سرچشمه
و خاستگاه
عرفان اسلامي
كجاست و چه نوع
رويكردي به
دين، منشأ
پيدايش آن
بوده است؟ در
اين زمينه
ديدگاهها و
نظرهاي
گوناگوني
وجود دارد.
بهترين
راه براي
شناخت منشأ عرفان
اسلامي،
مراجعه به
آثار و مطالعه
در احوال
عارفان راستين
است. شش ويژگي
در رويكرد
نظري و عملي
عارفان به
دين، مشاهده
ميشود كه
مهمترين عامل
پيدايش
جرياني به نام
عرفان و
شخصيّتهاي
والامقامي به
نام عارفان،
در حوزة اسلامي
بوده است. اين
ويژگيها
عبارتند از:
خداگرا، عاشقانه،
متعمّقانه،
علم الهامي و
موهبتيخواهانه،
شهودطلبانه و
تماميّت
گرايانه بودن.
با دقّت در
اين ويژگيها
و با مراجعه
به منابع دستِ
اوّل اسلام،
يعني قرآن
كريم و احاديث
و سيرة معصومين
:
به روشني
مشخّص ميشود
كه رويكرد
مزبور، از
همين منابع
ناشي شده است
و آغازگر
جريان عرفان
در حوزة
اسلام و
شناساننده و
مروّج آن در
بين مسلمانان، خود
پيامبر اكرم و
خاندان
پاكش : ميباشند.
اكنون
به تبيين هر
يك از ويژگيهاي
مذكور و شواهد
ناشي بودن
آنها از خود
اسلام،
ميپردازيم.
1- رويكرد
خداگرا
آن
گونه كه آيات
و احاديث بيان
ميدارند و
واقعيّت
خارجي نيز
نشان ميدهد،
انسانهايي
كه به دين روي ميآورند،
وجهة همّت و
مطلوبشان يكي
از موارد زير
است.
الف-
رويكرد
دنياگرا:
برخي از
اشخاص، صرفاً
با انگيزة
دنياطلبي به سمت
دين ميروند.
اينان يا
اساساً به دين
باور ندارند و
با تظاهر دروغين
به ديانت، راهي
به سوي
دستيابي به
اغراض و اميال
دنيوي خويش ميگشايند
و حتّي در
لباس دينباوري،
به ستيز با
دين ميپردازند
(منافقان) يا
به دين باور
دارند، امّا
انتظارشان از
دين صرفاً
گشودن گره از
امور و
برآوردن
خواستهها و
حوائج
دنيويشان است
و با توسّل و
دعا يا با
سالوس و ريا،
در پي دستيابي
به اين مطلوب
خويشاند.
(ضعيف
الايمانانِ
كوتاهانديش)
و يا فارغ از
اين كه
معتقدات ديني
واقعيّتي
بيرون از وجود
انسان دارند
يا نه، باور به
آنها را براي
برخورداري از
آرامش رواني و
پايبندي به
ارزشهاي
اخلاقي در
زندگي دنيوي
مفيد
ميدانند و به
اين منظور به
دين روي ميآورند.[1]
ب- رويكرد
آخرتگرا:
برخي ديگر از
اشخاص، دينباوري
و دينگرايي
را مقدّمة رفع
معضلات و
مشكلات يا نيل
به آرزوها و
تمنيّات
اخروي خود
قرار دادهاند.
گروهي از
اينان، نگران
و هراسان از
كيفرهاي سخت
اخرويِ ناشي
از سركشي و
عصيان در
برابر فرامين
الهي، در راه
ديانت گام
نهادهاند
(خائفان و
راهبان) و
گروه ديگر،
خواهان پاداشها
و نعمتهاي
شيرين و جذّاب
اخروياند كه
به بندگان
فرمانبر و
مطيع خداوند
تعلّق ميگيرد
و براي نيل به
آن، گام در راه
دين نهادهاند
و به فرمان آن
گردن سپردهاند
(طامعان و
راغبان).
ج_ رويكرد
خداگرا: گروه
اندكي از
كساني كه سر
به راه دين
سپرده و گام
در طريق آن
گذاردهاند،
برجستگاني
هستند كه نيل
به آرزوهاي
دنيوي و حتّي
دستيابي به
خواستههاي
اخروي، محرّك
و انگيزانندة
ايشان نبوده،
بلكه با
آزادگي از قيد
دنياطلبي و
آخرتجويي،
صرفاً از آن
رو كه خدا را
شايستة بندگي و
فرمانبري
يافتهاند و
بدانخاطر كه
خويشتن را
مرهون لطف و
فضل او، و او
را شايستة شكر
و سپاس خويش
ديدهاند،
راه طاعت و
بندگي خدا را
درپيش گرفتهاند
(احرار و
آزادگان).
اميرمؤمنان
7 در
بيان انگيزة
بندگي خود، به
خداوند عرضه
ميدارد:
الهي،
ماعبدتك
خوفاً من نارك
و لا طمعاً في
جنّتك، بل
وجدتك اهلاً
للعبادة
فعبدتك: خدايا، نه از سرِ ترس از دوزخت و نه به طمع بهشتت، بندگي تو را پيشه
نساختم، بلكه
چون تو را
شايستة عبادت
يافتم سر به
راه بندگيت
نهادم.[2]
همچنين آن
حضرت در توصيف
اقسام عبادتكنندگان،
ميفرمايند: انّ
قوماً عبدوا
الله رغبةً
فتلك عبادة
التّجار، و ان
قوماً عبدوا
الله رهبةً
فتلك عبادة العبيد،
و
ان قوماً عبدوا الله شكراً فتلك عبادة الاحرار: گروهي خدا را به شوق عطايايش
بندگي
نمودند، كه
اين پرستش بازرگانان
است، و گروهي
از ترس
كيفرهاي الهي
به بندگي خدا
پرداختند، كه
اين پرستش
بردگان است، و
گروهي خدا را
در مقام
سپاسگزاري
عبادت كردند،
كه اين عبادت
آزادگان است.[3]
عرفان
زاييدة چنين
رويكرد
خداگرايانهاي
به دين است.
2- رويكرد
عاشقانه
آيات
و روايات، به
اعتبار ديگري
نيز نوع رويكرد
اشخاص به دين
را طبقهبندي
كردهاند.
الف-
رويكرد
تاجرانه،
اجيرانه و
صابرانه:
برخي اشخاص
طاعت و بندگي
خدا و
فرمانبري و اجراي
احكام دين را
نوعي سرمايهگذاري
براي دستيابي
به سودهاي
دنيوي يا اخروي
ميدانند و
همچون
بازرگاناني
كه در پي به
دستآوردن
سود، تن به
هزينهها ميدهند
و يا همچون
اجيراني كه در
پي دستيابي به
مزد، تن به
كار ميدهند،
پذيراي
پرداخت هزينه
و متحمّل
دشواريهاي
نيل به خواستههاي
دنيوي يا
اخروي خود،
يعني عمل به
دستورات الهي،
ميشوند. براي
اينان نفسِ
بندگي و
فرمانبري
حقّ، موضوعيّت
نداشته و
مستقلاََّّّ
مطلوبيّتي ندارد،
بلكه تنها
وسيله و ابزار
يا طريقه و پلي
است كه با آن
ميتوانند به
مطلوب خويش
برسند و تنها
به خاطر آن
مطلوب است كه
بر تلخي و
دشواري عمل به
احكام، صبر ميكنند.
(تجّار،
اُجَراء،
صابران) اينان
با اهل دنيا،
كه براي دستيابي
به اغراض
دنيوي خويش تن
به سختي تلاش و
تلخي مواجهه
با مشكلات ميدهند،
از اين منظر
تفاوتي ندارند.
به بيان ديگر،
دينداري
اينان همچون دنياطلبي
آنان،
تاجرانه،
مزدخواهانه و
صابرانه است.
ب-
رويكرد
عاشقانه:
گروه قليلي از
كساني كه سر
به راه بندگي
و فرمانبري
حقّ سپرده و
گام در طريق
ديانت نهادهاند،
برجستگاني
هستند كه جمال
دلرباي الهي از
آنان دل ربوده
و در جذبة
محبّت الهي
قرار گرفته و
در درياي عشق
و شيدائي حقّ
غرق شدهاند و
تنها
مطلوبشان
رضايت محبوب و
لقاء و وصال
معشوق ازلي
خويش است.
اينان از سرِ
عشق و محبّت،
به بندگي و
فرمانبري خدا
روي آورده
و بيچشمداشت
و تمنّاي
پاداش و مزد،
منّتپذيرانه
و مشتاقانه،
به طاعت و
عبادت پروردگار
ميپردازند. براي
اينان نفسِ
طاعت و بندگي
و تأمين رضايت
الهي موضوعيّت
و مطلوبيّت
داشته و با
تمام وجود
بدان عشق ميورزند.
امام
صادق 7 در توصيف
اين گروه ميفرمايد: قوم
عبدوا الله
حبّاً فتلك
عبادة
الاحرار و هي
افضل العبادة: گروهي
از سرِ عشق و
محبّت، به
بندگي خدا ميپردازند.
اين عبادت
آزادگان و
برترين
عبادات است.[4] و در
بيان انگيزة
خويش در عرصة
عبادت ميفرمايند:
هل
الدّين الاّ
الحبّ؟ لانعبده
الاّ حبّاً و
هذا مقام
مكنون
لايمسّه الاّ
المطهّرون: آيا
دين چيزي جز
محبّت و عشق
است؟ ما اهل
بيت جز از سرِ
عشق و
دلدادگي، به
بندگي خدا نميپردازيم
و اين مقام
مخفي و پنهاني
است كه جز آنان
كه (سراسر
وجودشان از
غيرخدا) تطهير
شده است به آن
راه نخواهند يافت.[5] اين
زبدگان خلق،
به خودِ عبادت
عشق ميورزند؛
چنانكه
پيامبراكرم 6 در
بيان فضيلت
ايشان ميفرمايند: افضل
النّاس من
عشق العبادة:
برترينِ مردم
كسي است كه به
عبادت عشق ميورزد.[6]
اينان به
تعبير قرآنكريم
همان صاحبان
قلب سليماند[7]
كه امام صادق 7 در
توصيف آن فرمود:
القلب
السّليم
الّذي يلقي
ربّه و ليس
فيه احد سواه: قلب
سليم دلي است
كه درحالي به
ديدار
پروردگار
خويش نايل ميشود
كه احدي جز
خدا در آن
نيست.[8] و نيز
مصداق اين
كلام آن حضرتاند
كه:
ما انعم الله
عز ّو جلّ علي
عبد اجلّ من
ان لايكون في
قلبه مع الله
عز ّو جلّ
غيره: خداي
عزّ و جلّ
نعمتي بزرگتر
از اين به
بندهاي
نداده است كه
همراه خداي عز
ّو جلّ، چيز ديگري
در قلبش نباشد.[9]
هماينان به
تعبير قرآن كريم،
نوشندگان
شراب طهوري[10]
هستند كه امام
صادق 7 در وصف آن
فرمود: يطهّرهم
عن كلّ شيءٍ
سوي الله: آنها
را از هر چه جز
خدا پاك ميكند.[11]
تنها مطلوب و
محبوب اينان
خود خداوند
است؛ چنانكه
اميرمؤمنان 7 به
خداوند عرضه
ميدارد: يا
غاية آمال
العارفين و يا
حبيب قلوب
الصّادقين: اي
منتهاي آرزوي
عارفان و اي
محبوب دلهاي
صادقان.[12]
اينان همان
اهلاللهاند
كه امام صادق 7 در
توصيف ويژگي
آنها فرمود: الدّنيا
حرام علي اهل
الاخرة
والاخرة حرام
علي اهل الدّنيا
و هما حرامان
علي اهل الله: دنيا(طلبي)
براي اهل
آخرت، و
آخرت(خواهي)
براي اهل دنيا
حرام، و
دنياخواهي و
آخرتطلبي،
هر دو بر اهل
الله حرام است.[13]
براي اين
دلدادگان
جمال الهي،
تنها مطلوب، خودِ
خداوند است و
همه چيز در
قرب و وصل او
خلاصه ميشود،
چنان كه امام
سجّاد 7 به خداوند
عرضه ميدارد:
لا تباعدني
منك يا نعيمي
و جنّتي و يا
دنياي و آخرتي: مرا
به هجران خويش
مبتلا مساز،
اي نعمت و
بهشت من و اي
دنيا و آخرت
من.[14]
براي اينان،
تنها چيزِ
تحمّلناپذير،
فراق و دوري
از محبوب ازلي
خويش است،
چنان كه
اميرمؤمنان 7 به
خداوند عرضه
ميدارد: هبني
صبرت علي
عذابك، فكيف
اصبر علي
فراقك: گيرم
كه بر عذاب تو
صبر كنم،
چگونه بر فراق
و هجران تو
شكيبا باشم؟[15]
اينان همان
سابقان و
مقرّبان
مذكور در
قرآنند.[16]
در
حديث آمده است
كه:
انّ عيسي 7 مرّ
بثلاثة نفر قد
نحلت ابدانهم
و تغيّرت الوانهم.
