ظالمان، فضولي و مداخله در كار خداست.

برخي صوفي‎مسلكان در توجيه بي‎تفاوتي خود نسبت به فقرا و نيازمندان و درعين برخورداري و توانمندي، كمك نكردن به آنان، و نيز در توجيه بي‎اعتنايي و بي‎تفاوتي خود در برابر گرفتاري ستمديدگان در چنگ ظالمان، درعين توانايي و قدرت، ابراز مي‎دارند كه چون همة كارها به دست خداست، شخصي كه فقير و نيازمند است را خدا فقير و نيازمند كرده و قطعاً اين فقر و تهيدستي به مصلحت او بوده كه خداوند او را بدان مبتلا ساخته است و الاّ نه خزانة خدا خالي شده و نه خداوند دچار بخل شده است كه به او ندهد. پس هر گونه اقدام در جهت رفع فقر و نيازمندي وي و هر انفاق و احساني به او، نوعي مداخله و فضولي در كار خدا كردن و به گونه‎اي خود را غني‎تر يا دلسوزتر و سخاوتمندتر از خدا پنداشتن است. به همين نحو شخص ظالم را نيز خدا قدرت و تمكين بخشيده و بر ديگران مسلّط ساخته است و قطعاً مصلحتي در اين امر بوده و الاّ خدا به اشاره‎اي مي‎تواند او را نابود كند. پس هر گونه اقدام در جهت كوتاه كردن دست آن ظالم، نوعي مداخله و فضولي در كار خداست.

توجيهات فوق به لحاظ‎هاي گوناگون خطا و غير موجّه است. نخست اين كه چنين بي‎عملي توأم با موحّدنمايي و تظاهر به تسليم در برابر مقدّرات الهي را خداوند به كافران نسبت مي‎دهد. قرآن كريم مي‎فرمايد: و اذا قيل لهم انفقوا ممّا رزقكم الله، قال الّذين كفروا للّذين آمنوا أنطعم من لو يشاء الله اطعمه؟ ان انتم الاّ في ضلال مبين: هنگامي كه به آن‎ها گفته مي‎شود از آنچه خدا روزيتان ساخته انفاق كنيد، كساني كه كافر شدند به آنان كه ايمان آوردند مي‎گويند: آيا كسي را اطعام كنيم كه اگر خدا مي‎خواست (اطعام شود) خودش او را اطعام مي‎كرد؟ شما جز در گمراهي آشكار نيستيد.[145]

دوّم اين كه معلوم نيست اين توحيد و تسليم چرا فقط در مورد ديگران ظهور مي‎يابد؛ امّا هنگامي كه خود آنان به فقر و نيازمندي مبتلا مي‎شوند و يا به ظلم ستمگري دچار مي‎گردند، فرياد و فغانشان بلند مي‎شود و براي رفع نياز و گرفتاري خود به هر آشنا و بيگانه‎اي متوسّل مي‎شوند و از همه چشم ياري و كمك دارند.

سوّم اين كه همان خدايي كه تهيدستي را براي نيازمندان و گرفتاري را براي ستمديدگان پيش آورده است، به ديگران نيز امر كرده كه به كمك نيازمندان و ستمديدگان بشتابند. اين چه توحيد و تسليمي است كه شخص را به بي‎اعتنايي و سركشي از فرمان خدا وا مي‎دارد؟

چهارم اين كه گر چه حوادث و شرايطي كه براي انسان‎ها پيش مي‎آيد كار خود خداست و خداوند نيز براساس مصلحت، حوادث و شرايط را براي اشخاص مقدّر مي‎سازد و لذا هر كس بايد آنچه را خدا در زندگي‎اش پيش آورده، با روح تسليم و رضا پذيرا شود و به خاطر حوادث و شرايط تلخ و دشوار زندگي‎اش دچار اندوه و حسرت و يأس و افسردگي نشود؛ امّا اين بدان معني نيست كه در برابر آن حوادث و شرايط بي‎عملي اختيار كند؛ بلكه حوادث و شرايط مزبور به مثابه داروي شفابخش تلخ مزّه‎اي است كه گرچه به خاطر تأثير شفابخشي كه دارد، شخص بيماري كه تنها راه نجات خود از مرگ و بيماري را در استفاده از آن مي‎داند، با خشنودي از آن استقبال مي‎كند و طعم تلخ آن سبب نمي‎شود كه به دارو پشت كند يا از استفاده از آن متأسّف و افسرده شود؛ امّا صِرف خشنودي و پذيرش، براي نيل به سلامت و بهبودي كفايت نمي‎كند؛ بلكه بيمار مي‎بايست طبق دستورالعمل موجود در نسخة پزشك، داروي مزبور را مصرف كند تا آثار شفابخش دارو در وي ظاهر شود. شخصي هم كه دچار فقر و يا مبتلا به ظالمي شده است، گر چه پيش آمدن شرايط مزبور را كار خدا و به مصلحت خود مي‎داند و لذا بدون تلخكامي و نارضايي و يأس و افسردگي، واقعيّت مزبور را پذيرا مي‎شود؛ امّا اين را نيز مي‎داند كه مصالح نهفته در آنچه خدا براي وي پيش آورده است وقتي ظاهر شده و به او مي‎رسد كه خود او طبق دستورالعملي كه خداوند در كتاب آسماني، در مورد نحوة مواجه شدن و رفتار كردن در چنان موقعيّتي مقرّر داشته، عمل كند. به همين ترتيب شخصي هم كه در برابر صحنة فقر و نيازمندي يا رنج و ستمديدگي ديگران قرار مي‎گيرد، گر چه مواجه شدن خود با چنين صحنه‎اي را كار خدا و مبتني بر مصلحت مي‎داند؛ امّا توجّه دارد كه ظاهر شدن مصالح نهفته در اين واقعه و بهره‎مند شدن خود وي از مصالح مزبور، منوط به اين است كه طبق دستورالعملي كه خداوند براي كساني كه شاهد فقر و نيازمندي يا رنج و ستمديدگي ديگران مي‎باشند مقرّر داشته، عمل كند.[146]

دستورالعمل خداوند براي شخص نيازمند و تهيدست، حفظ سلامت ايمان خود و نيالودن خويش به مال حرام و حفظ عزّت نفس خود و نريختن شخصيّت خويش به زير پاي ثروتمندان و كمر همّت بستن و با كار و تلاش اقتصادي سازنده، خود را از فقر و نيازمندي بيرون آوردن است. دستورالعمل خداوند براي شخصي كه شاهد فقر و نيازمندي ديگران است، همدردي و احسان و انفاق و ايثار در حقّ آنان در جهت كاستن و برطرف نمودن نياز و فقر ايشان است.

دستورالعمل خداوند براي شخص مبتلا به ظلم ستمگران، تسليم‎ناپذيري و سكوت نكردن و مقاومت و ايستادگي و مبارزه كردن در برابر ستمگران است. دستورالعمل خداوند براي شخصي كه شاهد صحنة ظلم كردن ظالمان به ستمديدگان است، بي‎اعتنايي و بي‎تفاوتي اختيار نكردن و به ياري ستمديدگان و به مبارزة با ستم و ستمگران پرداختن است. بنابراين هيچ توجيه قابل قبولي براي تماشاچي بي‎تفاوت و بي‎عمل صحنة فقر و مظلوميّت ديگران بودن وجود ندارد.

 

36ـ صوفي نمائي و عرفان‎مآبي

برخي از كساني كه در محافل صوفيان و مجامع عارفان حضور مي‏يابند اشخاصي هستند كه به عرفان و تصوّف به عنوان امري تفنّني و مشغوليّتي دلپذير و دوست داشتني براي اوقات فراغت از كارهاي دنيوي و مادّي مي‌نگرند. اينان از حقيقت انديشه‏ها و روحيّات، حالات و مقامات، و رفتار و كردار عارفان بي‎بهره‌اند و زندگيشان كوچكترين تأثيري از معنويّت و عرفان نپذيرفته است و در عرصة دنياپرستي و زراندوزي، لذّت‌پرستي و شهوتراني، و حقّ‎كشي و بي‎رحمي، پيشتاز بوده و گوي سبقت را از ديگران ربوده‌اند؛ لكن با اداهاي عارفانه درآوردن و عبارات و اصطلاحات و جملات و اشعار عرفاني بر زبان راندن، خود را به عارفان شبيه مي‌سازند و چه بسا خويش را اهل عرفان بشمار آورند.