فقال لهم: ما
الّذي بلغ بكم
ما اري؟ فقالوا:
الخوف من النّار.
فقال: حقّ علي
الله ان يؤمن
الخائف. ثمّ
جاوزهم الي
ثلاثة اخري،
فاذا هم اشدّ
تحوّلاً و
تغيّراً. فقال:
ما الّذي بلغ
بكم ما اري؟
قالوا: الشّوق
اليالجنّة.
قال حقّ علي
الله ان
يعطيكم ما
ترجون. ثمّ
جاوزهم الي
ثلاثة اخري،
فاذا هم اشدّ
تحوّلاً و
تغيّراً،
كأنّ علي
وجوههم
المرايا من
النّور. فقال:
ما الّذي بلغ
بكم ما اري؟
قالوا: حبّ
الله عزّ و
جلّ. فقال:
انتم
المقرّبون، انتم
المقرّبون: حضرت عيسي 7 بر
سه نفر گذشت
كه بدن آنها
كاهيده و رنگ
ايشان پريده
بود. فرمود: چه
چيزي شما را
به اين حال كه
ميبينم
انداخته است؟
گفتند: ترس از
آتش دوزخ. فرمود:
حقّ است بر
خدا كه خائف
را ايمن سازد.
سپس از آنها
گذشت و به سه
نفر ديگر رسيد
كه حال آنها
دگرگونتر از
ايشان بود.
فرمود: چه
چيزي شما را
به اين حال كه ميبينم
كشانده است؟
گفتند: اشتياق
بهشت. فرمود: حقّ
است بر خدا كه
آنچه را بدان
اميد بستهايد
به شما عطا
كند. سپس از
آنها گذشت و
به سه نفر
ديگر رسيد كه
حال ايشان از
آنها هم
دگرگونتر
بود، گويا بر
چهرههاي ايشان
آينههايي از
نور قرار
داشت. فرمود:
چه چيزي شما
را به اين حال
كه ميبينم
افكنده است؟
گفتند: محبّت
خداي عزّ و
جلّ.
فرمود: شما
مقرّبانيد،
شما مقرّبانيد.[17]
همچون
ماهي كه وجودش
نشأتيافته
از آب و غرق در
آب است، امّا
دائماً آب،
آب، ميگويد و
طالب آب است،
اينان نيز در
عين اين كه
سراپا مشحون
از عشق الهي و
غرق درياي
محبّتاند،
امّا يكپارچه
عطشاند و با
همة وجود،
طالب شدّت يافتن
آتش اين عشقاند.
عطش اصلي
شهداي كربلا،
كه
اميرمؤمنان 7 در
وصف
قتلگاهشان
فرمود: مصارع
عشّاق: قربانگاه
عاشقان،[18]
چنين عطشي
بود. دعاي اينان
به بيان حضرت
سجّاد 7 اين است كه: اسألك
حبّك و حبّ من
يحبّك و حبّ
كلّ عمل يوصلني
الي قربك و ان
تجعلك احبّ
اليّ ممّا
سواك: خدايا
عشق و محبّت
خودت و دوستي
آن كه هواخواه
تو است و
محبّت هر عملي
كه مرا به قرب
تو واصل ميسازد
را از تو طلب ميكنم،
و درخواست دارم
كه خودت را در
نزد من از هر
چه جز تو است
محبوبتر
سازي.[19] و
نيز: اللّهمّ
انّي اسألك ان
تملاء قلبي
حبّاً لك و
خشيةً منك و
تصديقاً
بكتابك و
ايماناً بك و
فرقاً منك و
شوقاً اليك.
يا ذالجلال و
الاكرام حبّب
اليّ لقائك و
احبب لقائي: خدايا
از تو درخواست
ميكنم كه
قلبم را از
عشق و محبّت
به خويش و از
خشيت به خودت
و از تصديق به
كتابت و از
ايمان به خودت
و از غم
هجرانت و از
شوق وصال و
ديدارت،
سرشار سازي.
اي خداي صاحب
شكوه و
بزرگواري،
مرا شيفته و
دوستدار
ديدارت ساز و
ديدار مرا نيز
دوست بدار.[20] و به
بيان
اميرمؤمنان 7 خواستة
ايشان از خدا
اين است كه: واجعل
قلبي بحبّك
متيّماً: خدايا
دلم را واله و
شيداي عشق
خود ساز.[21] و با
اجابت يافتن
دعاي اينان
بود كه خداي
متعال فرمود: والّذين
آمنوا اشدّ
حبّاً لله: مؤمنان
بالاترين درجة
محبّت را به
خدا دارند.[22]
از
آنجا كه
انبياء و
اولياي الهي،
و در صدر
آنان، پيامبر
اسلام و اهل
بيت بزرگوارش :
بزرگترين دلدادگان
و درسآموختگان
مدرسة عشق
الهياند و
وجودشان
آيينة تمامنماي
جمال محبوب
ازلي و جلوهگاه
تمام عيار
اسماء و صفات
الهي است،
دلرباترين و
دوستداشتنيترين
موجودات جهان
آفرينش در نزد
عاشقان حضرت
پروردگارند.
چرا كه حبّ
خوبان خدا، حبّ
خداست. امام
صادق 7 در مورد
پيامبر اكرم 6
فرمودهاند: انّ
الله عزّ و
جلّ ادّب
نبيّه علي
محبّته، فقال:
و انّك لعلي
خلق عظيم : خداي
عزّ و جلّ بر
پاية عشق و محبّت
خويش به
پيامبرش ادب
آموخت، پس
آنگاه به او
فرمود: هر آينه
تو داراي
اخلاقي عظيم
ميباشي.[23]
عشق
و محبّت به
خدا و خوبان
خدا، تواني به
مؤمن ميبخشد
كه در عرصة
صعب معرفتالله
و درك غوامض
عالَم وجود،
چالاكانه، به
پيش تازد.
چنان كه امام صادق 7 فرمودند: وهب لاءهل محبّته القوّة علي معرفته: خداوند
به اهل محبّت
خويش توان معرفت
خود را عطا
فرمود.[24] و
امام باقر 7
فرمودند: من
احبّنا و زاد
في معرفتنا
ماسئلنا مسألة
الاّ و نفثنا
في روعه: هر كه
ما اهلبيت را
دوست بدارد و
بر شناختش از
ما بيفزايد،
هيچ مسألهاي را
از ما نميپرسد
و هيچ حقيقتي
را از ما
درخواست نميكند
مگر آن كه
پاسخ آن را در
جانش القاء ميكنيم.
دامنة
عشق و محبّت
الهي در وجود
اين مؤمنان، از
محدودة
اولياي خدا
فراتر رفته و
همة آفريدگان
را در بر ميگيرد
و هر موجودي،
به همان ميزان
كه وجودش جلوهگاه
و آيه و مظهر
پروردگار
است، نزد
اينان محبوب و
دوستداشتني است.
مؤمناني
از اين دست،
دينشان سراپا
عشق، و عشقشان
سراپا دين
است. چنان كه
امام باقر 7
فرمودند: هل
الدّين الاّ
الحبّ؟ ...
الدّين هو
الحبّ و
الحبّ هو الدّين: آيا دين چيزي جز عشق و محبّت است؟... دين همان محبّت و دلدادگي،
و عشق و محبّت
همان دين است.[25]
عرفان
زاييدة چنين
رويكرد عاشقانهاي
به دين است.
3- رويكرد
متعمّقانه
به موجب
آيات و
روايات،
دينداران و
دينباوران،
از منظر ژرفاي
نگاه و عمق
دركشان از حقايق
دين،
متفاوتند. به
موجب احاديث،
در وراي ظاهر
دلانگيز و
جذّاب قرآن،
كه مركزيترين
خاستگاه دين
است، عمق بيحدّ
و بطون بسياري
وجود دارد كه
هر يك از دينباوران
به لايهاي از
آن دست يافتهاند.
اميرمؤمنان
7 در
مورد قرآن
كريم ميفرمايند: ظاهره
انيق و باطنه
عميق: قرآن
ظاهري زيبا و
باطني پرژرفا
دارد[26]. و
پيامبر اكرم 6 ميفرمايند:
انّ
للقرآن ظهراً
و بطناً و
لبطنه بطناً
الي سبعة ابطن: هر آينه
براي قرآن،
ظاهري و باطني
است و براي باطن
آن هم باطني
است، تا هفت
بطن.[27]
امام صادق 7 ميفرمايند: كتاب
الله عزّ و
جلّ علي اربعة
اشياء، عليالعبارة
و الاشارة و
اللّطائف و
الحقائق. فالعبارة
للعوام و
الاشارة
للخواصّ و
اللّطائف للاولياء
و الحقايق
للانبياء:
كتاب خداي عزّ
و جلّ بر چهار
قسم است،
عبارت و اشاره
و لطايف و
حقايق. پس عبارت
آن براي عوام
و اشارة آن
براي خواصّ و
لطايف آن براي
اوليا و حقايق
آن براي
انبياست.[28]
احاديث
معصومين : كه پس از قرآن مبدأ همة حقايق دين است نيز،
به فرمودة خود
آن
بزرگواران،
در وراي ظاهر
خود، داراي
بطون و اعماق
بسياري است كه
دسترسي به
آنها كاري
بسيار دشوار و
از دسترس عموم
خارج ميباشد.
اهل بيت : در
موارد بسياري
فرمودهاند:
انّ حديثنا
صعب مستصعب: حديث
ما اهلبيت، سخت
و دشوار است.[29]
آنگاه
احاديث را از
نظر كساني كه
قدرت درك و فهم
درست آنها را
دارند، به
چهار دسته
تقسيم نمودهاند:
الف- احاديثي
كه فهم آنها
صرفاً محدود
به خود اهل بيت
: است.
ابوصامت ميگويد:
سمعت
اباعبدالله :
يقول: انّ
حديثنا ما
لايحتمله
مَلَك مقرّب و
لا نبيّ مرسَل
و لا عبد مؤمن.
قلت: فمن
يحتمله؟ قال:
نحن نحتمله: از
امام صادق 7
شنيدم كه ميفرمود:
همانا حديث ما
چيزي است كه
نه فرشتة مقرّب
(چه رسد به
ديگر فرشتگان)
و نه پيامبر
مرسَل (چه رسد
به ديگر
پيامبران) و
نه عبد مؤمن
(چه رسد به
ديگر بندگان)
قدرت تحمّل
(حقايق و
معاني) آن را
ندارد.
پرسيدم: پس چه
كسي ظرفيّت
تحمّل آن را
دارد. فرمود:
خود ما قدرت
تحمّل آن را
داريم.[30]
ب- احاديثي كه
فهم آنها غير
از اهل بيت : تنها
براي فرشتة
مقرّب و
پيامبر مرسَل
و بندة مؤمني
كه قلبش با
ايمان آزموده
شده، امكانپذير
است. ابومحمّد
ثمالي از امام
باقر 7 نقل كرده
است كه آن
حضرت فرمود: انّ
حديثنا صعب
مستصعب،
لايحتمله
الاّ ثلاث.
نبيّ مرسَل او
مَلَك مقرّب
او مؤمن امتحن
الله قلبه للايمان: هر
آينه حديث ما
اهلبيت، سخت
و بسيار دشوار
است و جز سه كس
از عهدة درك و تحمّل
آن برنميآيد.
پيامبر مرسَل
(و نه ديگر
انبياء) يا فرشتة
مقرّب (و نه
ديگر فرشتگان)
و يا مؤمني
كه قلبش به
ايمان آزموده شده
باشد (و نه
ديگر مؤمنان).[31]
ج- احاديثي كه
فهم آنها
علاوه بر اهل
بيت و فرشتگان
مقرّب و
پيامبران
مرسَل و
مؤمنان آزموده،
براي خواصّ از
مؤمنان كه اهل
توحيد و ولايت
و تقوي باشند
نيز قابل فهم
است. شعيب بن
حدّاد از امام
صادق 7 نقل كرده
است كه: انّ
حديثنا صعب
مستصعب
لايتحمله
الاّ مَلك مقرّب
او نبيّ مرسَل
او عبد امتحن
الله قلبه للايمان
او مدينة
حصينة: هر
آينه حديث ما
سخت و بسيار
دشوار است. جز
فرشتة مقرّب
يا پيامبر
مرسَل يا بندهاي
كه قلبش به
ايمان آزموده
باشد يا
شهرهاي داراي دژ
و بارو، قدرت
درك و تحمّل
آن را ندارند. شعيب
از حضرت
پرسيد: مقصود
از شهرهاي
داراي دژ و
بارو چيست؟
حضرت فرمودند:
القلب
المجتمع: قلب
متمركز يا دل
جمع.[32]
همچنين محمّد
بن سنان از
آن حضرت نقل
كرده است كه: انّ
حديثنا صعب
مستصعب،
لايتحمله
الاّ صدور منيرة
او قلوب سليمة
او اخلاق حسنة: حديث
ما سخت و
دشوار است. جز
صاحبان سينههاي
نوراني يا قلب
سليم يا اخلاق
نيك، آن را درك نميكنند.[33]
د- احاديثي كه
به زبان ساده
و قابل درك
براي همگان
بيان شده و
جز چهار گروهي
كه در بالا
ذكر شد، ديگران
نيز با دقّت و
تدبّر، معناي
آنها را ميتوانند
درك كنند.
چهار
قسم فوق، ناظر
بر احاديثي
است كه اهلبيت: به
زبان جاري
ساختهاند و الاّ
معارفي در
سينه و انديشة
آنان بود كه
مطلقاً اظهار
نكردند. چنان
كه امام صادق 7 فرمودند:
ما كلّم رسول الله
6
العباد بكنه
عقله قطّ: هرگز
رسول خدا با
كـنه عقـل خـويش
با بندگان سخن
نگفت.[34] و
امام سجّاد 7 در قالب ابياتي فرمودند: من همچون امامان پيش از خود، دقايق علم
خويش را از
مردم پنهان ميكنم
كه مبادا
جاهلان به
گمراهي افتند
و مسلمانان
خون مرا حلال
دانند و به
ريختن خون من،
به خدا تقرّب
جويند.[35]
با
توجّه به
حقيقت فوق است
كه اهلبيت : در
مورد احاديث
خويش، به
پيروانشان
دستور دادهاند
كه:
فما عرفت
قلوبكم فخذوه
و ما انكرت
فردّوه الينا: پس
آنچه از
احاديث ما را
كه دلهاي شما
به شناخت آن
نايل شد، پذيرا
شويد و آنچه
را به شناخت
آن موفّق نشد
به ما محوّل
نماييد.[36] و
نيز فرمودهاند:
خالطوا
النّاس بما
يعرفون و
دعوهم ممّا
ينكرون و
لاتحملوهم
علي انفسكم و
علينا. انّ
امرنا صعب
مستصعب: با
مردم طبق آنچه
براي آنها
قابل فهم است
بياميزيد و در
آنچه براي
آنها قابل
شناخت نيست
رهايشان كنيد
و آنها را بر
خودتان و بر
ما تحميل
نكنيد. هر آينه
امر ما سخت و
بسيار دشوار
است.[37] و
فرمودند: انّ
حديثنا صعب
مستصعب خشن
مخشوش.
فانبذوا الي
النّاس نبذاً.
فمن عرف
فزيدوه و من
انكر فامسكوا : هر
آينه حديث ما
سخت و ثقيل و
دشوار هضم
است. پس با
احتياط و كمكم
آن را به مردم
عرضه كنيد.
كسي كه فهميد،
براي او
بيفزائيد و
كسي كه نفهميد
و منكر شد، پس
دست نگهداريد.[38]
در
حديثي از جابر
آمده است: حدّثني
ابوجعفر 7 تسعين
الف حديث لم
احدّث بها احداً قطّ و لا احدّث بها احداً ابداً. فقلت لابي جعفر 7: جعلت فداك،
انّك قد
حملتني وقراً
عظيماً بما
حدّثتني به من
سرّكم الّذي
لا احدّث به
احداً،
فربّما جاش في
صدري حتّي
يأخذني منه شبه الجنون. قال:
يا جابر فاذا
كان ذلك فاخرج
الي الجبال (الجبّان)
فاحفر حفيرة و
دلّ راسك
فيها، ثم قل: حدّثني
محمّد بن علي
بكذا و كذا: امام باقر 7 نود هزار حديث به من فرمود كه تاكنون به احدي
نگفتهام و تا
ابد نيز به
احدي نخواهم
گفت. به امام
باقر 7 عرض كردم:
فدايت شوم، با
آنچه از
اسرارتان بر من
حديث نموديد، بار
سنگيني بر من
نهاديد كه به
احدي نگفتهام،
بسا ميشود كه
در سينهام به
غليان ميآيد
تا جائي كه
حالتي همچون
جنون مرا ميگيرد.
حضرت فرمود:
جابر، هرگاه
اينگونه شد،
به سوي كوهستان
(صحرا)بيرون
رو و حفرة
كوچكي در زمين
بكن و سرت را
درون آن حفره
ببر. سپس بگو: امام
باقر به من چنين
و چنان فرمود.[39]
ميثم
تمّار طيّ
حديثي نقل ميكند
كه: اميرالمؤمنين
7 به
صحرا ميرفتند
و با كف دست،
در زمين حفرهاي
ميكندند و سر
درون آن ميبردند
و راز دل ميگفتند
و سپس حفره را
پر ميكردند و
ميفرمودند:
اين اسرار را
در زمين كاشتم
و روزي خواهد
روييد.[40]
شايد مقصود
حضرت از
روييدن، پديد
آمدن عارفان
بالله و
اولياي خدا در
آخرالزّمان
بر روي زمين
باشد كه قدرت
درك و تحمّل
آن اسرار
معرفتي را
دارا ميباشند.
براساس
آنچه دربارة
قرآن و احاديث
گفتيم، ميتوان
به روشني پي برد
كه دين، منحصر
به قشر رويين
آن نيست و حقايق
بسيار عميق و
لطيفي در آن
وجود دارد كه
فراتر از فهمهاي
سطحي و
ظاهربين است.
چنان كه يكي
از خادمان
امام صادق 7 روايت
كرده است كه: در
حضور آن حضرت
سخن از گروهي
به ميان آمد.
من عرض كردم:
فدايت شوم، ما
از آنها
بيزاري ميجوييم،
زيرا آنها به
آنچه ما
قائليم عقيده
ندارند. حضرت
فرمودند:
آنها ولايت و
محبّت ما را
دارند و شما
از آنها
بيزاري ميجوييد؟
گفتم: آري.
فرمود: در آن
صورت پس نزد
ما هم حقايقي
است كه نزد
شما نيست. پس
آيا براي ما
سزاوار است كه
از شما بيزاري
جوئيم؟ عرض
كردم: نه،
قربانت گردم.
فرمودند: و در
آن صورت نزد
خداوند هم
حقايقي است كه
نزد ما اهل
بيت نيست، آيا
به نظر تو خداوند
به اين خاطر
ما را طرد ميكند؟
عرض كردم: به
خدا سوگند نه،
قربانت گردم،
پس ما چه
كنيم؟ حضرت
فرمود: با
آنها دوستي
كنيد و از
ايشان بيزاري
مجوئيد.
هرآينه از
مسلمانان
برخي يك سهم و
بعضي دو سهم و
برخي سه سهم و
بعضي چهار سهم
و برخي پنج
سهم و بعضي شش
سهم و برخي
هفت سهم از
حقايق دين
نصيبشان شده
است[41].
امام باقر 7
فرمود: روزي
نزد امام
سجّاد 7 از
تقيّه ياد شد.
پس آن حضرت
فرمود: به
خدا سوگند،
اگر ابوذر
آنچه را در
قلب سلمان بود
ميدانست، هر
آينه او را ميكشت
و اين در حالي
بود كه رسول
خدا بين آن دو
برادري
برقرار ساخته
بود. پس گمان
شما در مورد ساير
خلق چگونه است.[42] از
اين حديث و
احاديث فراواني
كه در باب
تقيّه و كتمان
سرّ، از اهلبيت
:
رسيده است ميتوان
دريافت كه
اسرار و
حقايقي در دين
وجود دارد كه
هضم آن حتّي
براي بسياري
از عالمان و
فرهيختگان،
دشوار و
ناممكن است و
افشاي آنها ميتواند
زمينهساز
گمراهي و يا
اقدامات
ناصحيح شود؛
لذا بايد
آنها را تنها
در بين كساني
كه اهليّت و
توان درك و هضم
دارند، آشكار
كرد.
مهمترين
عرصهاي كه
مشحون از
اسرار بيپايان
معرفتي است،
وادي توحيد
است، بهگونهاي
كه امام سجّاد
7
فرمود: انّ
الله عزّ و
جلّ علم انّه
يكون في
آخرالزّمان
اقوام
متعمّقون،
فانزل الله
تعالي قل هو الله
احد و الايات
من سورة
الحديد الي
قوله و هو
عليم بذات
الصّدور: هرآينه
خداي عزّ و
جلّ ميدانست
كه در
آخرالزّمان
مردماني ژرفكاو
و موشكاف
خواهند آمد،
به همين سبب
سورة قل
هوالله احد و
آيات سورة
حديد تا و هو
عليم بذات
الصّدور را
نازل كرد.[43] بيشك
در بسياري
آيات توحيدي
قرآن از قبيل
آيات 35 تا 38 سورة
نور، آيههاي
53 و 54 سورة
فصّلت، آية 6
سورة انشقاق،
آيات 103 تا 106 و 110
سورة كهف، آية
5 سورة
عنكبوت، آية
15سورة يونس،
آية 84 سورة
زخرف، آيههاي
39 و 40 سورة يوسف،[44]
حقايق و اسرار
عميقي در باب
معرفتالله
و توحيد ذاتي،
اسمائي،
صفاتي و
افعالي حضرت
حق و دريافت
شهودي آن
حقايق و نيل
به لقاء الهي،
نهفته است، كه
نه تنها از
فهم سادة
عوام، كه حتّي
از درك عقلي و
علمي اهل علم
و انديشه
فراتر است و
جز به مدد
تهذيب و تزكية
نفس و سير اليالله
و نيل به
مدارج اعلاي
شهود باطني،
درك آنها
امكانپذير
نيست. همچنين
در خطب توحيدي
اميرمؤمنان 7 كه
نمونههايي
از آن در نهجالبلاغه
و توحيد صدوق
مندرج است، و
نيز در ادعيّة
آن بزرگوار
همچون صباح، كميل
و شعبانيّه،
لطائف عميق
توحيدي وجود
دارد كه
بيانگر مراتبي
از معرفتالله
است كه جز با
سلوك و شهود،
قابل درك نيست؛[45]
مباحثي چون
تجلّي حضرت
حقّ، لقاءالله،
نظر به
وجه
ربّ و امثال
آن، كه آيات و
روايات مشحون
از آنهاست.[46]
از
تمامي موارد
مزبور، تنها
به ذكر
عباراتي از
مناجات
شعبانية
اميرالمؤمنين
7
بسنده ميشود؛
زيرا در خانه
اگر كس است،
يك حرف بس است.
الهي هب لي
كمال
الانقطاع
اليك و انر
ابصار قلوبنا
بضياء نظرها
اليك، حتّي
تخرق ابصار
القلوب حجب النّور
فتصل الي معدن
العظمة،
فتصير ارواحنا
معلّقة بعزّ
قدسك. الهي
واجعلني ممّن
ناديته
فاجابك
ولاحظته فصعق
لجلاك
فناجيته
سرّاً و عمل
لك جهراً ...
الهي و الحقني
بنور عزّك
الابهج فاكون
لك عارفاً و
عن سواك
منحرفاً و منك
خائفاً مراقباً:
خداي من،
نهايت درجة
بريدن از غير
و پيوستن و
روي نمودن به
خودت را به من
موهبت فرما و
ديدگان دل ما
را به نوري كه
دلها با آن
به تو مينگرند
روشن فرما، تا
ديدگان دلها،
حجابهاي
نوراني را
بدرند و به
معدن عظمت
واصل شوند تا
روحهاي ما،
به عزّ قدس تو
بياويزند.
خداي من، مرا
از آنان قرار
ده كه ندايش
نمودي و
اجابتت كرد و
بر او نظر
افكندي، پس
مدهوش جمالت
شد، پس آن گاه
در سرّ او به
گفتگوي
محرمانه با او
پرداختي و او
آشكارا براي
تو دست به عمل
زد ... خداي من، مرا
به نور عزّتت
كه از همه چيز بهجتآفرينتر
است ملحق ساز
تا تنها شناسا
و عارف تو
باشم و از جز
تو روي
بگردانم و
تنها از تو
ترسان بوده و
در پيشگاه تو
مراقب خود
باشم.[47]
عرصة
ديگري كه
سرشار از
اسرار عميق
معرفتي است،
وادي ولايت
است. احاديث و
روايات و خطب
و مكتوبات فراوان
پيامبر اكرم و
اهل بيت
بزرگوارش،
بخصوص خطب
حيرتانگيز
اميرمؤمنان 7 در
زمينة مقامات
باطني و
تكويني خويش،
و نيز متون
زيارات مأثور
و موثّقي كه
از آن بزرگواران
رسيده است،
همچون زيارت
جامعة كبيره،
بيانگر حقايق
ژرف و لطيفي
در رابطه با
جايگاه و نقش
بلند و منحصر
بهفرد
خاندان پاك
رسالت در
ايجاد و بقاء
و ادارة عالَم
و عالميان است
كه فهم و درك
آن، چه رسد به
تصديق و
باورشان، از
ظرفيّت
انديشة بسياري
عالمان و
انديشهورزان
فراتر است.[48]
سومين
عرصهاي كه به
عنوان نمونه
به آن اشاره
ميكنيم
شناخت انسان و
معرفتالنّفس
است كه حاوي
حقايق عميق و
اسرار شگرفي است.