عرفان‎گرائي اين گروه شكل فانتزي دارد و درعين دنياطلبي و گناه‎پيشگي، و عدم پرواي از هيچ حرام و ظلم و فسق و معصيتي در عرصة زندگي خود، به عنوان يك تفريح معنوي و تفنّن روحي و زمينه‌اي براي تخلية رواني و ارضاء كاذب نياز روحي خويش به دين و معنويّت، ساعاتي را در طول هفته يا ماه، به حضور در خانقاه‌ها و جلسات صوفيانه اختصاص داده و به اصطلاح از فضاي روحاني و مراسم عرفاني آن لذّت برده، متمتّع مي‏گردند. امّا پس از ترك جلسه و ورود به فضاي واقعي زندگي خود، تا بار ديگري كه مجدّداً در آن جلسه حضور يابند، معنويّت و دين و عرفان و خدا و اولياي خدا را به فراموشي سپرده و همان روال دنياپرستانه و معصيت‎آلود زندگي خويش را پي مي‌گيرند. جالب است كه در همان ساعات حضور در محافل و جلسات صوفيانه و عرفاني هم صرفاً به جنبه‎هاي شيرين و شاعرانه و احساسي دين و عرفان توجّه كرده و مي‌پردازند و به طاعت و عبادت، ورع و تقوي، و حجاب و عفاف، عنايتي نداشته و رغبت و اقبالي نشان نمي‌دهند.

مبرّا بودن ساحت دين و عرفان و معنويّت از چنين بازي‌هاي نابخردانه‌اي، نياز به توضيح ندارد و كساني كه چنين رويّه‎اي درپيش گرفته‌اند بايد بدانند كه اين گونه عرفان‎گرائي، هيچ ثمر و فايدة واقعي و ماندگاري براي آن‎ها نخواهد داشت و اندكي از بار گناهان ايشان نمي‏كاهد و به رشد و تعالي آن‎ها منجر نمي‏شود.

 



[1]. سورة عنكبوت، آية 69.

[2]. سورة كهف، آية 110.

[3]. ابن شعبه حرّاني، تحف العقول، ترجمة كمره‌اي، ص 165.

[4]. كليني، اصول كافي، كتاب فضل العلم، باب من عمل بغير تعلّم، حديث 1.

[5]. مجلسي، بحارالانوار، ج 2، ص 91 و 92.

[6]. ابن شعبه حرّاني، تحف العقول، ترجمة كمره‌اي، ص 165.

[7]. مجلسي، بحارالانوار، ج 2، ص 98.

[8]. مجلسي، بحارالانوار، ج 2، ص 82.

[9]. مجلسي، بحارالانوار، ج 2، ص 94.

[10]. مجلسي، بحارالانوار، ج 78، ص 159.

[11]. كليني، اصول كافي، كتاب الحجّة، باب المعرفة الامام و الردّ اليه، حديث 10.

[12]. سورة كهف، آيات 60ـ82.

[13]. شايد به نظر آيد كه در صورت صحّت اين مطلب، پس چگونه انبياي الهي و ائمّة معصومين : كه به معناي متعارف، سلوكي نداشته و تحت تربيت پير و مرشدي نبوده‎اند، توانسته‎اند دستگيري و هدايت بشر را عهده‎دار شوند. امّا بايد دانست كه قياس پيامبران و امامان : با عارفان مجذوب، قياسي مع‎الفارق و نارواست. يكي از بارزترين تفاوت‎هاي اين دو گروه، فرق بين وحي انبيا و الهامات حضرات معصومين : با دريافت‎هاي باطني عرفاست. نقص و نسبيّت و احتمال اشتباه و خطا در كشف‎هاي عارفانه، حساب آن را از وحي و الهامات معصومين : جدا مي‎سازد. انبيا و ائمّة : در دريافت‎هاي باطني خود به صورت وحي و الهام، از عصمت و خطاناپذيري كاملي برخوردارند كه از جانب خداي متعال تضمين شده است. در پرتو اين عصمت، E    E پيامبران صاحب شريعت، دستورهاي سلوكي لازم براي پرورش انسان‎ها را در قالب احكام فقهي و اخلاقي دين، به صورت وحي تشريعي، از خداوند دريافت مي‎كنند. پيامبراني كه شريعت مستقلّي ندارند و رسالتشان تبليغي است و امامان، نيز دستورالعمل‎هاي مزبور را به صورت وحي يا الهامات معصومانه، از جانب خداوند دريافت مي‎نمايند. به مدد اين تعليم الهي است كه پيامبران و امامان : به رمز و رازها، پيچ و خم‎ها، و درّه و پرتگاه‌هاي مسير سلوك الي الله واقفند و نيازي ندارند كه خود با طيّ مسير به شناسايي آن بپردازند؛ در حالي كه عارفان از چنين تعليمات الهي و وحي و الهامات معصومانه‎اي برخوردار نيستند.

[14]. سورة كهف، آية 60.

[15]. عدم درك صحيح مقصود عارفان در بيان اعتقاداتشان، به علّت عدم آشنايي با ادبيّات و اصطلاحات رمزآلود و استعاري خاصّ آنان، امري جداي از انحرافات اعتقادي مورد  E Eبحث است. در موارد بسياري همين ناآشنايي با زبان عارفان، سبب شده است كه آنچه آنان در مقام توصيف عقايدشان بيان نموده‎اند، درست فهميده نشده و درنتيجه عقايد باطلي به آنان نسبت داده شود كه به هيچ وجه مورد اعتقاد آنان نيست.

[16]. مسألة رجعت كه از ضروريّات اعتقادي شيعه است، هيچ نسبتي با تناسخ ندارد. زيرا اولاً عقيدهمندان به تناسخ، بازگشت به دنيا را مشمول تمامي انسان‌ها مي‌دانند، در حالي كه رجعت، به استناد آيات و روايات، منحصر به برجستگان از اهل ايمان و سعادت و اهل كفر و شقاوت است. ثانياً معتقدان به تناسخ، منكر قيامت و حسابرسي و پاداش و كيفر اخرويند و همة اين امور را در قالب آنچه هر شخص در بازگشت‌هاي مكرّرش به دنيا متحّمل مي‌شود، منحصر مي‌دانند، در حالي كه از نظر شيعه، آنچه كه اهل صلاح، از نعمت و راحت، و اهل فساد، از نقمت و زحمت، در دوران رجعت متحمّل مي‌شوند، صرفاً پاداش و كيفر دنيوي آن‌هاست و به هيچ وجه جايگزين پاداش و كيفر اخروي ايشان نمي‎باشد.

[17]. آگاهان به معارف سلوكي واقفند كه مكاشفات اقسام فراواني دارد و برخي از اقسام آن، چون مكاشفات نفساني و شيطاني، متأثّر از حالات نفساني يا انديشه و افكار شخص يا وساوس و القائات شيطاني است. همة مكاشفات را در رديف مكاشفات مَلَكي و مكاشفات رحماني نبايد پنداشت. يكي از ملاك‌هايي كه به مدد آن، مكاشفات حقّه را از كشف‎هاي بي‎پايه مي‏توان تميز و تشخيص داد، عدم مغايرت آن‎ها با مسلّمات عقل و ظواهر كتاب و سنّت است. بنابراين اگر به سالكي كشفي دست دهد كه با اين دو تضادّ داشته باشد، بي‌ترديد كشفي باطل و آميخته و آلودة به وساوس نفساني و شيطاني است.

[18]. يكي از مصاديق بارز نكتة فوق، محيي الدّين بن عربي (560ـ638 هـ . ق) است كه از برجسته‎ترين و نامدارترين شخصيّت‎ها در عرصة عرفان نظري و عملي بوده و به شيخ اكبر ملقّب مي‎باشد. وي از نظر اعتقادي متعلّق به جرياني بود كه از اواسط قرن ششم هـ .ق تدريجاً در بين اهل سنّت پديد آمده و امروزه تسنّن اثني عشري خوانده مي‌شود. پيروان اين جريان به ولايت تكويني، خلافت الهي، صدرنشيني قلّة كمال امكاني، وصايت نبوي و حجّيت علمي اهل بيت : معتقد بوده و در مورد حكومت و خلافت ظاهري پس از رسول خدا اعتقاد داشتند كه حكومت امري عرفي و مردمي، نه الهي، بوده و گر چه به دليل افضليّت اهل بيت : سزاوار بود مردم زمام امر را به دست ايشان بسپرند، امّا تحت تأثير عواملي، اشخاص ديگري را كه شايستگي كمتري داشتند برگزيدند، و به دليل بيعت امّت، حكومت خلفا مشروعيّت داشت. اعتقاد به امامت، تولّد، حيات و غيبت حضرت مهدي 7 نيز از ديگر ويژگي‌هاي جريان تسنّن اثني عشري بود. از قرن ششم به بعد، تعداد قابل توجّهي از دانشمندان اهل سنّت، به ويژه كساني از آنان كه به تصوّف گرايش داشتند، در اين شمار قرار دارند. اين جريان غالباً پلي بود براي گرايش ايشان به مذهب تشيّع. در بين علما و عرفاي معاصر با محيي الدّين، كه با وي رفاقت و مراوده داشتند، افراد وابسته به اين جريان بسيارند. بنا به قرائن بسياري مي‌توان پي برد كه محيي الدّين در طيّ مدارج عرفان، نهايتاً به حقّانيّت تشيّع پي برده و مستبصر شده است. از جمله اين كه وي در رسالة القدس يا رسالة القدسيّه خود به مستبصر شدن خويش به ولايت اهل بيت : و به امامت حضرت علي 7 تصريح نموده است. همچنين در كتاب بُلغة الغوّاص في الاكوان الي معدن الاخلاص في معرفة الانسان به صراحت احقيّت حضرت علي 7 به E E خلافت را عنوان و تشرّف خويش به محضر حضرت حجّت بن الحسن 7 و بيعت خود با آن حضرت را نقل كرده است. وي در باب ششم كتاب فتوحات مكّيّه نيز به امامت حضرت علي 7 تصريح نموده است. شيخ بهاءالدّين عاملي عالم و عارف بزرگوار شيعي در شرح حديث سي ‎و ششم كتاب اربعين خويش، عبارات محيي الدّين بن عربي در باب سيصد و شصت ‎و ششم فتوحات مكّيّه در تصريح به وجود امام زمان 7 را نقل نموده و به وجوه مختلف آن عبارت، بر شيعه بودن محيي الدّين بن عربي استدلال كرده است. از متأخّرين نيز آقاي محمّد خواجوي، مترجم كتاب فتوحات مكّيّه به زبان فارسي، در صفحات شصت و يك و شصت و دو و صد و بيست و هشت و صد و پنجاه مقدّمة خود بر ترجمة فتوحات مكّيّه، مستبصر شدن ابن عربي به حقّانيّت تشيّع را مورد تأكيد قرار داده است.

آثار متعدّد محيي الدّين بن عربي به وضوح بر اين كه وي شيعة اثني عشري بوده است دلالت دارد. از جمله رسالة مناقب يا تحيّت و يا صلوات ابن عربي بر چهارده معصوم : شاهد بارز اين حقيقت است. سيّد محمّد صالح بن موسوي خلخالي تهراني (متوفّاي 1306 هـ . ق) شرحي بر اين اثر ارزشمند ابن عربي نگاشته و در آن به تشريح نكات بلند و عميقي كه ابن عربي دربارة مقامات پيامبر اكرم و حضرت زهرا و يكايك امامان : بيان كرده، پرداخته است.

همچنين ابن عربي در آثار خود كراراً به وجود، حيات و غيبت حضرت حجّت ابن الحسن العسكري 7 تصريح نموده است؛ كه از جمله مي‎توان به باب‎هاي 366، 24 و 73 كتاب فتوحات مكّيّه اشاره كرد. در باب 73 فتوحات مكّيّه، داستان تشرّف خود به محضر حضرت بقيّةالله ارواحناه فداه را نيز نقل كرده است. همچنين وي رسالة شقّ الجيب و رفع حجاب الرّيب في اظهار اسرار الغيب را در مورد وجود و غيبت حضرت مهدي 7 تأليف نموده است. ابن عربي رساله‎هاي ديگري نيز در مورد آن حضرت نگاشته است كه از جملة آن‎ها به رسالة صغيرة في المهدي، رسالة اخري في المهدي، الصّلاة القطبيّة، و قصيدة في المهدي مي‎توان اشاره كرد. فاضل اصطهباناتي شرحي بر قصيدة مذكور نوشته است. چهار رسالة اخير همراه با شرح اصطهباناتي هم‎اكنون توسّط مؤسّسة الشيخ الاكبر محيي الدّين ابن العربي للدّراسات العرفانيّة در دمشق (پايتخت سوريه) در دست انتشار E E مي‎باشد. انتشارات مزبور اخيراً كتابي به نام القول المتين في تشيّع الشيخ الاكبر محيي الدّين ابن عربي، تأليف الشيخ قاسم الطّهراني منتشر كرده است كه جلد اوّل آن كه در ماه رجب سال 1424 هـ . ق در بيروت چاپ و در ماه ذي‎الحجّه همان سال در تهران تجديد چاپ شده، شامل دو مجلّد مي‎باشد (مجلّد نخست در 840 صفحه و مجلّد دوم در 502 صفحه) كه به ذكر قرائن و شواهد خارجي دالّ بر شيعه بودن محيي الدّين اختصاص دارد. جلد دوّم كتاب مزبور كه در چهار مجلّد منتشر خواهد شد به كلمات و نصوص موجود در كتاب‌ها و رساله‎هاي چاپي و خطّي محيي الدّين ابن عربي كه بر تشيّع وي دلالت دارد، مي‎پردازد.

براساس آنچه ذكر شد، انكار شيعة اثني عشري بودن محيي الدّين بن عربي وجه منطقي ندارد.. همچنين با توجّه به اين رهنمود قرآني كه مي‌فرمايد: لا تقولوا لمن القي اليكم السّلام لست مؤمناً: به كسي كه نزد شما اظهار اسلام (يا به شما سلام و ابراز صلح و تسليم) كرد، نگوييد مؤمن نيستي. (سورة نساء، آية 94) انكار تشيّع محيي الدّين، با توجّه به اقرارهاي فراوان وي به عقايد شيعه، وجه شرعي نيز ندارد. در نتيجه در شيعه بودن وي نبايد ترديد كرد. امّا از آنجا كه اهل سنّت نمي‎خواستند گرويدن چنين شخصيّت عظيم علمي و عرفاني به تشيّع و اعراض او از تسنّن آشكار گردد، در نسخه‎هايي كه از برخي از آثار وي، همچون فتوحات مكّيّه، توسّط نسّاخان سنّي مذهب رونويسي شد، دخل و تصرّف‎هاي فراواني به عمل آمد و بعدها همان نسخه‎هاي مخدوش، در چاپ كتب ابن عربي ملاك قرار گرفت. به عنوان مثال عبارات باب 366 فتوحات مكّيّه كه قبلاً به آن اشاره كرديم و شيخ بهائي آن را در اربعين خود نقل كرده است، توسّط نسخه برداران سنّي مذهب دستكاري شد. عبد الوهّاب شعراني، عالم سنّي مذهب (متوفّاي 973 هـ . ق) در صفحة 149 جلد دوم كتاب اليواقيت و الجواهر خود، كه دومين چاپ آن توسّط دانشگاه الازهر مصر در سال 1307 هـ . ق انجام شده است، و نيز در كتاب كبريت الاحمر خود، ضمن نقل عبارت اصلي باب 366 فتوحات مكّيّه، بر دستكاري فتوحات و نيز فصوص الحكم ابن عربي توسّط معاندان تصريح نموده است.

شايان توجّه است كه يكي از دانشمندان معاصر مصري به نام عثمان يحيي، با استفاده از چهار نسخة اصلي فتوحات مكّيّه، كه دو نسخة آن به خطّ خود ابن عربي مي‎باشد و يكي در دوران شش سالة اقامت وي در مكّه نوشته شده و ديگري در E Eبازگشت به قونيّه، توسّط خود وي پاكنويس شده است و هر دو نسخه در قسطنطنيّة تركيه موجود است، به تصحيح فتوحات مكّيّه مبادرت نمود. و در جريان بررسي نسخه‎هاي اصلي، به تصريحات محيي ‎الدّين دالّ بر شيعه بودن و اعتقاد به امامان شيعه و تبرّي وي از غاصبان حقوق اهل بيت : پي برد و خود نيز مذهب شيعه را اختيار كرد. وي 14 جلد از 28 جلد كتاب فتوحات مكّيّه را پس از تصحيح براساس نسخه‎هاي اصلي، در مصر به چاپ رساند. لكن همين كه حكومت مصر مطّلع شد وي به نسخ اصلي دست پيدا كرده، از چاپ 14 مجلّد باقيماندة فتوحات مكّيّة تصحيح شدة وي جلوگيري و خود او را نيز از كشور مصر اخراج كرد.

براي آگاهي بيشتر از وقوع چنين خيانت‌ها و دستكاري‎هايي توسّط اهل سنّت در آثار بزرگاني از علم و عرفان كه به تشيّع گرويده‎اند، به نكته‎هاي 602 و 797 در صفحات 350 و 632 تا 634 كتاب هزار و يك نكته تأليف علاّمه حسن حسن‎زادة آملي و صفحة 428 كتاب شرح دفتر دل تأليف داوود صمدي آملي مي‎توان مراجعه كرد.

[19]. مجلسي، بحارالانوار، ج 84، ص 206 و 366، و ج 85، ص 270.