حقيقت انسان
بعنوان سرّ الله
و موجودي كه
نسخة جهان
آفرينش و
دربردارندة
جهاني بزرگتر
از جهان بيرون
است، و ابعاد و
ظرفيّتهاي
وجودي انسان و
مدارج و
مراتبي كه نيل
به آنها براي
وي ميسّر است
و اين كه
انسان كامل
داراي چه ويژگيها
و در نظام
هستي داراي چه
جايگاهي است،
در آيات قرآن
و احاديث
معصومين :
فراوان مورد
بحث قرار
گرفته است و
اسرار و رموز
عميق و غامضي
در اين زمينه
در كتاب و
سنّت وجود
دارد كه درك
كُنه آنها،
از دسترس نه
تنها عوام، كه
حتّي بسياري
از خواصِّّّّّّّّْ
اهل علم،
فراتر است.[49]
درك
حقايق بلندي
از دين، كه به
نمونههايي
از آن در وادي
توحيد، ولايت
و انسانشناسي
اشاره شد،
همّت والايي
ميطلبد و رويكرد
والاهمّتاني
كه طالب و پيجوي
آن شدهاند،
پديدآورندة
عرفان است.
4- رويكرد
علم الهامي و
موهبتي
خواهانه
در فهم
و فراگيري
حقايق هستي و
معارف ديني،
راه، منحصر
به كسب و
تحصيل ظاهري
علوم عقلي و
نقلي نيست.
آيات و احاديث
بسياري حكايت
از اين دارند
كه برخي
مؤمنان صالح،
حقايقي را از
راه باطن
دريافت ميكنند
و بي آن كه نزد
عالم و دانشمندي
زانو بزنند،
به معارف
والايي دست مييابند.
معارف
بلندي كه خضر 7
دريافت كرده
بود، كه حتّي
پيامبر
اولواالعزمي چون موسي 7 نه تنها به آن راه نيافته بود كه حتّي طاقت تحمّل
آن را نداشت[50]
و نيز حكمتي
كه به لقمان
عطا شده بود،[51]
نمونههايي
از اين دريافتهاي
باطني است.
الهامات
باطني كه
مادران دو
پيامبر بزرگ
الهي، يعني
موسي و عيسي :
دريافت
كردند،[52]
نمونة ديگري
از اين حقيقت
است. وعدة
خداوند به اهل
ايمان كه در
صورت مراعات
تقواي الهي،
به آنها علم
موهبت خواهد
شد[53]
و قدرت تميز
حقّ از باطل،
به آنان عنايت
خواهد گرديد،[54]
شواهد قرآني
ديگري بر اين
امر ميباشند.
در
احاديث
معصومين : هم به
امكان
دستيابي به
علم موهبتي
الهي فراوان
تصريح شده
است. به عنوان
نمونه در
منابع شيعي،
احاديثي بدين
قرار وجود
دارد: ما اخلص
عبد لله
اربعين
صباحاً الاّ
جرت ينابيع
الحكمة من
قلبه علي
لسانه.[55]
ما اخلص عبد
لله اربعين
يوماً الاّ
جرت ينابيع الحكمة
من قلبه علي
لسانه.[56]
من اخلص لله
اربعين يوماً
فجّرالله
ينابيع الحكمة
من قلبه علي لسانه.[57]
ما اخلص عبد
الايمان
بالله اربعين
يوماً (ما اجمل
عبد ذكر الله
اربعين يوماً)
الاّ زهّده الله
في الدّنيا و
بصّره داءها
و دواءها
واثبت الحكمة
في قلبه و
انطق بها لسانه[58]. و در
منابع اهل
سنّت نيز چنين
احاديثي آمده
است: ما من عبد
يخلص لله
العمل اربعين
يوماً الاّ ظهرت
ينابيع
الحكمة من
قلبه علي
لسانه.[59]
من اخلص لله
اربعين
صباحاً ظهرت
ينابيع الحكمة
من قلبه علي
لسانه.[60] كه
معناي اصلي
تمامي اين
احاديث، با
اختلاف
الفاظي كه
دارند، اين
است كه اگر
كسي وجود خود
را چهل روز براي خدا (از غير او) خالص كند، خداوند چشمههاي حكمت را از قلب
او بر زبانش
جاري ميسازد.
پيامبر
اكرم 6 ميفرمايند:
جاهدوا
انفسكم علي
شهواتكم تحلّ
قلوبكم الحكمة: با
تمايلات و
خواهشهاي
نفساني خويش
مبارزه كنيد
تا حكمت در دلهاي
شما جاي گيرد.[61]
اميرالمؤمنين
7 ميفرمايند:
من
زهّد في الدّنيا
... علّمه بغير
تعليم: هر كه
زهد و بيرغبتي
به دنيا پيشه
سازد... بي
آن كه از كسي
علم بياموزد
خداوند به او
علم عنايت ميكند.[62]
پيامبر اكرم 6 ميفرمايند: من
عمل بما علم
ورّثه الله
علم ما لم
يعلم: هر كس به
آنچه دانست
عمل كرد،
خداوند علم
آنچه نميداند
را به او به
ارث ميرساند.[63]
اميرالمؤمنين
7 ميفرمايند:
ليس
العلم في
السّماء
لينزل اليكم و
لا في الارض
ليصعد لكم بل
مجبول في
قلوبكم؛
تخلّقوا
باخلاق
الرّوحانييّن
حتّي يظهرلكم: علم
نه در آسمان
است كه بر شما
فرود آيد و نه
در زمين است
تا براي شما
بالا آيد،
بلكه در قلبهاي
شما آفريده
شده است؛ به
اخلاق روحانيان
متخلّق گرديد
تا براي شما
آشكار شود.[64] و
نيز آن حضرت
در وصف اهل
ذكر ميفرمايند:
و
في ازمان
الفترات عباد ناجاهم
في فكرهم و
كلّمهم في ذات
عقولهم: در
دورانهاي
مختلف
روزگار،
بندگاني
هستند كه
خداوند در فكرشان
با آنان
محرمانه راز
گفته و در
درون انديشهشان با آنها سخن ميگويد.[65] امام صادق 7 ميفرمايند: ليس العلم
بالتّعلّم
انّما هو نور
يقع في قلب من
يريد الله
تبارك و تعالي
ان يهديه: علم
به درس آموختن
نيست. علم
نوري است كه
خداي تبارك و
تعالي در قلب
كسي كه اراده
ميفرمايد
هدايتش
نمايد، قرار
ميدهد.[66]
مؤمناني
كه با علم
اكتسابي
ارضاء نشده و
به آن بسنده
نكرده و در پي
علم الهامي و
موهبتي الهي و
به تعبير ديگر
علم لدنّي
برآمدهاند،[67]
رويكردشان
به دين،
پديدآورندة
عرفان است.[68]
5- رويكرد
شهود طلبانه
ظاهر
عالَم، مُلك
يا دنيا
ناميده ميشود؛
چنان كه قرآن
كريم
ميفرمايد: تبارك
الّذي بيده
الملك: مبارك
است خدايي كه
مُلك عالَم در
يد قدرت اوست.[69] به
موجب آيات و
احاديث، در
وراي اين
ظاهر، عالَم،
باطني دارد كه
ملكوت يا آخرت
خوانده ميشود.
چنان كه قرآن
كريم
ميفرمايد: فسبحان
الّذي بيده
ملكوت كلّ
شيء: منزّه
است خدايي كه
ملكوت همه چيز
در يد قدرت اوست.[70]
و نيز
ميفرمايد: يعلمون
ظاهراً ... و هم
عن الاخرة هم
غافلون: از
ظاهري آگاهند...
و از آخرت
غافلند.[71] (در
اين آيه، آخرت
نقطة مقابل
ظاهر قرار
داده شده است،
يعني باطن).
بنابراين
انسان نيز به
عنوان يكي از
موجودات
عالَم، ظاهر و
مُلكي دارد و
باطن و
ملكوتي.
انسان
همان گونه كه
در ظاهر وجود
خود حواسّي دارد
كه به وسيلة
آنها ظاهر
عالَم را
احساس و ادراك
ميكند، در
باطن خويش نيز
حواسّي دارد،
كه در صورت
سلامت و
هوشياري
باطني، قادر
است به وسيلة
آنها باطن و
ملكوت عالَم
را احساس و
ادراك نمايد.
چنان كه حضرت
ابراهيم 7 به
مدد ديدگان
باطني خويش به
رؤيت ملكوت
آسمانها و
زمين نايل آمد.
قرآن كريم
ميفرمايد: كذلك
نري ابراهيم
ملكوت السّموات
والارض: اين
گونه به
ابراهيم
ملكوت آسمانها
و زمين را نشان
داديم.[72]
و
از اين آية
قرآن كريم كه
ميفرمايد: اولم
ينظروا في
ملكوت
السّموات و
الارض: آيا
مردمان به
ملكوت آسمانها
و زمين نظر
نميكنند؟[73] ميتوان
دريافت كه چنين
ديدة ملكوتنگر
و باطنبيني
در تمامي
انسانها
وجود دارد؛
زيرا اگر ديدهاي
كه بتواند به
ملكوت نظر كند
در آنها
نبود، چنين
توقّعي از
آنان به جا
نبود. پيامبر
اكرم 6 ميفرمايند:
ما
من عبد الاّ و
لقلبه عينان،
و هما غيب
يدرك بهما
الغيب. فاذا
اراد الله
بعبد خيراً فتح
عيني قلبه
فرأي ما هو
غايب عن بصره: هيچ
بندهاي نيست مگر
اين كه قلبش
دو چشم دارد
كه آن دو ديده
پنهانند و به
وسيلة آنها
غيب درك ميشود.
پس هنگامي كه
خداوند نسبت
به بندهاي
ارادة نيك
نمايد، دو چشم
دل او را ميگشايد،
پس او آنچه را
كه از ديدگان
ظاهرش پنهان بود
ميبيند.[74]
امام سجّاد 7 ميفرمايند:
الا
انّ للعبد
اربع اعين،
عينان يبصر
بهما امر دينه
و دنياه، و
عينان يبصر
بهما امر
آخرته. فاذا
اراد الله
بعبد خيراً
فتح له
العينين اللّتين
في قلبه فابصر
بهما الغيب و امر
آخرته، و اذا
اراد به غير
ذلك ترك القلب
بما فيه: هر
بندهاي چهار
چشم دارد، دو
چشم كه با
آنها امر دين
و دنيايش را
ميبيند و دو
چشم كه با
آنها امر
آخرت خويش را
ميبيند. پس
آنگاه كه
خداوند نسبت
به بندهاي
ارادة نيك
نمايد، دو
چشمي را كه در
دلش وجود دارد
ميگشايد و در
نتيجه او به
وسيلة آن دو،
غيب و امر آخرت
خويش را ميبيند.
و هنگامي كه
غير آن را
نسبت به او اراده
كند، قلبش را
در همان حالي
كه هست رها ميكند.[75] و
امام صادق 7 ميفرمايند: انّ
الله تبارك و
تعالي اذا
اراد بعبد
خيراً نكت في
قلبه نكتة من
نور و فتح
مسامع قلبه: هنگامي
كه خداي تبارك
و تعالي نسبت
به بندهاي
ارادة نيك
نمايد، نوري
در دل او ميافكند
و گوشهاي
دل او را ميگشايد.[76]
آنچه
اكثريّت
انسانها را
از قدرت
مشاهده و
ادراك ملكوت و
باطن عالَم
محروم ساخته و
حواسّ و
ادراكات
باطني آنها
را از كار
انداخته،
محبّت و تعلّق
خاطر آنان به
دنيا و مسحور
و مفتون و غرق
توجّه به دنيا شدن
آنهاست.
گروهي از
آنها در اثر
افراط در اين
امر، به طور
كلّي حواسّ
باطني خود را
نابود كردهاند
و از جمله
ديدگان باطني
آنها كور و
نابينا شده
است. قرآن
كريم در مورد
اين گروه
ميفرمايد: فانّها
لا تعمي
الابصار ولكن
تعمي القلوب:
چشمان ظاهر
آنها كور
نشده ولكن
ديدگان دلها
نابينا شده
است.[77]
گروه ديگر
آنها
باطنشان به
خواب رفته و
حواسّ
باطنيشان
گرچه باقيست،
امّا
ازكارافتاده است.
پيامبر اكرم 6
ميفرمايند: النّاس
نيام: مردمان
در خوابند.[78]
قرآن كريم در
مورد اينان ميفرمايد:
لهم
قلوب لا
يفقهون بها و
لهم اعين
لايبصرون بها
و لهم اذان
لايسمعون
بها، اولئك
كالانعام بل
هم اضلّ،
اولئك هم الغافلون: دلهايي
دارند كه با
آنها احساس و
ادراك نميكنند
و ديدگاني
دارند كه با
آنها نميبينند
و گوشهايي
دارند كه با
آنها نميشنوند.
آنها همچون
چهارپايانند-
كه ادراك و
چشم و گوش
باطن ندارند-
بلكه گمراهترند.
آنها همان
غافلانند- كه
از وجود حقايق
باطني عالَم
بيخبرند-[79].
اين
دو گروه چون
تنها با حواسّ
ظاهري خود با
عالَم در
ارتباطند،
جز آنچه با
حواسّ ظاهري
ميتوان
دريافت، از
عالَم هيچ
تصوّري
ندارند و از
اين كه عالَم، باطن و ملكوت و آخرتي دارد، غافل و بيخبرند. قرآن كريم در
مورد ايشان
ميفرمايد: يعلمون
ظاهراً من
الحيوة
الدّنيا و هم
عن الاخرة هم
غافلون: ظاهري از
زندگاني دنيا
را ميدانند و
از آخرت
غافلند.[80]
تنها
در صورت قطع
تعلّق از
دنيا،
ادراكات باطني
اينان بيدار و
فعّال شده و
به مشاهدة
ملكوت و باطن
عالَم نايل ميشوند.
به قطع تعلّق
از دنيا،
اصطلاحاً موت
گفته ميشود[81]
پيامبر اكرم 6 ميفرمايند:
النّاس
نيام فاذا
ماتوا انتبهوا: مردمان
در خوابند و
چون به موت
نايل شوند،
بيدار ميگردند.[82]
انسانها
از نظر نحوة
نيل به موت به
دو گروه تقسيم
ميشوند.
اكثريّت
اشخاص، همان
گونه كه ذكر
شد، تا زندهاند
دل از دنيا
برنميدارند[83]
و در نتيجه
تنها به هنگام
مرگ و جان
دادن است كه
به اجبار و
اضطرار، از
دنيا دل ميكَنند.
اينان به موت
اضطراري نايل
ميشوند و در
نتيجة موت،
پرده از برابر
ديدة باطنشان برگرفته
ميشود و باطن
عالَم را كه
تا آن لحظه از
وجودش بيخبر
بودند، به رأي
العين ميبينند.
قرآن كريم در
مورد اين گروه
ميفرمايد: و
جاءت سكرت
الموت بالحقّ
... لقد كنت في
غفلة من هذا
فكشفنا عنك
غطاءك فبصرك
اليوم حديد: و به
راستي سكرات
موت فرا رسيد ...
و تو از اين (كه
عالَم، باطن و
آخرتي دارد)
غافل بودي و
ما پرده را از
مقابل تو
برداشتيم و
ديدگان تو
امروز تيزبين
و نافذ شده
است. (باطن
عالَم را ميبيند)[84]
امّا قليلي از
اشخاص برجسته
وجود دارند كه
در زمان حيات
ظاهري خويش به
خواست و ارادة
خود، با
تهذيب نفس و
دلشستن از
محبّت دنيا،
به موت
اختياري نايل
ميشوند.
اين گروه
مصداق اين سخن
پيامبر اكرم 6
ميباشند كه: موتوا
قبل ان تموتوا: پيش
از آن كه ( به
اضطرار) به
موت نايل شويد
(به اختيار
خويش) به
موت دست يابيد.[85]
اين موت
اختياري
مقارن تولّد
معنوي آنان و
راهيافتنشان
به ملكوت
آسمانها و
زمين است.
حضرت عيسي 7 ميفرمايند:
لن
يلج ملكوت
السّموات و
الارض من لم
يولد مرّتين: كسي كه
دوبار (يكي از رحم مادر و ديگري از رحم يا تعلّق به دنيا) متولّد نشود، به ملكوت
آسمانها و
زمين داخل نميشود.[86] در
اثر اين موت و
تولّد
اختياري،
اينان به بيداري
باطني ميرسند
و در حالي كه
زندهاند و
حواسّ
ظاهريشان نيز
كار ميكند، حواسّ
باطنيشان
فعّال ميشود. اين
برجستگان، در
حالي كه
ديگران تمام
توجّهشان
مصروف ظاهر
دنياست، به
باطن عالَم مينگرند
و بواطن عالَم
را ميبينند.
اميرالمؤمنين
7 ميفرمايند: انّ
اولياء الله
هم الّذين
نظروا الي
باطن الدّنيا
اذا نظر
النّاس الي
ظاهرها: اولياء
و دوستان خدا
همان كسانند
كه هنگامي كه
مردم به ظاهر
دنيا مينگرند،
آنها باطن
دنيا را ميبينند.[87]
يكي
ديگر از
عواملي كه
انسان را از
احساس و ادراك
حقايق باطني
عالَم هستي
باز ميدارد، اسير
دست شياطين
بودن و در
منجلاب
گناهان فرورفتن
و به اعمال
معصيتآميز
معتاد شدن
است.
امام
سجّاد 7
در مقام دعا
عرضه
ميدارند: انّك
لا تحتجب عن
خلقك الاّ ان
تحجبهم
الاعمال دونك: خدايا
تو در برابر
خلق پردهاي
بر خود نكشيدهاي، جز
آن نيست كه
اعمال (زشت
و معصيتآميز)
خودشان،
آنها را از
مشاهدة تو
محجوب ساخته
است.[88] و
اميرالمؤمنين
7 ميفرمايند:
انّ
الاحتجاب عن الخلق
لكثرة ذنوبهم: در
پرده و مخفي
بودن خداوند
از خلق، به خاطر
فراواني
گناهان
آنهاست[89]. به
فرمودة امام
كاظم 7 خداي
متعال به حضرت
داود 7 وحي نمود
كه: حذّر اصحابك
عن حبّ
الشهوات فانّ
المعلّقة
قلوبهم
بشهوات
الدّنيا
قلوبهم
محجوبة عنّي:
يارانت را از
محبّت لذائذ
جسماني و
نفساني پرهيز
ده، كه همانا
كساني كه به
لذّتهاي
دنيوي دل
بستهاند،
دلهايشان از
من در حجاب
است.[90]
و پيامبر اكرم
6 ميفرمايند:
لولا
انّ
الشّياطين يحومون
علي قلوب بني
آدم، لنظروا
الي ملكوت السّموات
و الارض: اگر
نبود كه
شياطين اطراف
دلهاي بنيآدم
را گرفته و
احاطه كردهاند،
هر آينه همة
مردمان ملكوت
آسمانها و
زمين را ميديدند.[91]
بنابراين
تهذيب نفس از
آلودگيها و
تطهير جسم از
معاصي، ميتواند
زمينهساز مشاهدة
حقايق باطني
عالَم شود.
از
ديگر عواملي
كه انسانها
را از احساس و
ادراك ملكوت و
باطن عـالَم محـروم
مـيسـازد،
ضـعف و تزلـزل
در عقيـده و
ايمـان اسـت.
پيامبر اكرم 6 ميفرمايند: لولا تزييد في حديثكم و تمريج في قلوبكم، لرأيتم ما أري
و لسمعتم ما
اسمع: اگر
پرگويي در
كلامتان و
آميختگي ـ شكّ
و يقين ـ در
قلبهايتان
نبود، هر
آينه آنچه را
من ميبينم،
شما هم ميديديد
و آنچه را من
ميشنوم، شما
هم ميشنيديد.[92]
قرآن
كريم ميفرمايد: و
اعبد ربّك
حتّي يأتيك
اليقين: پروردگارت
را بندگي كن
تا تو را يقين
فرا رسد.[93]
در
نتيجه اگر
شخص، با در
پيش گرفتن راه
عبادت و بندگي،
به يقين دست
يابد، حواسّ و
ادراكات باطنيش
فعّال و بيدار
شده و به
ادراك و احساس
ملكوت عالَم و
مناظر اخروي
نايل ميشود.
علّت توفيق
حضرت ابراهيم 7 در
مشاهدة ملكوت
آسمانها و
زمين همين يقين
بوده است. چنان
كه قرآن كريم
فرموده است: ليكون
من الموقنين: براي
اين كه
(ابراهيم) از
اهل يقين ميباشد.[94]
قرآن كساني
را كه به
مرتبة علم اليقين
رسيدهاند،
كه نازلترين
مرتبه از
مراتب سهگانة
علم اليقين،
عين اليقين و
حقّ اليقين
است،[95]
قادر به رؤيت
و ديدن آتش
دوزخ در همين
دنيا ميداند. لو
تعلمون علم اليقين
لترونّ
الجحيم: اگر بر
علم اليقين
آگاه باشيد،
هر آينه آتش
دوزخ را ميبينيد.[96]
چنان كه قضيّة
جوان اهل
يقيني كه به
خدمت رسول
الله 6 رسيد و
تمامي عوالم
باطني و اخروي
را مشاهده ميكرد
و پيامبر 6 نيز
دريافتهاي
او را تأييد
فرمودند،
مؤيّد اين
حقيقت است.
امام صادق 7
ماجراي آن
جوان را چنين
بيان ميفرمايند:
انّ
رسول الله 6
صلّي بالنّاس
الصّبح فنظر
الي شابّ في
المسجد و هو
يخفق و يهوي
برأسه
مصفرّاً
لونه، قد نحف
جسمه و غارت
عيناه في
رأسه. فقال
رسول الله6:
كيف اصبحت يا
فلان؟ قال:
اصبحت يا رسول
الله موقناً.
فعجب رسول
الله من قوله
و قال له: انّ
لكلّ يقين حقيقة،
فما حقيقة
يقينك؟ فقال:
انّ يقيني يا
رسول الله هو
الّذي احزنني
و اسهر ليلي و
اظمأ هواجري،
فغزفت نفسي عن
الدّنيا و ما
فيها حتّي كأنّي
انظر الي عرش
ربّي و قد نصب
للحساب و حشر
الخلايق لذلك
و انا فيهم و
كأنّي انظر
الي اهل الجنّة
يتنعّمون فيالجنّة
و يتعارفون
علي الارائك
متّكئون و كأنّي
انظر الي اهل
النّار و هم
فيها معذّبون
مصطرخون، و
كأنّي الان
اسمع زفير
النّار يدور في
مسامعي. فقال
رسول الله6:
هذا عبد نوّر
الله قلبه
بالايمان، ثمّ
قال له: الزم
ما انت عليه.
فقال الشّابّ:
ادع الله لي
يا رسول الله
ان ارزق
الشّهادة
معك، فدعا له
رسول الله
فلم يلبث ان
خرج في بعض
غزوات
النّبيّ 6 فاستشهد
بعد تسعة نفر و كان هو العاشر: روزي رسول خدا 6 نماز صبح را با مردم گزارد. سپس
در مسجد نگاهش
به جواني افتاد
كه چرت ميزد
و سرش پايين
ميافتاد،
رنگش زرد، تنش
لاغر و چشمانش
به گودي فرو
رفته بود.
رسول خدا 6 به او
فرمود: حالت
چگونه است؟
عرض كرد: من
صاحب يقين
گشتهام. رسول
خدا 6 از گفتة او
در شگفت شد و
فرمود: هر
يقيني را حقيقتي
است. ـ نشانة ـ
حقيقت يقين تو
چيست؟ عرض
كرد: يا رسول الله
يقين من است
كه مرا
اندوهگين
ساخته و به من
بيداري شب و
تشنگي روز
بخشيده و مرا
نسبت به دنيا
و هرچه در آن
است بيرغبت
ساخته است، به
گونهاي كه
گويا عرش
پروردگارم را
ميبينم كه
براي رسيدگي
به حساب خلق
برپا شده و مردم
براي حساب گرد
آمدهاند و
گويا اهل بهشت
را مينگرم
كه در نعمت ميخرامند
و يكديگر را
ميشناسند و
بر تختها
تكيه زدهاند.
و گويا اهل
دوزخ را ميبينم
كه در آنجا
معذّبند و به
فريادرسي،
ناله ميكنند.
و گويا اكنون
صداي زبانه
كشيدن آتش دوزخ
در گوشم طنينانداز
است. رسول
خدا 6 به اصحاب
فرمود: اين
جوان بندهاي
است كه خدا
دلش را به نور
ايمان روشن
ساخته است.
سپس به او
فرمود: بر اين
حال كه داري
ثابت باش.