[20]. مجلسي، بحارالانوار، ج 51، ص 140. جالب اينجاست كه در ادامة حديث مزبور آمده است كه حكم مي‎گويد از حضرت پرسيدم فانت الّذي تقتل اعداء الله و يعزّ بك اولياء الله و يظهر بك دين الله: آيا شما همان كسي هستيد كه دشمنان خدا را مي‎كشيد و خداوند به E Eوسيلة شما دين خود را آشكار و (بر همة دين‎ها) چيره مي‎سازد؟ حضرت پاسخ فرمودند: يا حكم، كيف اكون انا و قد بلغت خمساً و اربعين سنة و انّ صاحب هذا الامر اقرب عهداً باللّبن منّي و اخفّ علي ظهر الدّابة: چگونه من او باشم، در حالي كه به چهل و پنج سالگي رسيده‎ام و حال آن كه صاحب اين امر از من به دوران شيرخوارگي نزديك‎تر و بر پشت مركب سبكبارتر است.

[21]. مجلسي، بحارالانوار، ج 23، ص 206، و ج 36، ص 1 و 3، و ج 102، ص 140.

[22]. سورة ذاريات، آية 31 و سورة فصّلت، آية 53.

[23]. سورة فصّلت، آية 53.

[24]. سورة ذاريات، آيه‎هاي20 و 21.

[25]. يكي از خطاهاي بزرگي كه دامنگير بشرشده منحصر پنداشتن حقايق هستي به مظاهر بيروني و بي‎اعتبار شمردن و اهمّيّت ندادن به مظاهر دروني توسّط گروهي، و منحصر دانستن آن به جلوه‎هاي دروني و فاقد اعتبار شمردن و بي‎اعتنايي به جلوه‎هاي بيروني توسّط گروهي ديگر است. مخالفان عرفان همه چيز را در عالم بيرون خلاصه مي‎كنند و منكر اهمّيّت و ارزش حقايق باطني‎اند، و صوفي مسلكان همه چيز را در جهان درون منحصر مي‎دانند و منكر اعتبار و اهمّيّت حقايق بيروني‎اند. امّا به حكم عقل سليم و كشف صحيح و به شهادت آيات و احاديث معصومين : درست و حقّ، جمع بين ظاهر و باطن و بيرون و درون است.

[26]. براي آشنايي با اقسام مكاشفات، ن.ك. به: محمّد شجاعي، مقالات، ج ص 129ـ183 و شمس الدّين محمّد آملي، نفائس الفنون، ج ص 62ـ65. رسالة سير و سلوك منسوب به بحرالعلوم، مقدّمه و شرح محمّدحسين حسيني طهراني، ص 159ـ161.

[27]. مجلسي، بحارالانوار، ج 2، ص 83.

[28]. كليني، اصول كافي، كتاب العقل و الجهل، حديث 12.

[29]. كليني، اصول كافي، كتاب العقل و الجهل، حديث 3.

[30]. حالت گرفته، افسرده و محزوني كه در چهره و رفتار اين گونه سالكان مشاهده مي‎شود، ديگران را نسبت به عرفان و سلوك، حتّي به دين و ايمان، بدبين، بي‎رغبت و گريزان مي‎سازد. در حالي كه سالك راستين، نه چنين فشارهاي بي‎رويّه‎اي بر خود وارد مي‎كند كه در اثر رنجوري و خستگي ناشي از آن‎ها، چهره‎اي گرفته و خُلقي تنگ و تلخ داشته باشد و نه از آنچه خداوند در زندگي وي مقدّر ساخته و پيش آورده ناخرسند و تلخكام است. مؤمن از اين كه خدايي بدين خوبي و دوست داشتني و اوليايي با اين حُسن و شايستگي دارد، شادمان، و از فضل و رحمت خداوند، سرشار از بهجت و سرور است. خداي متعال به پيامبر اكرم 6 مي‎فرمايد: قل بفضل الله و رحمته فبذلك فليفرحوا: بگو به فضل و رحمت الهي، پس به سبب آن بايد شادمان و فرحناك باشند. (سورة يونس، آية 58) همچنين مؤمن از مقدّرات الهي، خشنود و شادكام است.

حزن و غم فراق از خدا و خوبان خدا، جز در چنين دل شادي جاي نمي‎گيرد و جايگاه اين حزن و اندوه نيز تنها قلب مؤمن بوده و با وجود آن، چهرة وي سرشار از شادماني و طراوت است. چنان كه اميرالمؤمنين 7 مي‎فرمايند: المؤمن بِشره في وجهه و حزنه في قلبه: شادماني و بهجت مؤمن در چهره‎اش و اندوه و غم او در دلش قرار دارد. (سيّد رضي، نهج البلاغه، حكمت 333). جلوة كامل اين حقيقت را در وجود مقدّس پيامبر اكرم و اهل بيت بزرگوارش : به خوبي مي‎توان مشاهده كرد.

چهرة متبسّم، خندان، پرنشاط و شادمان و برخوردهاي جذّاب و گيرايي كه در سالكان و عارفان راستين وجود دارد، سبب مي‎شود ديگران نيز به معنويّت و عرفان و دين و ايمان خوش‎بين شده و بدان رغبت يافته و روي آورند.

[31]. نقطة مقابل رفتارهاي افراطي فوق، به حدّاقلّ واجبات عمل كردن و تا مرز محرّمات پيش رفتن است. برخي اشخاص در وظايف شرعي خويش نهايت تلاش را به خرج مي‎دهند تا توجيهي براي معاف تلقّي كردن خود از احكام بيابند و در انجام تكاليفي كه راهي براي گريز از آن‎ها نمي‎يابند نيز به مختصرترين صورتي كه رافع تكليف از ايشان است بسنده مي‎كنند. در حوزة نهي‎هاي شرع هم حدّاكثر اهتمام را به خرج مي‎دهند تا توجيهي براي عدم حرمت آن‌ها و مباح بودن امور مزبور براي خويش بيابند و در عرصة عمل تا مرزي كه پس از آن، حرمت قطعي است به پيش مي‎روند. دينداري اين اشخاص همچون درس خواندن محصّلاني است كه هدف خود را به دست آوردن حدّاقلّ نمرة قبولي در امتحانات قرار داده‎اند. اين محصّلين در معرض دو خطرند. نخست اين كه وقتي آن‎ها تنها به ميزاني به خواندن و فراگيري مطالب درسي مي‎پردازند كه حدّاقلّ نمرة قبولي را به دست بياورند، اين احتمال كه در عمل، اندكي كمتر از انتظار خود نمره بگيرند و درنتيجه مردود شوند به طور جدّي وجود دارد. دّوم اين كه حتّي اگر حدّاقلّ نمرة قبولي را به دست آورند و به همين نحو تحصيلات خود را به پايان برسانند، بي‎شك در رشتة خود فرد دانا و متبحّري نخواهند بود و توانمندي عملي انجام شايستة وظايف تخصّصي خويش را نخواهند داشت. كساني هم كه در انجام تكاليف شرعي و پرهيز از منهيّات دين حدّاكثر همّت خود را بر حدّاقلّ‎ها گمارده‎اند، اوّلاً اگر در عمل نتوانند به صد در صد هدف خود دست يابند، به ترك واجب و ارتكاب حرام مبتلا و به معصيت آلوده مي‎شوند. بر اين اساس در احاديث معصومين :، واجب و حرام همچون دو منطقة ممنوعه، و آنچه احتمال وجوب و حرمت دارد به منزلة حريمي براي آن دو معرّفي شده است؛ تا با مراعات آن حريم‌ها، شخص به ترک واجب و سرنگون شدن در پرتگاه حرام دچار نگردد. (مجلسي، بحار الانوار، ج 2، ص 258 و حرّ عاملي، وسائل الشّيعه، ج 27، E Eص 172). ثانياً اين اشخاص حتّي اگر در عمل بتوانند حدّاقلّ‎هاي مزبور را مراعات كنند، با اين گونه عملكرد، قطعاً به مراتب بلند معنوي و اخروی دست نخواهند يافت؛ زيرا نيل به آن مراتب مستلزم فراتر رفتن از حدّاقلّ‎ها و علاوه بر انجام فرائض و واجبات، به نوافل و مستحبّات عمل كردن است. چنان كه در حديث قدسي آمده كه خداوند فرموده است: ما تقرّب (يتقرّب) اليّ عبد بشيء احبّ اليّ ممّا افترضت عليه و انّه ليقرّب اليّ بالنّافلة حتّي احبّه فاذا احببته كنت (اذاً) سمعه الّذي يسمع به و بصره الّذي يبصر به و لسانه الّذي ينطق به و يده الّتي يبطش بها. ان دعاني اجبته و ان سألني اعطيته: بنده‎اي با انجام هيچ عملي به سوي من تقرّب نجست (نمي‎جويد) كه از انجام واجبات نزد من محبوب‎تر باشد. و پس از اداي واجبات همانا او با انجام مستحبّات به سوي من تقرّب مي‎جويد تا آنجا كه او محبوب من مي‎شود و چون آن بنده محبوب من شد (آن‎گاه) من گوش او مي‎شوم كه با آن مي‎شنود و چشم او مي‎شوم كه با آن مي‎بيند و دست او مي‎شوم كه با آن مي‎گيرد. اگر مرا بخواند پاسخش مي‎دهم و اگر از من درخواست كند به او عطا مي‎كنم. (كليني، اصول كافي، كتاب الايمان و الكفر، باب من اذي المسلمين و احتقرهم. حديث‎هاي 7 و 8). بنابراين كسي كه مي‎خواهد خدا او را دوست بدارد و همة وجودش از خويش خالي و از خدا پر شده و خداوند همة اعضاي او را در تصرّف گيرد و بندة مستجاب الدّعوة خدا شود و خداوند به سخنش پاسخ گويد، تنها به انجام آنچه واجب است بسنده نمي‎كند؛ زيرا مي‎داند نيل به اين مراتب بلند تنها با انجام واجبات امكان پذير است.