جوان عرض كرد:
يا رسول الله
از خدا
بخواهيد كه
شهادت در ركاب
شما را روزيم
كند. رسول خدا 6
براي او دعا
فرمود. مدّتي
نگذشت كه در
جنگي همراه
پيغمبر بيرون
رفت و بعد از
شهادت نه
نفر، شهيد شد
و دهمين شهيد
آن جنگ گرديد.[97]
اميرالمؤمنين
7 در
توصيف
تقواپيشگان
نيز به همين
نكته اشاره
فرمودهاند. فهم و الجنّة كمن قد رآها فهم فيها منعّمون و هم و النّار كمن قد
رآها فهم فيها
معذّبون:
آنها و بهشت
چونان كسي كه
آن را ميبيند
و در آن
متنعّم است ميباشند،
و ايشان و
دوزخ همچون
كسي كه آن را
ميبيند و در
آن معذّب است،
ميباشند.[98] آن
حضرت در وصف اهل
ذكر نيز به
همين ويژگي
اشاره نمودهاند.
فكأنّما
قطعوا
الدّنيا الي
الاخرة و هم
فيها ،
فشاهدوا ما
وراء ذلك،
فكأنّما اطّلعوا
غيوب اهل البرزخ
في طول
الاقامة فيه و
حقّقت
القيامة عليهم عداتها، فكشفوا غطاء ذلك لاهل الدّنيا، حتّي كأنّهم يرون ما لا يري النّاس و
يسمعون ما لا
يسمعون: با آن
كه در دنيا
زندگي ميكنند،
گويا آن را
رها كرده، به
آخرت پيوستهاند.
آنها سراي
ديگر را مشاهده
ميكنند. گويا
بر غيبهاي
اهل برزخ در
دوران اقامت
طولانيشان در
آن، مُشرِفند
و قيامت وعدههاي
خود را براي
آنان تحقّق
بخشيده است و
آنها پردههاي
قيامت را براي
اهل دنيا
برداشتهاند.
به گونهاي كه
گويا آنچه را
مردم نميبينند،
آنها مشاهده
ميكنند و
آنچه را مردم
نميشنوند،
آنها ميشنوند.[99]
امام سجّاد 7 هم با
عنايتي كه در
عرفات به زهري
نمودند،
براي لحظاتي
چشم باطن او
را گشودند و
او اشخاص را
به صورت خوكهايي
مشاهده كرد.[100]
شبيه اين
عنايت را در
طواف حجّ، امام
باقر و امام
صادق 8 به
ابابصير
فرمودند و او
نيز بسياري از
طوافكنندگان
را كه با
ولايت دشمني
داشتند، به
صورت
بوزينگان و
خوكهايي
مشاهده كرد.[101]
و اين صورتها
همان صورتي
است كه به
موجب احاديث،
آنها در
قيامت با آن
محشور ميشوند.[102]
از
عوامل ديگري
كه موجب
محروميّت و
محجوبيّت انسان
از ادراكات
باطني و
مشاهدة حقايق هستي
ميباشد،
خودبيني است.
امام كاظم 7 علّت
بينصيب شدن
خلق را از
مشاهدة جمال
الهي، همين خودبيني
دانستهاند.
ايشان
ميفرمايند: لا
حجاب بينه و
بين
خلقه
غير خلقه: بين
حضرت احديّت و
مخلوقاتش،
حجابي جز خود
خلايق وجود
ندارد.[103]
بنابراين با
رهايي از
اسارت ديو
خودبيني،
انسان از
محجوبيّت
خارج شده و به
رؤيت و ديدار
حضرت حقّ نايل
ميشود.
پيامبراكرم
6
ميفرمايند: المؤمن
ينظر بنور
الله: مومن با
نور الهي مينگرد.[104]
و در حديث
قدسي اين سخن
خداوند آمده
است كه بندة
مؤمن از راه عمل
به فرائض و
نوافل، به
جايي ميرسد
كه حتّي كنت
سمعه الّذي
يسمع به و
بصره الّذي
يبصر به: تا
بدان جا كه من
ـ خداوند ـ
گوش او ميشوم
كه با آن ميشنود
و چشم او ميشوم
كه با آن ميبيند.[105] بيشك
هيچ حقيقتي از
چنين چشم و
گوشي مخفي و
غايب نخواهد
بود. همين ديدة
خدائي
پيامبر
اكرم 7 بود كه در
معراج، نور
عظمت الهي را
مشاهده كرد.
چنان كه امام
كاظم 7 در
مورد معراج آن
حضرت فرمودند:
فاراه
الله من نور
عظمته ما
احـبّ: خداونـد
از نـور عظمـت
خـويش،
هرچـه او
دوسـت داشت،
به او نماياند.[106] همين
ديدة دل بيناي
اميرمؤمنان 7 بود
كه به هر چه
نگريست، خدا
را مشاهده
كرد. چنان كه
خود فرمود: ما
رأيت شيئاً
الاّ و رأيت
اللّه قبله و
بعده و معه و
فيه: به هيچ چيز
ننگريستم مگر
اين كه پيش از
آن، پس از آن، همراه
آن و درون آن چيز،
خدا را ديدم.[107] و جز
با ديدن
خداوند به
عبادت او
برنخاست.
همان گونه كه
فرمود: ما كنت
اعبد ربّاً لم
اره: من كسي نيستم
كه خدايي را كه
نبينم عبادت
كنم. رأته
القلوب
بحقائق
الايمان: دلها
با حقايق
ايمان خداوند
را ميبينند.[108]
امام
صادق 7 هم با تكرار
آيهاي
ناگهان آن را
مستقيماً از
پروردگار
شنيدند.[109]
چنين
توفيقاتي
بعضاً نصيب
دست پروردگان
مكتب ولايت
نيز شده است.
چنان كه با عنايت
امام صادق 7
ابوبصير به
رؤيت قلبي
پروردگار دست
يافت و حضرت
بشارت اين
رؤيت را براي
همة مؤمنان
دادند.[110]
مؤمناني
كه ادراكات و
حواسّ
باطنيشان
بيدار و فعّال
ميشود، از
اسارت و
محجوبيّت
عالَم خلق
بيرون شده و
به فصحت عالَم
امر راه مييابند.[111]
در اين جايگاه
است كه به هر
چيز از جنبه و
وجهة الهي آن نگريسته و
توجّه مينمايند
و به هر سو رو
ميكنند و به
هر چه نظر ميافكنند
وجه الله را
ميبينند.[112]
از آنجا كه
امام، صاحبالامر
و وليّ امر و
همان وجه الله
است كه تمامي
اولياء الهي
بدان روي
دارند،[113]
كسي كه به
عالَم امر راهيافته
است، به ديدة
دل و شهود
باطني، در
سراسر عالَم
امام را حاضر
و ظاهر ميبيند.
آنچه
به عنوان
نمونه بدان
اشاره كرديم،
تا حدودي
مفهوم شهود و
امكانپذير
بودن آن براي
مؤمنان را
روشن ساخت.[114]
مؤمناني
كه در طلب نيل
به شهود
برآمدهاند و
هم آهنگ با
پيامبر اكرم 6 تمنّاي اللّهمّ
ارني الاشياء
كما هي: خدايا
چيزها را با
حقيقت
وجوديشان به
من بنمايان،[115]
نمودهاند،
رويكردشان
به دين، زمينهساز
پيدايش عرفان
است.
6- رويكرد
تماميّتگرا
اسلام
به عنوان يك
دين، همانند
هر چيز ديگر،
داراي اسم و
نام، وصف و
صفت، و حقيقت
و ذاتي است.
چنان كه ميوهاي
چون سيب، نامي
دارد كه از سه
حرف س، ي، ب
تشكيل شده
است، وصفي
دارد كه همة
اطّلاعاتي
است كه دربارة
انواع و خواصّ
سيب قابل فراگيري
است، و حقيقتي
دارد كه خود
ميوة سيب است؛
اسلام و
مسلماني هم
نام و اسمي
دارد كه اشخاص
بر خود مينهند،
وصف و صفتي دارد
كه همة
معلوماتي است
كه در مطالعات
ديني قابل كسب
و فراگيري
است، و حقيقتي
دارد كه معرفت
و ايمان قلبي،
روحيّات و
خلقيّات
معنوي و انساني،
و اعمال صالح
و منطبق بر
اوامر و رضايت
الهي است.
اشخاص
در بهرهمندي
از اسلام به
سه گروه تقسيم
شدهاند.
گروهي تنها به
نام و ادّعاي
مسلماني
بسنده كردهاند
و نه شناختي
از اسلام
دارند و نه
وجودشان بهرهاي
از كمالات دين
برده است.[116]
گروه ديگر
علاوه بر نام
مسلماني، به
كسب علم و جمعآوري
اطّلاعات در
عرصة شناخت
دين پرداخته و
عمري را به
مباحثات و
مجادلات علمي
بر سر موضوعات
ديني سپري
ساختهاند،
ولي وجودشان
از كمالات دين
بيبهره است.
امّا گروه
سومي وجود
دارند كه همّت
خود را بر
بهره بردن از
حقيقت دين و
پياده كردن
اسلام در همة
ابعاد وجودي
خويش و نايل
شدن به
كمالاتي كه
اسلام در صدد
رساندن انسان
به آنها
بوده، گماردهاند.
نه اسم و
ادّعاي
مسلماني، و نه
حتّي قيل و
قالهاي علمي
بر سر مسائل
اسلامي، هيچ
يك، آنها را
به خود جذب و
مشغول نساخته
و از گام
سپردن در جهت
نيل به حقيقت
دين
بازنداشته
است.[117]
بهرهمندي
از بركات دين
درتمامي
ابعاد ظاهري و
باطني و دنيوي
و اخروي، تابع
ميزان
باورمندي به تعاليم
ومعارف آن
است. در طيف
گستردة باور
به دين، سه مرحلة
اسلام،
ايمان،
وايقان را ميتوان
تشخيص داد.
اسلام اظهار
باورمندي در
سخن و رفتار،
بدون اعتقاد
قلبي است.
ايمان باور نسبي
قلبي است كه
كم و بيش
مظاهر آن در
انديشه و احساس
و گفتار و
رفتار شخص
بروز ميكند.
ايقان باور
كامل و قاطع
قلبي است كه
تمامي وجود
شخص را تحت
تأثير قرار
داده و انديشه
و احساس و گفتار
و رفتار وي را
كاملاً با
خويش هماهنگ
ساخته و به
رنگ خويش در
ميآورد.
كاستي در بهرهمندي
از بركات دين،
ناشي از ضعف و
نقصان در باور،
و در حدّ كمال
منتفع شدن از
بركات مزبور،
منوط به نيل
به يقين و
باور كامل به
تعاليم
ومعارف دين
است. مؤمنان
بلند همّت، به
ايمان نسبي
بسنده نكرده و
نيل به
تماميّت
ايمان، كه
مرتبة ايقان
است را هدف
قرار دادهاند.
اسلام
ديني فطري است[118]
و فطرت به
معناي خلقت و
آفرينش است.
بنابراين يكي
از معاني فطري
بودن دين
اسلام،
مطابقت و
همساني آن با
خلقت انسان
است. به بيان
ديگر، ساختار
دين اسلام با
ساختار وجودي
انسان همسان و مطابق است. لذا همان گونه كه وجود انسان داراي سه بخشِ
جسم يا بدن،
نفس يا روان،
و روح يا قلب
است؛ اسلام
نيز داراي
احكام و
دستورات
عملي، اخلاق و
روحيّات
معنوي، و
معارف و عقايد
قلبي است. در
نتيجه، به
همان نحو كه
در نشئة
دنيوي،
انسان بدون يك
يا دو جزء از
اجزاء سه گانة
مذكور، قابل
تصوّر و تحقّق
نيست، اسلام نيز
بدون يك يا دو
جزء از اجزاء
سهگانة
مزبور، بيمعنا
و مفهوم است.
علاوه بر اين،
همان گونه كه
سه جزء جسم،
نفس و روح، در
وجود انسان هر
يك منزلت و
اهمّيّتي
خاصّ خود را
دارد و در مقايسة
اجزاء با
يكديگر، يكي
مهمّ (جسم)،
ديگري مهمتر
(نفس) و سومي
مهمترين است
(روح)، سه جزء
احكام عملي، اخلاق
و روحيّات
معنوي، و
معارف و عقايد
قلبي، در
پيكرة اسلام نيز
هر يك منزلت و
اهمّيّتي
خاصّ خود دارد
و در مقايسة
اجزاء مزبور
با يكديگر،
يكي مهمّ
(احكام و
تكاليف
عملي)، ديگري
مهمتر (اخلاق
و روحيّات
معنوي) و سومي
مهمترين است
(معارف و
عقايد قلبي).
در
زمينة آنچه
اشاره شد،
متأسّفانه
انحرافات
گوناگوني در
بين مسلمانان
پديد آمده
است.