انجام تكاليف ديني با دو انگيزه امكان پذير است. انگيزة نخست انجام وظيفه و رفع تكليف. انگيزة دوّم نيل به آثار سازنده‎اي كه انجام تكاليف مزبور در وجود انسان ايجاد مي‎كند و بر جاي مي‎گذارد. از منظر فقهي، غرض از انجام دستورات شرعي، ايفاي تكليف الهي است. امّا از منظر عرفاني مقصود از انجام احكام شرع نيل به كمالات روحي و معنوي است كه با انجام آن احكام حاصل مي‎شود. گرچه ممكن است با انجام حدّاقلّ احكام به مختصرترين صورت، رفع تكليف و فراغت از وظيفه حاصل شود، لكن كمالات روحي و معنوي كه سالكان طريق عرفان در پي آنند، از اين طريق به دست نمي‎آيد.

از سوي ديگر محبّ و عاشق، از اين كه با انجام خواستة محبوب، وي را خشنود و خرسند سازد، لذّت مي‌برد و اين را كه معشوق، انجام كاري را از او بخواهد و به او محوّل نمايد، ماية سرافرازي و افتخار دانسته و با اشتياق از آن استقبال مي‎كند و همواره چشم E

E به راه محوّل شدن كارهاي بيشتر از جانب محبوب است. محبّت و عشق راستين، با شانه خالي كردن و گريختن از امر محبوب و معشوق هيچ تناسبي ندارد. لذا مؤمنان راستين دائماً مترصّدند كه تكليف و وظيفة جديدي براي خود كشف كنند و هرگز در پي كاستن از وظايف و تكاليف و به حدّاقلّ رساندن آن‎ها و در مختصرترين صورت، انجام دادن و از خويش رفع تكليف كردن نخواهند بود.

بر اساس نكات فوق، پيروان واقعي عرفان، از رويكرد حدّاقلّي به احكام دين مبرّا مي‎باشند.

[32]. سورة آل عمران، آية 31.

[33]. سورة احزاب، آية 21.

[34]. جبر مستلزم دو طرف، يعني شخص اجبار كننده و فرد مجبور شونده است و اجبار به معني با قهر و غلبه و نيروي برتر، از فاعلي سلب قدرت و آزادي كردن و علي‎رغم ميل فرد، به اكراه او را به انجام كاري وادار نمودن است. با اين تعريف، در امور تكويني كه تنها خدا فاعل است و طرف مقابلي مطرح نيست، مفهوم جبر نمي‎تواند مصداق يابد؛ زيرا خود خداست كه براساس مشيّت و خواست خود، موجودات و حوادث را پديد مي‎آورد. مثلاً وقتي خداوند كسي را مي‎آفريند، فاعل آفرينش، خداوند و مفعول آن، شخصي است كه آفريده مي‎شود. بنابراين بي‎معناست كه گفته شود شخص مزبور در آفريده شدنش مجبور است؛ زيرا در آفريده شدنش نقشي ندارد كه به اكراه و اجبار به انجام آن نقش وادار شده باشد.

در امور تشريعي نيز هر كس با اندك تأمّلي در درون خود، درمي‎يابد و وجدان مي‎كند كه در هر كار، در مقابل دو گزينة انجام و عدم انجام قرار دارد و خود اوست كه با در نظر گرفتن شرايط و موقعيّت، براساس ارزش‎ها و باورهاي مورد قبول و علاقة خودش، گزينة مطلوب‎تر را بر گزينة مقابل ترجيح مي‎دهد و برمي‎گزيند و متعاقب آن، با خواست خود، به آن گزينه، خواه انجام آن عمل و خواه عدم انجام آن، مبادرت مي‎ورزد. گر چه ممكن است خود شخص در ايجاد شرايط و موقعيّتي كه در آن واقع شده است نقشي نداشته و شرايط و موقعيّت مزبور مورد خواست و رضايتش نباشد؛ امّا آنچه كه در آن شرايط برمي‎گزيند و بدان مبادرت مي‎ورزد، خواه انجام و خواه عدم انجام عمل، چيزي است كه خود ترجيح داده و خواسته است. بنابراين در حوزة امور تشريعي نيز جبري وجود ندارد.

توضيح فوق بدان خاطر لازم دانسته شد كه بعضاً در مكتوبات و گفتارهاي عرفاني، بين دو اصطلاح جبر و تسليم تداخل صورت مي‎گيرد. بايد توجّه داشت آنچه عارف بدان روي مي‎آورد تسليم است. تسليم يعني با طوع و رغبت و ميل و رضا، اختيار خود را به دست خدا سپردن و بدون سنگين و سبك كردن‎هاي بشري، آنچه را خدا پيش مي‎آورد پذيرا شدن و آنچه را خدا امر مي‎كند انجام دادن.                                             E

E   براي شخصي كه خود را در عرصة پزشكي بي‎اطّلاع مي‎داند و با ميل و رغبت، اختيار خود را به دست پزشك مي‎دهد و تسليم نظر پزشك مي‎شود تا هر گونه كه خود پزشك مصلحت مي‎داند در مورد معالجة او اقدام ‎كند، به كار بردن تعبير جبر صحيح نيست. به همين ترتيب حالت كسي را كه خود را جاهل و خدا را بر همه چيز، عالم مي‎داند و در نتيجه در برابر آنچه خدا براي او رقم مي‎زند تسليم مي‎شود، نمي‎توان جبر ناميد.

همچنين شخصي كه در جذبة محبّت و عشق به كسي قرار مي‎گيرد و خود و خواستة خود را كنار نهاده و به فراموشي مي‎سپارد و با ميل و رغبت، تسليم و پذيراي خواستة محبوب و معشوق خود مي‎شود، استعمال تعبير جبر نادرست است. به همين ترتيب براي كسي كه در جذبة محبّت و عشق الهي، خود و خواستة خود را كنار مي‎نهد و به فراموشي مي‎سپارد و تسليم خواست خدا مي‎شود، تعبير جبر را نمي‎توان به كار برد.

در موردي كه شخصي به فردي پي در پي لطف و خدمت و خوبي مي‎كند و در‎نتيجه فرد مزبور در كمند احسان او مي‎افتد و به اصطلاح بي‎اختيار به آن شخص علاقمند مي‎شود و درصدد برمي‎آيد با انجام آنچه مورد پسند و ميل آن شخص است وي را خشنود سازد تا به اين وسيله پاسخ شايسته‎اي به خوبي‎هاي آن شخص دهد؛ آنچه فرد مزبور را در برابر خواست او تسليم و با طوع و رغبت، در پي عمل طبق خواست آن شخص روانه مي‎سازد، به هيچ وجه جبر، كه مستلزم اكراه و تحميل رفتاري مخالف ميل انجام دهندة عمل است، نمي‎باشد. به همين ترتيب حالت كسي هم كه احسان و لطف و نعمت‎هاي پي‎درپي و بي‎شمار الهي سبب شده به اصطلاح بي‎اختيار به خدا علاقمند شود و درصدد برآيد با انجام آنچه موجب خشنودي و مطابق رضاي خداست پاسخ شايسته‎اي به لطف و خوبي‎هاي خدا بدهد و لذا با طوع و رغبت، تسليم فرمان خدا مي‎شود، به هيچ وجه مصداق جبر، كه مستلزم اكراه و تحميل امري ناخواسته است، نمي‎باشد.