الف-
گروهي، با رويكرد
افراطي به يكي
از سه جنبة
اسلام و كم اهميّت
تلقّي كردن
ديگر جنبهها،
در عمل، از دو
جنبة ديگر
بازمانده و
اسلام و مسلمانيشان به يك جنبه منحصـر شده است، چونان مقدّسمآبان قشري
كه از اسلام و
مسلماني، به
احكام فردي و عبادي
بسنده كردهاند.
بيشك چنين
رويكردي، با
حقيقت اسلام
سازگار نيست؛
زيرا اوّلاً
هيچ جنبة فاقد
اهمّيّتي در
اسلام وجود ندارد
كه بتوان به
آن بياعتنايي
كرد و
نپرداختن به
آن را موجّه
شمرد. ثانياً نسبت
ميزان
اهمّيّت هر
جنبه در
مقايـسه با
ساير جنبـههاي
دين، تابع سليقه
و مذاق اشخاص
نيست و معيار
آن قرآن و
سنّت و سيرة
معصومين : است.
اين امر كه از
نظر اسلام،
شناخت و باور
يا معرفت و
ايمان، شرط
پذيرفته شدن
هر عمل صالحي
است، چنان در
آيات و روايات
مورد تأكيد
قرار گرفته،[119]
كه به نظر نميرسد
منكري داشته
باشد. در
نتيجه اين كه
دارا بودن ايمان
و معرفت بيش
از التزام به
احـكام عملي
اهمّيّت
دارد،
غيرقابل ترديـد
است. مهمتر
بودن
روحيّـات
معنوي و
محسّنات
اخلاقي، از
احكام فقهي و
فرائض عبادي
نيز امـري است
كه چه به صورت
كلّـي و چه در
مورد برخي از
صفات اخلاقي،
به نحـو
جداگانه و
خاصّ،[120]
در احاديـث و
روايات،
فراوان مورد
تصريح قرار گرفته
است. بنابراين
كساني كه نه
در پي افزايش معرفت
و ارتقاء
ايمان بوده و
نه درصدد
تهذيب نفس و
آراستن خويش
به روحيّات
معنوي و فضايل
اخلاقي ميباشند
و همة
مسلمانيشان
به انجام
اعمال عبادي و
مراعات احكام
ظاهري خلاصه
شده است، از
تماميّت دين
محروم و
غيرقابل
تأييدند.
ب-
گروه ديگر هر
يك از سه جنبة
دين را مختصّ
طبقه و سطحي
از مؤمنان
دانسته و به
گمان ارتقاء
خويش به سطوح
بالاتر، خود
را از جنبههايي
كه مختصّ سطوح
پائينتر
پنداشتهاند،
بينياز و
معاف شمردهاند؛
همچون برخي از
جهّال صوفي
مشرب كه احكام
عملي يا شريعت
را مربوط به
عوام، تعاليم
اخلاقي و
طريقت را
مربوط به
خواصّ، و
معارف شهودي و
عقايد قلبي يا
حقيقت را
مربوط به اخصّ
خواصّ
پنداشته، و به
گمان اهل
طريقت بودن،
خود را از عمل
به شريعت، و
يا به پندار
واصل به حقيقت
بودن، خود را از
عمل به شريعت
و التزام به
طريقت بينياز
و معاف ميدانند.
اين
رويكرد نيز
از حقيقت
اسلام بيگانه
است؛ زيرا شريعت،
طريقت و
حقيقت، سه بُعد
واقعيّت واحد
و تجزيه ناپذيري
به نام اسلام
است. چنان كه
عطر و بو، شكل
و رنگ، و طعم و
مزة سيب، سه
جنبه ازحقيقت
واحدي به نام
سيب است و اگر
سيب وجود
داشته باشد،
هر سة آنها
وجود دارند و
اگر هريك را
حذف كنيم،
ديگر چيزي به
نام سيب وجود
نخواهد داشت.
در نتيجه
مسلمان و مؤمن
راستين كسي
است كه هم
قلبي سرشار از
معرفت و عشق
به خدا و
اولياي الهي،
هم رواني
جايگاه
روحيّات
برجستة معنوي و
اخلاق والاي
انساني، و هم
پيكري تجلّيگاه
اعمال صالح و احكام
الهي دارد.
پيامبراكرم
واهل بيت
بزرگوارش : كه از
يك سو در قلّة
كمالات
انساني و
ايماني قرار
گرفته و الگوي
تمام عيار و
نيكوي
مسلمانياند،[121]
و از سوي
ديگر شريعت،
طريقت و حقيقت
را همزمان و
توأمان واجدند،
بهترين شاهد و
سند بر بطلان
پندار پيشگفتهاند.
قرآن كريم
در آية نور،
چراغي (مصباح) را
مثال ميزند
كه حبابي شيشهاي
(زجاجة)
دارد و درون
چراغداني (مشكوة)
نهاده شده
است.[122]
اگر چراغ را،
همان قلب
نورانيّت
يافته از معرفت
و محبّت خدا و
اولياي خدا، حباب
را، روان
منّور به نور
روحيّات
معنوي و خلقيّات
الهي، و
چراغدان را،
پيكر نوراني
به نور اعمال
صالحه و احكام
عملي دين
بدانيم،
چگونه قابل
تصوّر است كه
قلب، به نور
حقيقت روشن، و
روان به نور
طريقت نوراني بوده
و پيكر، غرق
در ظلمت اعمال
سوء و معاصي و گناهان
و ناهماهنگ با
احكام شريعت
باشد؟ يا اين
كه قلب از نور
معرفت و محبّت
و شهود روشن،
امّا روان به
ظلمت اخلاق
سوء و روحيّات
پليد، و پيكر
به ظلمت اعمال
سوء و معاصي و
گناهان مبتلا
باشد؟
مثال
ديگر قرآن
شجرة طيّبه
است كه ريشهاي
استوار در
زمين، و ساقه
و شاخههايي
گسترده در
آسمان، و
ميوههاي
فراوان و نو
بر پيكر دارد.[123]
درخت اسلام و
ايمان نيز
چنين است.
ريشههايي
مستحكم در دل
سرشار از
ايمان و عشق و
معرفت مؤمن
دارد و از آن
ريشه،
ساقهها و
شاخههاي
روحيّات
متعالي و
خلقيّات
فاضله، در آسمان
روان او
روييده است و
هر دم ميوههاي
اعمال شايسته
و كردارهاي
مطابق احكام
الله بر پيكر
او ظاهر ميشود.
همواره بين
ريشه و پيكره
و ميوههاي
درخت، سنخيّت
برقرار است
و از
ريشة هر
درختي، تنها
پيكره و ميوة
همان درخت ميرويد.
با
توجّه به
مطالب فوق،
انفكاك بين
شريعت، طريقت
و حقيقت، يك
خيال باطل و يك
امر ناشدني و
ناممكن است و
آنان كه به
شريعت ملتزم
نيستند، يا
شريعت و طريقت
را توأمان رها
كردهاند، نه
اهل طريقتاند
و نه بهرهاي
ازحقيقت
نصيبشان شده
است.[124]
از
آنچه گفته شد
مفهوم
تماميّتگرا
بودن در رويكرد
به دين را ميتوان
دريافت. كساني
كه از يك سو،
به ادّعاي
مسلماني
اكتفا و به
قيل و قالهاي
علمي
اسلامشناسانه
بسنده نكردهاند
و در پي اين
بودهاند كه
وجودشان
تجلّيگاه
حقيقت اسلام
شود، و از سوي
ديگر، در صدد
بودهاند از
اسلام و ايمان
فراتر رفته و
به مرتبة ايقان
برسند و به
كمالات ناشي
از آن نايل
شوند، و از ديگر
سو، اسلام را
در تماميّت
خود، يعني
احكام عملي
فردي و
اجتماعي
(شريعت)،
روحيّات
معنوي وخلقيّات
شايسته
(طريقت) و
معارف شهودي و
ايمان و محبّت
قلبي (حقيقت)،
با همان ميزان
اهميّتي كه
خود اسلام
براي هر يك از
اجزاء سهگانة
مزبور قائل
شدهاست،
شناخته و
درصدد پيادهكردن
آن در خويشتن
بودهاند،
رويكردشان
به دين،
تماميّتگرايانه
ميباشد.
عرفان
راستين،
زاييدة چنين
رويكردي به
دين است.
با
آنچه به
استناد آيات
قرآن كريم و
احاديث و روايات
معصومين : ذكر
شد، جاي ترديد
نميماند كه
رويكردي با
ويژگيهـاي
ششگانة فوق،
كه پديدآورندة
عرفان راستين
اسلامي است، پايهگذاري
جز قرآن كريم و
پيامبر گرامي
اسلام و اهلبيت
بزرگوارش : نداشته
است. متون
اسلامي مشحون
از معارف بلند
عرفاني، و سيرة
عملـي پيامبر
اكرم و اهل
بيت كرامش : سرشار از سلوك عارفانه در تمامي عرصههاي فردي و اجتماعي
است و در
نتيجه عرفان
راستين همان
تشيّع حقيقي
است و عارفان
راستين همان
شيعيان به تمام
معنا
ميباشند.
[1]. اينان
عقيدهمندي
به مذهب را
موجب
برخورداري از
يك پناهگاه
رواني و دروني
براي از پا
درنيامدن در
لحظات ترس و
اضطراب، يا
داشتن يك مَحرم
و شنواي راز دروني
براي تخلية
رواني از راه
درد دل كردن
نزد او در مواقع
گرفتاري و
ابتلائات سخت
و غيرقابل رفع
ميدانند.
همچنين
عقيدهمند
بودن به يك
نيروي برتر
غيبي را كه
حاكم بر عالَم
و مقدِّر امور
آدم است و در
تمامي لحظات
زندگي، در
خلوت و جلوت،
نظارهگر و
مراقب انسان
ميباشد،
موجب تقيّد
شخص به
اخلاقيّات و
عدم تجاوز از
مرز ارزشهاي
اخلاقي،
هنگامي كه در
موضع قدرت يا
در محلّ خلوت
قرار
ميگيرد، به
حساب
ميآورند.
بر اين اساس،
به منظور
بهرهمندي از
اين تأثيرات
مفيد رواني و
كاركردهاي
مثبت اجتماعي
در زندگي،
بيآن كه دغدغة
صحّت عقايد
ديني را داشته
و به كاوش و
نقدهاي منطقي
در مورد آن
بپردازند،
دينداري را
ترجيح
ميدهند.
[2].
مجلسي،
بحارالانوار،
ج 41، ص 14.
[3]. سيّد
رضي، نهج
البلاغه،
حكمت 237.
[4].
كليني، اصول
كافي، كتاب
الايمان و
الكفر، باب العبادة، حديث 5.
[5].
عبدالله
جوادي آملي،
اسرار
عبادات، ص 82.
[6].
مجلسي،
بحارالانوار،
ج 70، ص 253.
[7]. سورة
شعراء، آية 89.
[8].
كليني، كافي،
ج 2، ص 16.
[9]. ابن
فهد حلّي، عدّة
الدّاعي، باب
چهارم، درمان
عملي ريا.
[10]. سورة
دهر، آية 22.
[11].
طبرسي، مجمعالبيان،
ذيل آية 22 سورة
دهر.
[12]. محدّث
قمي، مفاتيحالجنان،
دعاي كميل.
[13].
احسائي،
عوالي
اللّئالي، ج
4، ص 119.
[14]. محدّث
قمي، مفاتيحالجنان،
مناجات خمس
عشر، مناجات
المريدين.
[15]. محدّث
قمي، مفاتيحالجنان،
دعاي كميل.
[16]. سورة
واقعه، آيههاي
10 و 11.
[17]. فيض
كاشاني، محجّة
البيضاء، ج 8، ص 6.
[18].
مجلسي،
بحارالانوار،
ج 41، ص 295.
[19]. محدّث
قمي، مفاتيح
الجنان،
مناجات خمس
عشر، مناجات
المحبّين.
[20]. محدّث
قمي، مفاتيح
الجنان، دعاي
ابوحمزة ثمالي.
[21]. محدّث
قمي، مفاتيح
الجنان، دعاي
كميل.
[22]. سورة
بقره، آية 165.
[23].
كليني، اصول
كافي، كتاب الحجّة، باب
التفويض الي
رسول الله و
الي الائمّة
امر الدين، حديث 1.
[24].
كليني، اصول
كافي، كتاب
التوحيد، باب
السّعادة و
الشّقاء، حديث 2.
[25].
مجلسي،
بحارالانوار،
ج 69، ص 238.
[26]. سيّد
رضي، نهج
البلاغه،
خطبة 18.
[27]. فيض
كاشاني،
تفسير صافي، مقدّمة
8..
[28].
مجلسي،
بحارالانوار،
ج 78، ص 278.
[29].
مجلسي، بحارالانوار،
ج 2، ص 182.
[30].
مجلسي،
بحارالانوار،
ج 2، ص 193.