نكتة آخر اين كه همان گونه كه گفتيم جبر مستلزم وجود دو فاعل است كه يكي، ديگري را به كاري وادار سازد. در نتيجه، كسي كه وجود را منحصر به خدا دانسته و همة عالم را فاني و نمود مي‎داند و وجودي براي آن قائل نيست و به تعبير ديگر در دار وجود جز خدا ديّاري را نمي‎بيند، اساساً نمي‎تواند از جبر سخن بگويد؛ زيرا به موجب عقيدة مزبور، كسي وجود ندارد تا خدا او را مجبور كرده باشد. به بيان ديگر كسي كه E Eمعتقد است فاعل همة كارها خداست و فاعل واقعي ديگري وجود ندارد، چگونه مي‎تواند به جبر قائل شود؛ زيرا وجود جبر مستلزم وجود فاعل ديگري است كه خدا او را مجبور كرده باشد.

[35]. سورة نساء، آية 79.

[36]. مجلسي، بحارالانوار، ج 16، ص 253 و ج 73، ص 201.

[37]. سورة مؤمنون، آية 14.

[38]. ن.ك. به: صفحة 51 تا 53 همين كتاب.

[39]. سورة جاثيه، آيات 18 تا 23.

[40]. سورة نجم، آية 23.

[41]. مجلسي، بحارالانوار، ج 69، ص 23.

[42]. مجلسي، بحارالانوار، ج 75، ص 236.

[43]. مجلسي، بحارالانوار، ج 65، ص 250.

[44]. مجلسي، بحارالانوار، ج 65، ص 292.

[45]. براساس همين اصل است كه پيامبر اكرم مي‎فرمايند: اذا طاب قلب المرء طاب جسده و اذا خبث القلب خبث الجسد: هنگامي كه قلب انسان پاك شد، پيكرش پاك مي‌شود و زماني كه قلب آلوده و پليد شد، پيكر آلوده و پليد مي‎گردد. (مجلسي، بحارالانوار، ج 67، ص 50)

[46]. سورة كهف، آية 82.

[47]. آنچه به حضرت خضر 7 اجازه مي‌داد فارغ از ادلّه و شواهد ظاهري، به اتّكاي علم خود عمل نموده و اجراي حد كند، در صورت پيامبر بودن وي، فرماني بود كه به او وحي شده بود، و در صورت پيامبر نبودن وي، شريعت پيامبري بود كه خضر 7 در آن زمان از او پيروي مي‌كرد؛ چنان كه در شريعت حضرت داود 7 نيز چنين مجوّزي وجود داشت.

[48]. از محيي الدّين بن عربي نقل شده است كه: در حال مكاشفه‎اي ديدم صاحب صدايي مي‎گويد: فلاني، من تكليف را از تو برداشتم. به او گفتم: اخسأ يا عدوّ الله، دور شو اي دشمن خدا، چطور تكليف را از من برداشتي در حالي كه من بنده‎ام و بنده بايد در برابر خداي متعال بندگي كند و تكليف از او برداشته نمي‎شود. (داوود صمدي، شرح دفتر دل، ص 396)

نمونة فوق، نشان مي‎دهد كه شيطان و نفس، بعضاً مكاشفات و القائاتي در سالك پديد مي‎آورند كه بايد آن‎ها را از مكاشفات و واردات ربّاني و مَلَكي تميز و تشخيص داد؛ در غير اين صورت چه بسا به وسيلة همان مكاشفات و القائات، سالك به انحرافات عقيدتي و عملي كشيده و مبتلا شود.

همان گونه كه عارفان بزرگ تأكيد كرده‎اند، معيار و ملاك در سنجش صحّت و سقم مكاشفات و القائات و تفكيك صحيح از فاسد، شرع مقدّس است. آنچه از مكاشفات و القائات كه با شرع سازگار و همسو باشد صحيح و آنچه نباشد فاسد و باطل است. (ن.ك. به شمس الدّين محمّد بن حمزه فنّاري، مصباح الانس، فصل چهارم از فصول فاتحه).

[49]. سورة روم، آية 10.

[50]. طبرسي، مكارم الاخلاق، باب 12، فصل 5، ص 450.

[51]. فيض كاشاني، محجّة البيضاء، ج 8، ص 103، غزّالي، احياءالعلوم، ج 3، ص 190، احمد حنبل، مسند، ج 2، ص 285، مسلم، صحيح، ج 8، ص 11.

[52]. مسلم، صحيح، ج 8، ص 11.

[53]. مجلسي، بحارالانوار، ج 70، ص 248، به نقل از محمّد بن محمّد شعيري، جامع‎الاخبار، ص 117.

[54]. سورة نجم، آية 39، سورة طور، آية 21، سورة مدّثّر، آية 38.

[55]. سورة شمس، آية 9، سورة اعلي، آية 14.

[56]. سورة طه، آية 76.

[57]. سورة رعد، آية 11 و سورة انفال، آية 53.

[58]. سورة زمر، آيههاي 17 و 18.

[59]. سورة‌ جنّ، آية 16.

[60]. سورة نمل، آية 62.

[61]. سورة واقعه، آيههاي 63 و 64.

[62]. سورة توبه، آيههاي 14 و 15.

[63]. مجلسي، بحارالانوار، ج 69، ص 22.

[64]. مجلسي، بحارالانوار، ج 4، ص 40.

[65]. مجلسي، بحارالانوار، ج 70، ص 15.

[66]. سورة آل عمران، آية 31.

[67]. سيّد رضي، نهج البلاغه، خطبة 129.

[68]. مجلسي، بحارالانوار، ج 78، ص 347.

[69]. مجلسي، بحارالانوار، ج 39، ص 266.

[70]. همان.

[71]. در مواردي كه محبّت به حدّ كمال خود نرسيده باشد، تحت تأثير فشار خواهش‌هاي نفساني و وساوس شيطاني و ناتواني در ايستادگي در مقابل آن، ممكن است محبّ از نفس و شيطان شكست خورده و به معصيت مبتلا شود؛ امّا بايد توجّه داشت ميل نفساني كه از جنبة طبيعي و حيواني بشر ناشي مي‎شود، امري جدا و متفاوت از رغبت و اشتياق قلبي است. محبّ ناقص گر چه ممكن است از جنبة طبيعي و حيواني، به عمل معصيت‎آميزي ميل كند، امّا محال است آن عمل را به اين اعتبار كه مورد نفرت و انزجار محبوب اوست قلباً دوست بدارد و از ارتكاب آن خشنود باشد. شاهد بارز اين حقيقت آن است كه چنين فردي پس از ارتكاب، دچار نكوهش‎هاي دروني مي‎شود و خويش را مذمّت مي‎كند كه چرا خود را به آن معصيت آلوده كرده و آرزو مي‎كند كه كاش توانسته بود در برابر خواهش نفس خويش ايستادگي نمايد. شرمندگي و ندامت محبّي كه مرتكب معصيت شده است، گوياي اين حقيقت است كه به اكراه به معصيت آلوده شده است و ميل و رغبت قلبي به آن نداشته است. همين اكراه و ناخرسندي و ندامت و نكوهش دروني سبب مي‎شود كه تدريجاً توان ايستادگي شخص در برابر خواهش‌هاي نفساني و وساوس شيطاني فزوني يافته و از ارتكاب معاصي مصون گردد.

از آنجا كه حقيقت توبه، ندامت و پشيماني است، چنان كه در حديث آمده است: النّدم توبة: ندامت توبه است. (مجلسي، بحارالانوار، ج 77، ص 161) دوست اميرالمؤمنين 7 به خاطر ندامت و پشيماني كه از ارتكاب عمل مورد انزجار محبوب خود دارد، تائب است و به فرمودة پيامبر اكرم 6: التّائب من الذّنب كمن لا ذنب له: كسي كه از گناه تائب  E  E باشد همچون شخصي است كه گناه ندارد و مرتكب گناه نشده است (مجلسي، بحارالانوار، ج 90، ص 281). روشن است كه ندامت و پشيماني واقعي، موجب نفرت و فرار شخص از ارتكاب مجدّد معصيت مي‎شود و با ميل و رغبت به آن سازگار نيست. پيامبر اكرم ناظر بر همين حقيقت فرمودند: يا اباذر انّ العبد ليذنب الذنب فيدخل به الجنّة. فقلت و كيف ذلك بابي انت و امّي يا رسول الله؟ قال: يكون ذلك الذّنب نصب عينيه تائبا منه فارّا الي الله عزّ و جلّ حتّي يدخل الجنّة: اي اباذر، شخص مرتكب گناه مي‎شود و به سبب همان گناه به بهشت وارد مي‎شود. گفتم پدر و مادرم به فدايت باد اي رسول خدا، آن چگونه است؟ فرمود: همواره آن گناه در برابر چشمانش قرار داشته و در نتيجه پيوسته تائب و فراري از گناه به سوي خداي عزّ و جلّ مي‎باشد تا اين كه به بهشت وارد مي‎شود (مجلسي، بحارالانوار، ج 74، ص 81). منظور اين است كه در اثر تائب بودن، گناهي كه مرتكب شده بود بخشيده مي‎شود و در اثر فراري بودن از گناه، از ارتكاب گناهان بعدي محفوظ مي‎ماند و لذا براي ورود به بهشت شايستگي مي‎يابد.