[31].
مجلسي، بحارالانوار،
ج 2، ص 190.
[32].
مجلسي،
بحارالانوار
2، ص 183 و 191.
[33].
مجلسي،
بحارالانوار
، ج 2، ص 190.
[34].
مجلسي،
بحارالانوار،
ج 1، ص 85.
[35]. فيض
كاشاني، حقايق،
مقالة اوّل،
باب اوّل، فصل
دوم.
[36].
مجلسي،
بحارالانوار،
ج 2، ص 191.
[37].
مجلسي،
بحارالانوار،
ج 2، ص182.
[38].
مجلسي،
بحارالانوار،
ج 2، ص 193.
[39].
مجلسي، بحارالانوار،
ج 2، ص 69.
[40].
مجلسي،
بحارالانوار،
ج 40، ص 199.
[41].
كليني، اصول
كافي، كتاب
الايمان و
الكفر، باب
درجات ايمان، حديث 2.
[42].
مجلسي،
بحارالانوار،
ج 22، ص 343.
[43].
كليني، اصول
كافي، كتاب
التّوحيد،
باب النّسبة، حديث 3.
[44]. ن. ك.
سيّد
محمّدحسين
حسيني
تهراني، الله
شناسي، ج 1، 2 و
3، و جواد ملكي
تبريزي،
رسالة لقاء
الله، سيّد
احمد فهري،
بخش نخست.
[45].
بلندترين و
لطيفترين
حقايق عرفاني
در كلام
معصومين :،
در قالب
ادعيّه و
مناجات آن
بزرگواران
مطرح شده است.
رمز اين امر
در آن است كه
در خطب و نامهها و
احاديث،
مخاطب ايشان
انسانهايي
بودهاند كه
ظرفيّت آنها
براي درك و هضم
مطالب محدود
بوده است و در
نتيجه به
اقتضاي حكمت
كه ايجاب
ميكند در طرح
مطالب، قدرت فهم مخاطب مراعات شود و به حكم اين فرمودة پيامبر كه انّا معاشر الانبياء امرنا
ان نكلّم
الناس علي قدر
عقولهم:
ما جماعت
پيامبران
مأموريّت
يافتهايم كه
با مردم در
حدّ گنجايش
عقلهايشان
سخن گوييم. (مجلسي،
بحارالانوار،
ج 1، ص 85)
در سخنان خود
با مردم، تنها
آنچه را درحدّ
فهم آنان بود
مطرح ميساختند؛
امّا آن گاه
كه در مقام
دعا و مناجات
بودند، چون
مخاطبشان،
يعني خداي
متعال، هيچ گونه
محدوديّتي
براي فهم
سخن آنان
نداشت،
بيآنكه
نگران فهميده
نشدن يا اشتباه
فهميده شدن
مطالب عميق و
بلندي كه در
درون داشته،
باشند، آنها
را ابراز و
اظهار
ميكردند.
[46]. در
زمينة آيات و
احاديث ناظر
به تجلّي حضرت
حقّ، از جمله
به اين موارد
ميتوان
اشاره كرد:
سورة اعراف،
آية 143، مجلسي،
بحارالانوار،
ج 82، ص 273، ج 4، ص 261،
ج 92، ص 107 و سيّد
رضي، نهج البلاغه،
خطبههاي 108، 147،
185 و 186 و محدّث
قمي، مفاتيح الجنان، دعاي
سمات و دعاي
شب مبعث. در
مورد نظر به
وجه ربّ و
لقاءالله به
منابع پاورقي
1 صفحة قبل مراجعه
شود.
[47]. محدّث
قمي، مفاتيح
الجنان،
مناجات
شعبانيّه.
[48]. ن.ك. به:
مهدي طيّب،
ره توشة
ديدار، ص 31-46،
مهدي طيّب، مصباحالهدي،
ص 476-490.
[49]. ن. ك. به:
مهدي طيّب،
مصباح الهدي، ص
422-427 و مولي نظر
علي طالقاني،
كاشف
الاسرار،
مهدي طيّب، ج
2، ص 348-666.
[50]. سورة
كهف، آيات 60-82.
[51]. سورة
لقمان، آية 12.
[52]. سورة
قصص، آية 7 و
سورة مريم،
آيات 24-26.
[53]. سورة
بقره، آية 282.
[54]. سورة
انفال، آية 29.
[55]. صدوق،
عيون اخبار
الرضا، ص 258.
[56]. محدّث
قمي، سفينة
البحار، مادّة
حكم.
[57]. ابن
فهد حلّي، عدّة
الدّاعي، ص 170.
[58].
كليني، اصول
كافي، ج 2، ص 16.
[59].
غزالي، احياء
العلوم، ج 4، ص 322.
[60].
سهروردي،
عوارف
المعارف (هامش
احياء العلوم،
ج 2، ص 256.)
[61]. ورّام
بن ابي فراس،
تنبيه
الخواطر و نزهة
النّواظر
(مجموعة
ورّام)، ج 2، ص 122.
[62].
مجلسي،
بحارالانوار،
ج 78، ص 63.
[63].
مجلسي،
بحارالانوار،
ج 68، ص 363.
[64]. فيض
كاشاني،
كلمات
مكنونه، ص 247.
حديثي قريب به
اين مضمون نيز
از حضرت عيسي 7 نقل شده است.
حسن زادة
آملي، هزار و
يك نكته، نكتة
788.
[65]. سيّد
رضي، نهج
البلاغه،
خطبة 222.
[66].
مجلسي،
بحارالانوار،
ج 1، ص 225، و شهيد
ثاني، منية المريد، ص 148 و 167.
[67]. سورة
كهف، آية 65.
[68]. ذكر
اين نكته خالي
از لطف نيست
كه اگر در
احاديث آمده
است: العلماء
ورثة
الانبياء: عالمان
وارثان پيامبرانند. (مجلسي،
بحارالانوار،
ج 1، ص 164)
با توجّه به
اين كه وارث،
آنچه را مورث
دارد به ارث
ميبرد، و با
عنايت به اين
كه علم انبياي
الهي، علم
لدنّي و
موهبتي الهي
بوده نه علم اكتسابي،
شايد بتوان
نتيجه گرفت كه
وارثان حقيقي
پيامبران، در
مرتبة نخست،
كسانياند كه علم
لدنّي و
موهبتي را از
پيامبران به
ارث بردهاند.
[69]. سورة
تبارك، آية 1.
[70]. سورة
يس، آية 83.
[71]. سورة
روم، آية 7.
[72]. سورة
انعام، آية 75.
[73]. سورة
اعراف، آية 185.
[74]. فيض
كاشاني،
كلمات
مكنونه، ص 247.
[75].
مجلسي، بحار
الانوار، ج 61،
ص 250.
[76].
كليني، اصول
كافي، كتاب
التّوحيد،
باب الهداية
انّها
من الله عزّ و
جلّ، حديث 2.
[77]. سورة
حجّ، آية 46.
[78].
مجلسي،
بحارالانوار،
ج 50، ص 134 و ج 66، ص 306.
[79]. سورة
اعراف، آية 179.
[80]. سورة
روم، آيه 7.
[81]. اين كه
موت به معناي
مرگ نيز بهكار
برده ميشود
به اين خاطر
است كه اكثر
انسانها تا
زندهاند از
دنيا دل نميكَنند
و تنها به
هنگام مردن و
فوتشان است كه
دل از دنيا
برميگيرند و
به موت نايل
ميشوند. اين
كثرت همزماني
فوت و موت،
سبب شده كه
تدريجاً موت
نيز معني فوت
پيدا كند و به
جاي آن بهكار
رود.
[82].
مجلسي، بحارالانوار،
ج 50، ص 134 و ج 66، ص 306.
[83]. دقّت
شود كه موت
دست كشيدن از
استفادة از
دنيا نيست،
بلكه دل بريدن
از محبّت و
وابستگي به
دنياست.
[84]. سورة
ق، آيات 19-22.
[85].
مجلسي،
بحارالانوار،
ج 69، ص 317 و
ج 72، ص 59.
[86].
فروزانفر،
احاديث
مثنوي، ص 96 و داود
قيصري، شرح
فصوص الحكم، ص
315.
[87]. سيّد
رضي، نهج
البلاغه،
حكمت 432.
[88]. محدّث
قمي، مفاتيح
الجنان، دعاي
ابوحمزة
ثمالي.
[89]. صدوق،
التّوحيد، ص 250.
[90].
مجلسي، بحار
الانوار، ج 1،
ص 154.
[91].
مجلسي، بحارالانوار،
ج 59، ص 163 و ج 63، ص 332.
[92]. محييالدّين
بن عربي،
فتوحات
مكّيّه، ج 1، ص
147، ج 3، ص 13 و 131.
[93].سورة
حجر، آية 99.
[94]. سورة
انعام، آية 75.
[95]. به دو
مرتبة نخست
يقين در آيههاي
5 و 7 سورة تكاثر
و به مرتبة
نهايي آن در
آية 95 سورة
واقعه اشاره
شده است.
[96]. سورة
تكاثر، آية 5.
[97].
مجلسي،
بحارالانوار،
ج 70، ص 159، 174، 175.
[98]. سيّد
رضي، نهج البلاغه،
خطبة 193.
[99]. سيّد
رضي، نهج
البلاغه،
خطبة 222.
[100].
مجلسي،
بحارالانوار،
ج 99، ص 258.
[101].
مجلسي،
بحارالانوار،
ج 46، ص 261 و ج 47، ص 79.
[102]. فيض،
علم اليقين، ج
2، ص 901.
[103].
مجلسي،
بحارالانوار،
ج 4، ص 304.
[104].
مجلسي،
بحارالانوار،
ج 7، ص 323.
[105].
كليني، اصول
كافي، كتاب
الايمان و
الكفر، باب من
أذي
المسلمين،
حديث 7 و 8.
[106].
مجلسي، بحارالانوار،
ج 3، ص 296.
[107]. فيض،
علم اليقين، ج
1، ص 49.
[108].
مجلسي،
بحارالانوار،
ج 4، ص 44.
[109]. سيّد
بن طاووس،
فلاح
السّائل، ص 107 و
فيض، محجّة
البيضاء، ج 1، ص 352.
[110].
مجلسي، بحارالانوار،
ج 4، ص 44.
[111]. سورة
اعراف، آية 54.
[112]. سورة
بقره، آية 115.
[113]. محدّث
قمي، مفاتيح
الجنان، دعاي
ندبه.
[114]. ن.ك. به:
مهدي طيّب، ره
توشة ديدار، ص
57 تا 67 و مهدي طيّب،
مديريّت
اسلامي، ص 20 تا 23.
[115]. فيض
كاشاني،
كلمات
مكنونه، ص 244، و
فخر رازي، تفسير
كبير، ج 6، ص 26 و
نجمالدّين
رازي، مرصاد
العباد، ص 309 .
[116]. سورة
حجرات، آية 14،
سورة عنكبوت،
آية 2 و سورة صف
آية 3.
[117]. نكتة
در خور دقّت
اين است كه
دين در تعلّم
تجزيه پذير و
در تحقّق غير
قابل تجزيه
است. يعني تفكيك
و تجزية دين
در عرصة
مطالعات
دينشناسي،
به حوزههاي
عقائد،
اخلاق،
احكام، تاريخ
و... به منظور
ژرفكاويهاي
كارشناسانه و
كسب
تخصّصهاي
علمي در هر يك
از حوزههاي
مزبور، امري
پذيرفتني و قابل
تأييد است.
امّا در عرصة
تديّن و
دينداري،
چنين امري
ناموجّه و
نادرست است.
به بيان ديگر،
عالم و مجتهد
متجزّي قابل
تصوّر و قبول
است؛ لكن
مسلمان و مؤمن
متجزّي مردود
و غير قابل
قبول است.
[118]. سورة
روم، آية 30.
[119].
كليني، اصول
كافي، كتاب
فضل علم، باب
عمل بغير علم،
حديث 2 و كتاب
التّوحيد،
باب
النّوادر،
حديث 4 و كتاب الحجّة، باب
نادر جامع في
فضلالامام و
صفاته، حديث 2.
[120]. به
عنوان نمونه
در مورد صبر:
كليني، اصول
كافي، كتاب
الايمان و
الكفر، باب
صبر، حديـثهاي 2 و 4. در مورد راستي و امانتداري: همان، باب الصّدق و اداء الامانة، حديث 12.
در مورد حياء: همان،
باب الحياء،
حديث 5. در مورد
غيبت: حرّ
عاملي، وسائل
الشّيعة،
ابواب
العشرة، باب 152،
حديث 9.
[121]. سورة
احزاب، آية 21.
[122]. سورة
نور، آية 35.
[123]. سورة
ابراهيم، آية
24.
[124]. ن. ك. به:
مهدي طيّب، مديريّت
اسلامي، ص 16-20 و
193-234.