[72]. سورة روم، آية 10.

[73]. مجلسي، بحارالانوار، ج 68، ص 149- 199.

[74]. مجلسي، بحارالانوار، ج 22، ص 326.

[75]. مجلسي، بحارالانوار، ج 74، ص 187.

[76]. سورة توبه، آية 105.

[77]. مجلسي، بحارالانوار، ج 71، ص 171.

[78]. مجلسي، بحارالانوار، ج 41، ص 14.

[79]. محدّث نوري، مستدرك الوسائل، جزء 11، ص 193.

[80]. مجلسي، بحارالانوار، ج 71، ص 336.

[81]. مجلسي، بحارالانوار، ج 71، ص 331.

[82]. مجلسي، بحارالانوار، ج 71، ص 333.

[83]. صدوق، امالي، ص 128.

[84]. كليني، اصول كافي، كتاب الايمان و الكفر، باب الخوف و الرّجاء، حديث 1.

[85]. كليني، اصول كافي، كتاب الايمان و الكفر، باب الخوف و الرّجاء، حديث 11.

[86]. صدوق، امالي، ص 13.

[87]. محدّث قمي، مفاتيح الجنان، دعاي كميل.

[88]. محدّث قمي، مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيّه.

[89]. سورة غافر، آية 16.

[90]. سورة اعراف، آية 179.

[91]. سورة قمر، آية 55.

[92]. سورة فصّلت، آيه‌هاي 19 و 28.

[93]. مجلسي، بحارالانوار، ج 70، ص 299، ج 78، ص 199، ج 85، ص 135.

[94]. مجلسي، بحارالانوار، ج 88، ص 119.

[95]. كليني، اصول كافي، كتاب الايمان و الكفر، باب التّقيّة، حديث 11.

[96]. مجلسي، بحارالانوار، ج 46، ص 73.

[97]. سورة نساء، آيه‎هاي 150 و 151.

[98]. سورة يوسف، آية 87، و سورة زمر، آية 53 و سورة حجر، آية 56.

[99]. سورة اعراف، آية 99.

[100]. سورة بيّنه، آية 8، سورة الرّحمن، آية 46 و سورة نازعات، آية 40.

[101]. مجلسي، بحارالانوار، ج 70، ص 352.

[102]. كليني، اصول كافي، كتاب الايمان و الكفر، باب الخوف و الرجاء، حديث 6.

[103]. مجلسي، بحارالانوار، ج 8، ص 35.

[104]. مجلسي، بحارالانوار، ج 83، ص 19.

[105]. مجلسي، بحارالانوار، ج 6، ص 267.

[106]. سورة كهف، آية 110.

[107]. مجلسي، بحارالانوار، ج 43، ص 91.

[108]. مهدي نراقي، جامع السّعادات، بخش سوّم، مقام دوّم، فصل 11.

[109]. همان.

[110]. همان.

[111]. سورة نساء، آيه‎هاي13 و 14.

[112]. سورة مجادله، آية 1.

[113]. سورة بقره، آية 229.

[114]. سورة توبه، آية 112.

[115]. سورة مجادله، آية 4.

[116]. سورة انفال، آية 34.

[117]. مجلسي، بحارالانوار، ج 70، ص 285.

[118]. ن.ك. به: سيّد محمّدباقر صدر، آئين بندگي در آئينة انديشه و احساس، ترجمة مهدي طيّب، ص30ـ33.

[119]. سورة احزاب، آية 21.

[120]. سورة ‌آل عمران، آية ‌31.

[121]. مجلسي، بحارالانوار، ج 66، ‎ص 482-501.

[122]. آنچه از عقايد و افكار و سلوك و رفتار برخي فِرَق صوفيّه كه در قالب موضوعات 10 تا 30 ذكر شد، هر كدام به نحوي، زمينه‎ساز رواج اباحيگري و بي‎قيدي در برابر احكام شرع، بي‎اعتنايي و ترك طاعات و عبادات، بدون نكوهش دروني و شرم از ديگران به انواع ملاهي و مناهي و محرّمات و معاصي آلوده شدن و حقّ الله و حقّ النّاس را مورد تضييع و تعرّض قرار دادن، و مقتضيات تقوي و فضيلت و اخلاق را مراعات نكردن، در بين پيروان فرقه‎هايي كه چنين عقايد و رفتاري دارند، شده است. اين حديث بهترين داوري در اين زمينه است كه مي‏فرمايد: هيچ جنايتي بر مسلمان بالاتر از اين نيست كه معصيت را در نظر او آسان و بي‎اهمّيت سازي (غزّالي، كيمياي سعادت، ج 2، ص 331). امام باقر 7 مي‌فرمايند: لا مصيبة كاستهانتك بالذّنب: هيچ مصيبتي مانند اينكه گناه را بي‌اهمّيّت بشماري نيست.   E  E (مجلسي، بحارالانوار، ج 78، ص 165) اميرالمؤمنين 7 نيز مي‌فرمايد: تهوين الذّنب اعظم من ركوبه: كم اهمّيّت و كوچك كردن گناه بزرگتر از ارتكاب آن است (آمدي، غررالحكم، حرف التّاء). امام صادق 7 در پاسخ نامة كسي كه در مورد ايمان سؤال كرده بود، نوشتند: از ايمان پرسيدي - خدايت رحمت كند - ايمان اقرار نمودني به زبان و اعتقادي در دل و عملي با اعضاء است. ايمان اجزايي دارد كه به هم پيوسته مي‎باشد و مانند خانه‎اي است. همچنين اسلام مانند خانه‎اي است و كفر نيز مانند خانه‎اي مي‎باشد. بنده پيش از آن كه مؤمن باشد مسلمان است؛ ولي تا مسلمان نباشد مؤمن نخواهد بود. پس اسلام آوردن پيش از ايمان داشتن است و اسلام و ايمان وجه مشتركي دارند كه همان اسلام است. پس آن‎گاه كه بنده يكي از گناهان كبيره و يا يكي از گناهان صغيره را كه خداي عزّ و جلّ از آن نهي كرده، مرتكب شود؛ از‎ خانة ايمان بيرون مي‎رود و اسم ايمان (مؤمن) از او برداشته شده و اسم اسلام (مسلمان) بر او گذاشته مي‎شود. سپس اگر توبه و استغفار كند به خانة ايمان باز مي‎گردد. و از خانة اسلام او را به خانة كفر بيرون نمي‎راند مگر انكار و حلال شمردن؛ به اين صورت كه چيز حلال را بگويد اين حرام است و چيز حرام را بگويد اين حلال است و به اين گفتة خود معتقد باشد. آن گاه است كه از اسلام و ايمان خارج بوده و داخل كفر مي‎باشد (مجلسي، بحارالانوار، ج 68، ص 256). بنابراين، گرويدن به عقيده و رويّه‎هايي كه با توجيهات گوناگون، قبح و زشتي و حرمت ارتكاب معاصي و ترك واجبات را از بين مي‎برند و سبب مي‎شوند فرد، بدون شرمندگي و احساس گناه، احكام الهي را زير پا گذارد، نه تنها راه نيل به كمالات معنوي و قرب الهي را به سوي انسان نمي‎گشايد، كه موجب كفر و بي‎ديني و انحطاط و شقاوت دنيوي و اخروي شخص مي‎شود. كسي كه به خاطر ضعف عقل و اراده و ايمان، در برابر خواهش‎هاي نفس و وسوسه‎هاي شيطان، شكست مي‎خورد و مرتكب گناه مي‎شود، امّا خود را مجرم و گناهكار مي‎داند و در درون خود احساس شرمندگي و ندامت دارد، به توبه و استغفار و بخشيده شدن و نجات از گناه و تبعات آن بسيار نزديك است؛ امّا كسي كه در اثر توجيهات گوناگون، حرمتي براي گناه قائل نيست، از يك سو بي‎پروا و جسورانه در منجلاب گناهان فرو مي‎رود و هر روز و هر ساعت بيشتر غرق معاصي مي‎شود، و از سوي ديگر درصدد توبه و استغفار و در معرض مغفرت و بخشودگي نخواهد بود. خاستگاه چنين توجيهات ناروايي عمدتاً ميل نفس به برداشتن هر سدّ و مانعي است كه در سر راه تمنيّاتش وجود دارد تا بتواند بي‎هيچ نگراني و نكوهش دروني و بدون هر گونه مخالفت و اعتراض بيروني، به اميال فاسدش دست يافته و از مسئوليّت‎هايش بگريزد. اشخاصي كه اينE Eگونه توجيهات را مطرح ساخته و يا پذيرا مي‎شوند، دانسته و يا ندانسته، متأثّر از اين ميل نفس براي نيل به هوس‎ها و راحت‎طلبي‎هايش مي‎باشند. قرآن كريم در تحليل خاستگاه ترديدهايي كه از سوي برخي اشخاص، در مورد امكان زنده شدن انسان‎ها در عرصة قيامت مطرح مي‎شود و به استناد آن ترديدها، وجود قيامت توسّط ايشان انكار مي‎گردد، به همين نكته اشاره كرده و مي‎فرمايد: بل يريد الانسان ليفجر امامه: بلكه انسان مي‎خواهد كه پيش روي خود را بشكافد (سورة قيامت، آية 5).

متقابلاً طرح اين نكته نيز لازم است كه تأكيدي كه بر ضرورت اهتمام كامل بر انجام بي‎كم و كاست احكام و تكاليف شرعي كرديم نبايد به نوعي عمل‎زدگي صِرف و بي‎توجّهي به روح عمل منجر شود و به تقلاّ براي افزودن هر چه بيشتر به كميّت عمل، فارغ از كيفيّت و روح آن بيانجامد؛ زيرا آنچه در اعمال بيشتر اهمّيّت دارد، كيفيّت آن است و اهمّيّت مقدار و حجم عمل، در مرتبة بعد از آن قرار دارد. همچنين تأكيدي كه بر اهمّيّت انجام وظايف و تكاليف شرعي كرديم نبايد سبب شود كه اشخاصي كه موفّق به انجام وظايف و تكاليف مزبور مي‎شوند، به عُجب و غرور دچار گردند و در پيشگاه الهي، خود را خارج از حدّ تقصير و قصور پنداشته و در برابر خلايق، خود را برتر از آنان به شمار آورند؛ زيرا از يك سو، انجام آنچه سزاوار عظمت خداوند و درخور حقّ عظيمي است كه بر بندگان دارد، از هيچ مخلوقي برنمي‎آيد. از سوي ديگر، هر عمل صالحي كه توسّط بنده‎اي انجام مي‎شود به مدد توفيقي است كه خداوند به او عنايت كرده و درنتيجه هر كه عمل بيشتري دارد به خداوند بدهكارتر است. از ديگر سو، پيكر و جان و فهم و تواني كه عبد با آن، طاعات و عبادات را انجام داده، همه متعلّق به خداست و لذا بنده سهمي در عمل ندارد تا به اعتبار آن، عمل صالح خويش را به حساب خود گذارد. بر اين اساس عارفان راستين، در عين انجام بيشترين و بهترين اعمال، خود را از دست‎خالي‎ترين اشخاص ديده و از اين كه نتوانسته‎اند آنچه را در شأن و سزاوار خداوند است انجام دهند، خود را قاصر و مقصّر مي‎دانند و غرق شرمساري‎اند. همچنين از آنجا كه كاستي‎ها و خطاهاي خود را امري يقيني دانسته و خطا و خلاف ديگران و تعمّد و قصد آگاهانة آنان بر انجام آنچه از ايشان سرزده و خطا و خلاف به نظر مي‎رسد را امري گماني و غيريقيني مي‎شمارند، همه را از خود بهتر دانسته و خود را از ديگران پايين‎تر به شمار مي‎آوردند.

[123]. سيّد رضي، نهج البلاغه، حكمت 439.

[124]. مجلسي، بحارالانوار، ج 103، ص 2ـ 39.

[125]. مجلسي، بحارالانوار، ج 103، ص 13، ح 61 و 62.

[126]. مجلسي، بحارالانوار، ج 103، ص 20، ح 4 و ج 72، ص 39، ح 35 و ص 42، ح 45 و ص 46، ح 57 و ص 47، ح 58.

[127]. مجلسي، بحارالانوار، ج 103، ص 29، ح 25.

[128]. مجلسي، بحارالانوار، ج 47، ص‎ 232ـ 237 و ص‎ 354ـ357 و ج 70، ص‎ 113ـ130.

[129]. سورة حديد، آية 27.

[130]. سورة اعراف، آية 32 و سورة مائده، آية 87.

[131]. مجلسي، بحارالانوار، ج 70، ص 115.

[132]. مجلسي، بحارالانوار، ج 70، ص 116.

[133]. سيّد رضي، نهج البلاغه، خطبه 209.

[134]. مجلسي، بحارالانوار، ج 70، ص 114.

[135]. مجلسي، بحارالانوار، ج 70، ص .119

[136]. مجلسي، بحارالانوار، ج 70، ص 120 و122.

[137]. سورة انعام، آية‌32؛ سورة عنكبوت، آية64؛ سورة‌ محمّد، آية ‌36 و سورة‌ حديد، آية 20.

[138]. مجلسي، بحارالانوار، ج 71، ص 338.

[139]. مجلسي، بحارالانوار، ج 71، ص 339.

[140]. در بين عارفان راستين معاصر كه از آبشخور ولايت اهل بيت : زلال معرفت نوشيده‎اند، چهره‎هايي به چشم مي‎خورند كه مظاهر بارز ظلم‎ستيزي در عين عرفان مي‎باشند. از جملة اين بزرگواران به شخصيّت‎هاي والا‎مقامي مي‎توان اشاره كرد همچون آيت الله سيّد محمّدسعيد حبّوبي كه در برابر تجاوز نيروهاي نظامي انگلستان به بصره، فرماندهي نيروهاي مردمي را عهده‎دار شد و با نظاميان انگليسي به نبرد پرداخت؛ آيت الله سيّد عبدالحسين لاري كه در لارستان عليه خوانين قيام كرد و حكومت اسلامي تشكيل داد و سپس به مبارزه با قوام‎الملك در شيراز پرداخت و در پي آن، فرماندهي نيروهاي مردمي در مقابله با تهاجم نيروهاي نظامي انگلستان به بنادر جنوب را عهده‎دار شد و در جنگِ جهاني دوّم، در بوشهر عليه نيروهاي انگليسي حكم جهاد صادر كرد؛ آيت الله شيخ محمّد باقر بهاري همداني كه در برابر استعمار روسيه ايستاد و حكم تحريم اجناس روسي و حكم جهاد عليه نيروهاي روسيه را صادر كرد و در پي آن، با تلگراف‎هايي كه به رؤساي كشورهاي اسلامي و نيز شخصيّت‎هاي علمي و ديني ممالك اسلامي زد و خطر تهاجم روسيه به ايران را به آنان گوشزد نمود، از تهاجم روسيه جلوگيري كرد؛ و سيّد جمال‎الدّين اسدآبادي كه مبارزات وي در ايران و ديگر ممالك اسلامي عليه استعمار خارجي و استبداد داخلي نياز به تشريح ندارد. تمامي اين بزرگواران از معرفت آموختگان محضر عارف بي‎نظير، آيت ‎الحقّ ‎و العرفان آخوند ملاّ حسينقلي همداني بوده‎اند. همچنين از جملة عارفان انقلابي معاصر به شخصيّت‎هاي عظيم‎القدر ديگري مي‎توان اشاره كرد همچون آيت الله ميرزا محمّدعلي شاه‎آبادي كه مخالفت و مبارزات وي با استبداد داخلي و مظاهر تمدّن غربي در عصر رضاخان مشهور است و نيز به حضرت امام روح‎الله موسوي خميني كه بزرگترين نهضت ضدّ استبدادي و ضدّ استعماري جهان اسلام را پايه‎گذاري و انقلاب اسلامي را رهبري كرد و علي‎رغم همة دشمني‎ها و كارشكني‎هاي دشمنان خارجي و ايادي داخلي آنان، نظام جمهوري اسلامي را برپا و مستقرّ ساخت.

[141]. محدّث قمي، مفاتيح الجنان، زيارت عاشورا.

[142]. مجلسي، بحارالانوار، ج 44، ص 382.

[143]. ن.ك. به: مهدي طيّب، مديريّت اسلامي، ص 15ـ20.

[144]. ن.ك. به: مهدي طيّب، مديريّت اسلامي، ‌ص 20ـ23.

[145]. سورة يس، آية 47.

[146]. به موجب احاديث، مصلحت اصلي كه در حوادث و موقعيّت‎هايي كه خداوند براي هر كس پيش مي‎آورد نهفته است و در پي به گوارايي و با رضامندي پذيرا شدن حوادث و موقعيّت‌ها از يك سو، و با طوع و رغبت، مطابق دستورات الهي رفتار كردن در برابر حوادث و موقعيّت‎ها از سوي ديگر، مصلحت مزبور ظاهر شده و به انسان مي‎رسد، همان تطهير و تعالي روح انسان و رفع حجب ظلماني و نوراني و نيل به مدارج كمال ربّاني است (مجلسي، بحارالانوار، ج 71، ص 151).